part 19

1.1K 213 52
                                    


- عقیق...دست تو چیکار میکنه؟
با بهت زمزمه کرد و به پوزخند مزخرفش خیره شد!
باورش نمیشد! جونگکوک؟ واقعا اون عقیق رو سرقت
کرده بود؟
عصبی از جواب ندادن جونگکوک پا پیش گذاشت و با گرفتن یقه ی لباسش در یک قدمی صورتش ایستاد.
-جواب بده حروم زاده!
-خوشحال نشدی که برات سرقتش کردم؟
-اگه توی عوضی نبودی من همون موقع می‌تونستم سرقتش...
همونطور که با دندون های چفت شده درحال غرش بود جونگکوک جمله اش رو قطع کرد و فاصله ی صورت هاشون رو به صفر رسوند.
-پس می‌خواستی سرقتش کنی! نگفتی بودی شغلت اینه!
متعجب و شوکه زده جونگکوک رو به عقب هول داد و خودش هم چند قدم به عقب برداشت.
-تو...تو...
-من چی تهیونگ! هوم؟‌ معادلات ذهنت رو بهم می‌ریزم؟ چی میخوای بگی؟ چی داری که بگی؟
-گمشو...فقط از جلوی چشم هام گمشو جونگکوک!
-بیا باهم روراست باشیم تهیونگ...چطوره از راز کوچیکت به عنوان سرقت کننده ی جواهرات ارزشمند شروع کنیم؟
کلافه دستی لای موهاش برد و به چهره ی حق به جانب پسر روبه روش که درحال بازجویی کردن ازش بود خیره شد.
جونگکوک...اون واقعا باهوش بود...واقعا...
-کسی که از هفت کشور مهم دنیا ریپورت شده ؛ حالا با من توی یکی از اتاق های این هتل قرار داره! هوممم...تهیونگ...روز به روز داره بیشتر ازت خوشم میاد!
-تو این اطلاعات رو از کجا داری!
-دوست دارم سری به موزه ی جواهراتت تو مالدیو بزنم تهیونگ، همون زیرزمینی که هیچکس جز خودت از نقشه ی جغرافیاییش خبر نداره!
با هر جمله ی جونگکوک مردمک چشم هاش گشادتر از لحظه ی قبل میشد.
محض رضای خدا هیچکس...هیچکس جز جونگین از موزه ی شخصی اش خبر نداشت!
-فاک یو...بهتره قبل از اینکه دستم به خونت آلوده نشده زبون باز کنی!
همونطور که در حال تا زدن آستین هاش بود به سمت جونگکوک قدم برداشت و با هل دادنش ، قامتش رو به دیوار پشت سرش چسبوند.
-سکس پارتنر یا هر خر دیگه ای! فرقی نداره کی هستی یا هویتت چیه...زودتر دهن گشادت رو باز کن و حرف بزن!
با مکث جونگکوک و بلافاصله بلند شدن قهقه اش عصبی دست به کلت کمری اش برد.
-خالی کردن یه گلوله تو مغزت برای من کاری نداره جونگکوک!
-نه تا وقتی شخص روبه روت من باشم!
در حرکتی هوشمندانه کلت رو با گرفتن رگ حساس مچ دست تهیونگ به گوشه ای انداخت و بعد از گرفتن مچ دستهاش ، سینه اش رو به دیواری که تا الان بهش تکیه داده بود چسبوند.
-فقط یک دقیقه برای من کافیه تا از پا در بیارمت تهیونگ...هوممم...گفتم تهیونگ...اسمت زیادی برام تکراری شده!
تهیونگ که از موقعیت پیش اومده راضی به نظر نمی‌رسید پای راستش رو به پشت خم کرد و با ضربه زدن به پای جونگکوک، اون رو به روی زمین انداخت.
-پس میخوای مبارزه کنی! من که بدم نمیاد.
و بعد از گفت جمله اش مشت قدرتمنش رو به صورت پسر زیرش هدف گرفت.
با جا خالی دادن جونگکوک، انگشت های کشیده اش روی سرامیک سرد خونه فرود اومد و درد ناخوشایندی رو تجربه کرد.
طولی نکشید که گردنش توسط دستهای قدرتمند جونگکوک به عقب کشیده شد و تیزیِ خنجری رو روی شریان اصلی گردنش احساس کرد.
-تو خوب منو میشناسی ، حداقل اونقدری میشناسی که میدونی پاره کردن رگ گردنت برام مثل نفس کشیدنه !
زیر لب غرید و نگاهی به چهره ی جونگکوک انداخت.
-منظور فاکیت چیه؟
-منظورم اینکه از این به بعد شب ها مراقب جون عزیزت باش! تو مهره ی مهمی هستی!
و با برداشتن فشار دستهاش از دور گردن تهیونگ، پوزخند صدا داری زد و به سمت سرویس بهداشتی قدم برداشت.
این بحث آغاز ماجرای اونها بود؟ یا پایان؟
.
.
.
-خبری ازش نیست! ازتون میخوام اخبار تمام دنیا رو چک کنید و هر مورد مشکوکی رو که مشاهده کردید بهم گزارش بدید.
-بله قربان.
تمامی افسران اتاق یک صدا زمزمه کردند و هرکس پشت سیستم مورد نظرش برای انجام وظیفه اش جا گرفت.
-افسر ماریا هان و افسر بنگ چان ، شما اخبار آلمان و ژاپن رو چک کنید.
-بله قربان.
-بله قربان.
سری از روی رضایت تکون داد و دستهاش رو از پشت بهم قفل کرد.
نبودن کیرا درست مثل حضور پر رنگش پر از استرس بود و نامجون نمی‌تونست نسبت به همچین موردی بی ‌تفاوت باشه.
-قربان می‌خواید اخبار کره رو هم چک‌ کنم؟ این دو کشور در حال مذاکره هستند و به نظرم کره می‌تونه دلیل خوبی برای دربرگیرنده ی اخبار کیرا باشه.
با صدای چان متفکر ابرویی بالا انداخت و سری به معنای تایید تکون داد.
به هر حال چان و ماریا یکی از بهترین افسرهاش در این رده بودند و نامجون بیشتر از چشم هاش به اونها اعتماد داشت.
با بلند شدن صدای موبایلش ، فورا از اتاق خارج شد و تماسش رو جواب داد.
-بله؟
-نامجون!
-جانم جیسو...من سرکار هستم عزیزم ، میدونی که نباید این موقع به من زنگ بزنی.
-میدونم میدونم...ولی...ولی یه اتفاقی افتاده!
با نگرانی موبایل رو بیشتر از قبل در دستهاش فشرد و اخمی رو مهمون ابروهاش کرد.
-چی‌شده جیسو! نگرانم کردی!
- پستچی یه نامه اوارده...
-و؟ موضوع چیه جیسو !؟
-این نامه برای توعه ، ولی من فقط نگران شدم چون پاکت نامه سیاه بود و وقتی که بازش کردم ازش خون چکه کرد!
-چی؟
-نامجون کیرا برات یه نامه فرستاده ... یه نامه با خون...
.
.
.
-فاک ... جونگکوک که رفته پی دادنش پس کی داره در خونه رو از جا در میاره! اومدم اومدم...
غر غر کنان در حالی که داشت با حوله ی سفید رنگی پایین تنه اش رو می‌پوشوند به سمت درب قدم برداشت و دستی به موهای نم دارش کشید.
-کیه!
با نمایان شدن چهره ی نا آشنایی آرنجش رو به چهارچوب درب تکیه داد و به مرد روبه روش با حالت بازجویی خیره شد.
-تو دیگه کدوم خری هستی!
-آه...همونطور که حدس میزدم داره پیش میره! کیم جونگین هستم ، دوست تهیونگ!
-تهیونگ؟
با حالت تفکر ابرویی بالا انداخت و بعد از فهمیدن مقصود فرد روبه روش سری به معنای تاسف تکون داد.
-خودش کم بود، پای دوستهاش هم به اینجا باز کرد. چی میخوای؟
-میخوام که کمکم  کنی!
-کمک؟ راه رو اشتباه اومدی...
-یونگی...خواهش میکنم!
-ودف...تو اسم منو از کجا میدونی حروم زاده، اون دوستت زیادی فضوله!
-فقط کمکم کن ... این به دوست خودت هم ربط داره!
-چه ربطی...به جونگکوک؟! چی داری میگی تو؟
جونگین قدمی به جلو برداشت و زیر لب زمزمه کرد:
-بزار بیام تو...
-فاک ... من تو رو میکشم ... گمشو بیا تو ببینم چی میگی!
بعد اومدن جونگین به خونه درب رو پشت سرش نشست و به سمت کاناپه های کنار پنجره قدم برداشت.
-زودتر حرفت رو بزن.
-من به تهیونگ ردیاب وصل کرده بودم و حالا اون ردیاب کار نمیکنه...موبایلش رو جواب نمیده...
-احیانا تهیونگ دوست‌پسرته؟
-نه...فاک...این چه فکریه! دوستمه و من نگرانشم...بگو ببینم تو تو این مدت با جونگکوک تماس گرفتی؟
-نه...
-لطفا باهاش تماس بگیر.
سری از روی تاسف تکون داد و برای زودتر خلاص شدن از پسر روبه روش دست به موبایلش که روی میز بود برد.
یک بار ، دوبار ، سه بار...نه ، جونگکوک قرار نبود جواب بده.
-جواب نمیده!
-میتونی موبایلش رو ردیابی کنی؟
-هی...تو فکر کردی من کی‌ام! جاسوس؟
-فقط موبایل فاکیش رو ردیابی کن...مهمه!
پسر روبه روش کی بود؟
احیانا اونکه نمی‌دونست یونگی هکره؟ می‌دونست؟
یا تهیونگ...نکنه جونگکوک همه چیز رو بهشون گفته بود!؟
اینجا چه اتفاقی داشت می‌افتاد؟
.
.
.
پوزخندی نثار تهیونگ که با غصب در حال خوردن صبحانه اش بود کرد و کمی به جلو خم شد.
-خوشمزه است؟
بی تفاوت به سوال جونگکوک چشمی چرخوند و دستی به موهاش کشید.
-اوممم...فکر کردم ترجیح میدی من رو به عنوان صبحانه ات بخوری.
-ترجیح میدم زبونت رو بخورم ... تا شاید لال بشی.
-اوه...بوسه ی فرانسوی...عاشقشم...چرا امتحانش نمیکنی تهیونگ.
-شاید اگه یکم هرزه بازیات رو کنار بزاری بتونم خوب بفاکت بدم.
با توهین تهیونگ، لب زیرینش رو گزید و دست به سینه به صندلی اش تکیه داد.
تهیونگ همراه با پوزخندش قدم راست کرد و با ایستادن کنار جونگکوک، چونه اش رو به دست گرفت و نگاهش رو به سمت بالا اوارد.
-بهتره از هرزه بازیات استفاده ی بهتری بکنی...امشب ، زیبا ترین لباس هات رو بپوش و همراهم به مهمونی بالماسکه بیا!
و با فشار دادن چونه ی جونگکوک به عقب ، دست در جیب به سمت اتاق قدم برداشت تا با برداشتن کت و کیف مورد نظرش ، چند ساعتی رو خارج از هتل سر کنه.
به هرحال، تهیونگ برای امشب هیجان زده بود و نمی‌خواست که اینبار جونگکوک رو از دیدرس خودش خارج کنه...












ادامه دارد...

سلام به ریدر های کیرا

نظرتون راجب پوستر جدید فیک چیه؟
دوستش دارید؟
ضمن اطلاع ، تا زمانی که نظرات هر پارت از کیرا به حد نساب نرسه ، تعداد صفحات هر پارت همینقدره...

ممنون از کسایی که نظراتشون رو از ما دریغ نمی‌کنند♡

𝑴𝒚 𝑵𝒂𝒎𝒆 𝑰𝒔 𝑲𝒊𝒓𝒂On viuen les histories. Descobreix ara