part 13

1.2K 235 13
                                    

چند دقیقه ای گذشت و عَتَش شهوت و خواستن کم کم درونشون به کمترین مقدار خودش رسید و اجازه داد تا اون دو پسر به سختی از هم جدا بشن

جونگکوک خیره به چشم های تهیونگ عقب و دستی به گوشه ی لبش کشید

-جونگکوک...اسم این بوسه رو چی بزارم؟

تهیونگ با همون پوزخند و ابرویی بالا رفته اش پرسید و دست به سینه نگاهش رو به جونگکوک دوخت

-مطمئنن باکره نیستی تهیونگ...پس دنبال دلیل نباش

-ولی تو هستی

-چی؟

-تو باکره ای جونگکوک...درست میگم؟

جونگکوک به سختی لبخند زد و راهش رو به سمت سینک آشپزخونه کج کرد

-نه...اشتباه کردی...لبهای من دفعات زیادی آلوده شده

تهیونگ به سمت پسر غیر قابل پیش بینی این روزهاش پشتش برگشت و خیره به قامت جذابش لب باز کرد

-تو باید دوست دختر و یا دوست پسر داشته باشی جونگکوک

-مهمه؟...پارتنر داشتن یا نداشتن من برات مهمه؟

-نه...نیست...

-خوبه...حداقلش آدمی نیستی که تظاهر کنی...تهیونگ...

-تظاهر!!!...متنفرم ازش..

-دروغ...یا مخفی کاری چی؟

تهیونگ شوکه شده چشم ریز کرد و به شیطنت مردمک های جونگکوک خیره شد

-بعضی وقتها...لازمه...

جونگکوک با لبخند جرعه ای از لیوان آب روی کانتر نوشید و با بی خیالی سمت اتاقش راه افتاد

-میخوای بمونی؟ یا کاری جذاب تر از دید زدن لب های من داری ؟

با سوال جونگکوک، پشت سرش بلند شد و به سمت اتاقی که صاحب خونه پیش گرفته بود رفت

به محض ورود به اتاق، به چهارچوب درب تکیه داد و اتاق جونگکوک رو زیر نظر گرفت

-شاید بخوام تور گردشگری تو اتاقت راه بندازم

-مطمئناً از چیزهایی که قراره ببینی بیش از حد شوکه میشی

جونگکوک گفت و روی تخت کینگ سایزش دراز کشید

تهیونگ بدون توجه به جونگکوک تو اتاق نسبتا بزرگش قدم زد و گوشه به گوشه ی اتاق رو از نظر گذروند

با دیدن میزی که به وضوح دستگیره ای برای بلند کردن داشت پوزخندی زد و اون دستگیره رو بدون توجه به جونگکوک بالا کشید

لب هاش رو با زبونش تر کرد و مخاطب به جونگکوک، شروع کرد به حرف زدن:

-نمیدونستم که کلکسیون خنجر داری؟‌

جونگکوک با پلک های بسته پوزخندی زد و کف دستهاش رو زیر سرش قرار داد

-دارم...همونطور که من هم نمیدونستم تو برای رفتن به خونه ی دوستت ، تو جیب پشتی شلوارت کلت مخفی میکنی...منم چیزای زیادی برای مخفی کردن دارم...

تهیونگ بابت تیز بینی بیش از حد جونگکوک چشم چرخوند و با گرفتن نگاهش از کلکسیون خنجر پسر مورد نظرش ، به سمتش چرخید

-زیادی تیز و کنترل شده عمل میکنی جونگکوک...دارم به هویتت شک میکنم

-توام بازجوی خوبی هستی...طوری که سعی داری حتی از مکالمات ساده امون هم اطلاعات جمع کنی ، منو به وجد میاره..

با ناباوری به پلک های بسته ی جونگکوک خیره شد و چند ثانیه بعد بلند بلند شروع کرد به خندیدن

-واو...سورپرایز شدم...ما میتونیم خیلی خوب از پس هم بر بیایم...

جونگکوک با باز کردن گوشه ای از پلک هاش قامت تهیونگ رو در نظر گرفت و بهش خیره شد:

-آره...ما خیلی خوب میتونیم از پس همدیگه بر بیایم...تهیونگ‌‌‌...

.
.
.

با پا به روی سرامیک سفید رنگ ضرب گرفت و منتظر جواب تماسش شد

-چی میخوای؟

با شنیدن صدای تهیونگ نفسی گرفت تا عصبانیتش رو کنترل کنه

-کدوم گوری رفتی؟

-این طرز حرف زدن اصلا درست نیست جونگین!

-بیا بخورش...اعصابم به اندازه ی کافی ازت خورد هست

-موضوع چیه!

-موضوع؟ باید بگی مشکل...ماریا...ماریا اینجاست تهیونگ..‌.تو مگه اطلاعاتی که میخواستی رو از این دختر نگرفتی؟ پس چرا دکمه اش رو نمیزنی ؟ داری خودتو تو دردسر میندازی

-من نیاز به مهره دارم جونگین...نمیتونم سرباز هایی مثل ماریا رو به همین راحتی از دست بدم

-متنفرم از اینجوری حرف زدن ، ولی...تو پادشاه این صفحه ی شطرنجی تهیونگ، از چی میترسی؟

-اشتباه نکن..‌.من شاه نیستم...شاه داره دستور میده...من وزیرم..‌.وزیری که به اصطلاح داره برای شاه اطلاعات جمع میکنه ولی دریغ از اینکه بفهمه داره دستی دستی برای خودش دشمن می‌سازه، دشمنی که قراره شاه رو از این صفحه پرت کنه بیرون..‌.وزیری که قراره کیش و ماتش کنه.‌‌.‌.

-سخنران خوبی هستی ، بعضی وقتها با خودم فکر میکنم که تو باید بیزینس مَن میشدی نه "وی" معروف این دور و زمونه..‌

تهیونگ به وضوح پوزخندی زد که صداش به گوش های جونگین رسید

-پیشِ یه دوستی بودم...بهتره ماریا رو تا برگشتم نگه داری

-فاک بهت...منتظرم.‌..

**

-اطلاعات جدید؟

یونگی دست به جیبش برد و در کمال آرامش زیر ماسک مشکی رنگ روی صورتش ، مخاطب به فرد کنارش که با فاصله روی نیمکت چوبی نشسته بود گفت

-دارن خیلی جدی رو پرونده کار میکنن...اف بی آی داره وارد پرونده میشه ، قصد دارن تحقیقات رو گوشه به گوشه ی ژاپن ادامه بدن...

یونگی نگاهی به اطراف کرد و کمی روی زانوهاش خم شد

هیچکس نباید از مکالمه ی اون دو باخبر میشد ، پس تنها راه نشستن روی نیمکتی ، در مکان شلوغی مثل پارک و حرف زدن پشت ماسک های صورتشون بود

-میخوام کارت رو درست انجام بدی چان...برای افسر جوونی مثل تو حکم اعدام زیادیه!

چان که به وضوح متوجه تهدید و تذکر یونگی شده بود سری تکون داد و دست های عرق کرده اش رو به روی شلوارش کشید

-بهتره دیگه باهام تماس نگیرید ، سازمان داره زندگی و رفت و آمد های تمامی مامور ها رو بخاطر کیرا کنترل میکنه...نمیخوام هم خودم و هم شما رو تو دردسر بندازم

-همه چیز کنترل شده است...

-فردا شب ، سازمان بخاطر ملاقات با عالی مقام های اف بی آی تو جنب و جوش زیادیه..‌.این یه فرصت برای کیراست...نباید هدف بعدیش رو بیشتر از این منتظر بزاره!

یونگی با لبخند روی پاهاش ایستاد و نگاهی به اطرافش کرد

-متنفرم از تشکر...ولی ممنون چان...کمک بزرگی در حق جونگکوک کردی

-فقط دارم سعی میکنم اون آتیش غم رو تو وجودش به خاکستر تبدیل کنم...

زیر ماسک مشکی رنگش لبخند غمگینی زد و پلکی با حرف چان روی هم گذاشت

-حتی اگه سعی کنیم که اون آتیش رو خاموش کنیم...خاکسترش تا آخر عمر توی قلبش میمونه چان...اونقدر که آخر یه روز خفه اش میکنه..‌

چان حرفی برای زدن نداشت...یونگی راست می‌گفت...جونگکوک هیچوقت قرار نبود اون غم بزرگ رو فراموش کنه...هیچوقت..‌.

-مراقب خودت باش...

زیر لب زمزمه کرد و راهش رو به سمت خیابون اصلی کج کرد

بیشتر از این نمیتونست ریسک کنه و با چان حرف بزنه..‌.مخصوصا حالا که مامور های پلیس خیابون ها رو برای حکمرانی گرفته بودند...

**
-ببخشید قربان

با شنیدن صدایی درست در کنار گوشش نگاهش رو از بازرسی که روی صحنه ی سالن اجتماعات ایستاده بود گرفت و به سرباز کنارش داد

-چیشده؟

با دادن صدور حرف زدن به سرباز کنارش ، طولی نکشید که اطلاعات جدیدی رو همراه با شوک فراوان دریافت کرد

دستی تو هوا چرخوند و بعد از مرخص کردن سرباز کنارش فورا قامت راست کرد که باعث چرخیدن بیشتر نگاه ها سمت خودش شد

-مشکلی پیش اومده افسر کیم؟

نگاهی به بازرسی که روی صحنه داشت ازش سوال می‌پرسید کرد و اخم هاش رو درهم برد

-شده!...ترجیح میدم برم و به وظیفه ام برسم تا اینکه اینجا بمونم و شاهد تئوری های شما در مورد "کیرا" باشم...اون هم درست در زمانی که کیرا فقط تو دو ساعت سه تا قتل انجام داده !

نامجون ذاتا مردی نبود که امر و نهی های اطرافش رو بدون چون چرایی قبول کنه ، همین موضوع هم باعث رسیدنش به جایگاه های والایی تو سازمان شده بود و باعث می‌شد اینقدر بی پروا جلوی بازرس های اف‌بی‌آی زبون باز کنه

بدون توجه به نگاه های اطرافش مسیر خروج رو در پیش گرفت تا زودتر به محل های حادثه برسه

در این بین فراموش نمیکرد که با "وی" تماس بگیره و آخرین هشدار هاش رو بهش بده

اون زیادی آزادانه عمل می‌کرد و نگرفتن اطلاعاتی از سمتش ، نامجون رو بیش از قبل نسبت بهش شکاک می‌کرد

"وی" باید اطلاعات خوبی رو در اختیارش میزاشت...چون در غیر این صورت ذهن نامجون اون رو متهم به همکاری اش با کیرا می‌کرد...












ادامه دارد...
صفحات کم بخاطر نرسیدن شروط نظرات بود

اسپویل پارت بعد:
-هیچ کسی برای منفعت دیگران با دمش گردو نمیشکونه تهیونگ...همونطور که تو هم بی دلیل به من نزدیک نشدی!

-تو آدم باهوشی هستی جونگکوک

-اگه آدم باهوشی نبودم که پرونده ات رو بدون هیچ کم و کاستی ای با تمام جزئیاتش به سازمان می‌فرستادم...می‌بینی تهیونگ، تو این بازی هیچکس حق عقب نشینی نداره...

🌹 بوک جدیدم به اسم Greedy رو حتما چک کنید ، یه فیک کلاسیک که قراره به زودی آپ شه🌹

𝑴𝒚 𝑵𝒂𝒎𝒆 𝑰𝒔 𝑲𝒊𝒓𝒂Место, где живут истории. Откройте их для себя