part 4

482 112 64
                                    

با صورتی عرق کرده از اظطراب فورا وارد آشپزخونه شد ولی با جای خالی جونگکوک مواجه شد.

-دنبال کی هستی ؟

-نیست! یعنی کجا رفته!!!

آشفته، بدون توجه به جمله ی جونگین زمزمه کرد و موبایلش رو به دست گرفت.

-اهان ، جایگزین من رو میگی! چرا نگرانشی! اون یه آدم بالغِ ، نباید اینجوری دست و پات رو...

درحال حاضر تهیونگ هیچ توجهی به پر حرفی های جونگین نمی‌کرد ، اون فقط می‌خواست از حال جونگکوک با خبر بشه.

نگران بود ، نگران بود که با انجام قتل دیگری سند مرگ خودش رو امضا کنه!

فورا از واحدش خارج شد و به سمت آسانسور رفت.

مانیتور روبه روش عدد "یک" رو نشون میداد! این یعنی بیست و هشت ثانیه اتلاف وقت !

شروع کرد به ضرب گرفتن پاهاش . چرا زمان از نظرش کند حرکت میکرد؟

با صدای هشدار آسانسور نفس عمیقی کشید و خواست به جلو قدم برداره که جونگکوک رو مقابلش دید.

متعجب و بدون فکر قدمی برداشت و پسر روبه روش رو در آغوش کشید.

دمی از موهای لطیفش گرفت و کم کم حصار بازوانش رو باز تر کرد.

-طوری رفتار میکنی که انگار از جنگ برگشتم‌.

-از جنگ بر نگشتی ؛ ولی جنگ تو دلم راه انداختی!

جونگکوک نگاه ناخوانایی به مرد روبه روش انداخت و اشاره ای به مانیتور کنارش کرد.

-طبقه ی دوم!

جونگکوک گفت و تهیونگ به این فکر کرد که چرا دغدغه ی فکریش با پسر روبه روش زمین تا آسمون تفاوت داشت.

پوفی کشید و دکمه ی طبقه ی مورد نظرش رو فشرد.

با عصبانیت تکیه ای به کابین آسانسور زد و دست هاش رو زیر سینه اش بهم گره زد.

اخم های عمیقش با دیدن تیشرتی که تن پسر روبه روش بود از بین رفت و جاش رو به لبخند ملایمی داد.
اون لباس خودش بود!

جونگکوک که متوجه نگاه عمیق تهیونگ شده بود به سمت درب خروجی کابین رفت و زمزمه کرد:
-بدون اجازه لباست رو برداشتم ، نمیدونم باید متاسف باشم یا نه!

تهیونگ پشت سرش از آسانسور خارج شد و با رسیدنشون جلوی درب واحد سری خم کرد و بین گودی گردنش زمزمه کرد:
-تو بدون اجازه قلبم رو هم تسخیر کردی. باید متاسف باشی؟ من که فکر نمی‌کنم...

و بدون در نظر گرفتن جونگکوک وارد واحدش شد.

اما جونگکوک... اون احساسات مختلفی رو تجربه می‌کرد.
درد...خشم...انتقام... و در این بین احساسات عاشقانه اش بیشتر از همه در حال جوشش بود.

𝑴𝒚 𝑵𝒂𝒎𝒆 𝑰𝒔 𝑲𝒊𝒓𝒂Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora