part 3

1.6K 285 7
                                    

-نه عزیزم خونه نمیام ... مراقب خودت باش و هر اتفاقی که افتاد بهم خبر بده...

با رضایت از شنیدن صدای همسرش تماس رو قطع کرد و پلک هاش رو روی هم گذاشت

تو این روزها که بیشتر از قبل از کیرا می‌ترسید نمیتونست خونه بمونه و کنار همسرش فیلم ببینه ، ترجیح میداد توی اتاقش ، پشت میز بشینه و بیشتر از قبل روی پرنده ی کیرا تمرکز کنه ...

البته که گذاشتن پلک هاش روی هم اون هم تو اتاقی که بیست و چهارساعته پر از رفت و آمد بود اصلا فایده ای نداشت

چون همین الان هم درب اتاقش زده شده بود

-بیا تو

با دیدن افسر لاغر اندامش اخمی کرد و منتظر موند

-قربان ... متاسفانه قربانی های امروز به یازده نفر رسیدن

یازده نفر...اون هم توی یک روز ... این بیش از حد بود!

خواست لب باز کنه که افسر دیگه اش رو کناردرب دید

-قربان متاسفم که مزاحم شدم ... ولی خبر بدی دارم براتون

نامجون و افسر لاغر اندام به چهره ی نگران مرد روبه روشون چشم دوختن و منتظر خبر ناگوارش موندن

-متاسفانه قتل دیگه ای بهمون گزارش شده ...

-دوازده نفر

با حرص نالید و دستهاش رو روی میز مشت کرد

-و متاسفانه...این قتل حدود نیم ساعت پیش رخ داده ...

-مقتول کی بوده؟

-قربان ... با نهایت احترام و ناراحتی...ایشون عموی شما بودن ... جناب کیم سانگ

مبهوت و متعجب به لب های افسر جوان چشم دوخت

عموش؟ ... اون نیم ساعت پیش عموش رو ملاقات کرده بود ! ... این یعنی ... کیرا اونجا بوده ... اون قاتل لعنتی اونجا بوده ...
.
.
.
با قدم های استوار داخل راهرو ها قدم برداشت تا خودش رو به اتاق مورد نظرش برسونه ...

باید فکری به این حال می‌کرد

نگران بود و عذادار...ولی فعلا نمیتونست به کنار خانواده ی داغ دیده اش برگرده...این جلسه ی فوری ای که تشکیل داده بود هم به همین خاطر بود ... باید تصمیمی می‌گرفت...

به محض ورود به اتاق تمام افسر ها بلند شدن و ادای احترام کردن

با نشستن پشت میز گره ی ابروهاش رو پر رنگ کرد و تیمش چشم دوخت

-گزارش و نظریه میخوام ... همین الان ... هر پیشنهادی که دارید رو رو کنید ...

با این حرف افسران نگاهی بهم انداختند و بعر از مکثی یک به یک شروع کردند به دادن نظرات و پیشنهادات خودشون

چهل دقیقه از جلسه می‌گذشت ولی هنوز هم به نتیجه ی مطلوبی نرسیده بود

-قربان چرا این موضوع رو با "وی" درمیون نمیزارید؟

با شنیدن نظر افسرجوانی چشم از برگه های جلوش گرفت وبهش چشم دوخت

شاید منتظر همین پیشنهاد بود

با شنیدن اسم "وی" هم‌همه ای داخل اتاق ایجاد که نامجون با زدن مشتی به روی میز اون ها رو به خاموشی سپرد

مکثی کرد و با گذروندن نگاهش از بین افسرانش لب باز کرد

-نظر شما در رابطه با این پیشنهاد چیه؟

-قربان "وی" شخص مورد اعتمادیه ولی جلب کردن نظرش کار سختیه!
-اون اینکار رو قبول نمیکنه ، "وی" همیشه خودش پرونده هاش رو حل کرده؛ قبول نمیکنه که باهامون همکاری کنه
-به نظرتون شخصی که تا به حال چهره اش رو به کسی نشون نداده میتونه مورد اعتماد باشه؟
-نمیتونم با سپردن این پرونده به "وی" ریسک کنیم !
-تنها کسی که ممکنه از پس این پرونده بر بیاد "وی" هستش ... ولی شما چجوری میخواید اعتمادش رو جلب کنید قربان؟

با شنیدن حرف و سوال آخر افسر جوانی تمام اتاق به سکوت فرو رفت

دستی به یقه اش کشید و محکم تر از قبل به سمت درب خروجی قدم برداشت

حین خروج لب باز کرد و با صدای بلند و محکمی گفت:
-پیشنهاد این پرونده رو به "وی" میدم ، تا اون موقع شما روی کارتون متمرکز بشید ؛ به محض رسیدن به پاسخ قطعی ای از سمت "وی" ؛ شما رو به جلسه ی محرمانه ای دعوت میکنم ...

**


"توجهتون رو جلب میکنم به خبری که هم اکنون به دستم رسیده ... کیرا ، قاتل زنجیره ای که این روزها ذهن مردم ژاپن رو حسابی به خودش مشغول کرده ، از شهر های توگیچی، گونما،نیگاتا،سایتاما گذشت و امروز صبح اولین قتلش رو در شهر تویوما انجام داد ... نیروهای ارتش و سپاه شهر های باقی از امروز صبح به حالت آماده باش در اومدند و امیدوار هستند تا بتونن هدف بعدی کیرا رو تشخیص بدن و هرچه سریعتر آرامش رو به ژاپن برگردوند..."

با پوزخندی ایرپادش رو از گوشش خارج کرد به ساختمان رو به روش خیره شد

پس این نیروهایی که دولت برای حفاظت از مردم درحالت آماده باش درآورده بودند کجا بودن! چرا جونگکوک اونها رو نمی‌دید..

نکته ی مثبت ماجرا این بود که هیچ شهروند عادی ای به جوانی همچون جونگکوک شَک نمیکرد و این کارش رو راحت تر می‌کرد

-هرچه سریعتر وارد عمارت شو ... گشت های پلیس فقط یه خیابون باهات فاصله دارند

-جناب مین! نظرت با یه پیغام چیه؟

-چی؟...جونگکوک هیچ غلط اضافه ای نمیکنی ! فهمیدی؟ فاک به...

توجهی به صدای شخصی که طبق معمول می‌خواست جلوش رو از حوادث پیش رو بگیره نکرد و با قطع کردن صدا ، همراه با پوزخندی به سمت عمارت روبه روش قدم برداشت ...

.
.
.

-قربان سربازرس کیم جونگین اینجا هستند ، اجازه ی ورود میدید؟

نگاهی به افسری که با سلام نظامی ای این رو گفته بود کرد و با بستن پوشه ی سفید رنگ روی میزش اشاره ای به در کرد و اجازه ی ورود رو داد

طولی نکشید که درب اتاق برای بار دوم باز شد و قامت شخص مورد نظرش رو دید

-سلام قربان ، سربازرس کیم جونگین هستم از دایره ی جنایی

-سلام بازرس، خوش اومدی

نامجون با همون اخم بین ابروهاش زمزمه کرد و بعد از راهنمایی فرد روبه روش، روی کاناپه های چرم اتاقش جا گرفت

-دیدن شما باعث خرسندی منه قربان

-ممنون که از این دیدار استقبال کردید

جونگین با تحکم بیشتر از قبل به کاناپه تکیه داد و صدای مطمئنش رو به گوش نامجون رسوند

-وظیفه ام حکم میکنه که در خواست های فوری رو رد نکنم

-که اینطور...مطمئنا میدونید که بابت چه موضوعی شما رو بازخواست کردم !؟

-اگه راجب قاتل سریالی این روزها نباشه ، تعجب می‌کنم قربان

-دقیقا بخاطر همین موضوع خواستار این ملاقات بودم سربازرس کیم

-مشتاقاته منتظر حرفهاتون هستم..‌.

-بسیار خب ، تو این موقعیت به نظرم وقت تلف کردن بدترین کاریه که میتونیم انجام بدیم ، پس فورا میرم سر اصل مطلب ... از اونجایی که شما تنها افسری هستید که با "وی" در ارتباطید ، میخوام که پیغام من رو بهشون برسونید

-البته...هرچی که باشه...

-میخوام که "وی" به گروه ما برای دستگیری "کیرا" بپیونده

جونگین با لبخند سری پایین انداخت و بعد از مکث کوتاه مدتی دوباره لب هاش رو از هم گشود

-شما باید بهتر از هر کسی بدونید که "وی" تنها کار میکنه قربان

-ولی فکر نکنم که بتونه کیرا رو به تنهایی گیر بندازه ... اون هم نه تا وقتی که حتی از نشون دادن صورتش می‌ترسه!

نامجون با پوزخندی زمزمه کرد و همونطور که ابرویی برای افسر روبه روش بالا می‌انداخت با انگشت شست گوشه ی لبهاش رو نمادین پاک کرد

-فکر نکنم فاش نشدن هویت "وی" مسئله ی اصلی شما باشه، شما باید مشغله های بزرگتری داشته باشید قربان...از جمله دستگیری کیرا، درست میگم؟

-این موضوع چیزی نیست که بخوام  ازش چشم پوشی کنم ، ولی فاش نشدن هویت "وی" هم خودش شَک برانگیزه ... اینطور نیست بازرس کیم؟

-شما من رو برای این موضوع احضار نکردید قربان ، موضوع دیگه ای که باید بهش بپردازیم کیرا ست ، درست نمیگم؟

-درسته ... پس ممنون میشم پیغام من رو به "وی" برسونید و بهش بگید که این پرونده تو رزومه ی کاری خودش هم تاثیر مثبتی خواهد داشت ....

-بهشون این پیغام رو میرسونم قربان

-مشتاقانه منتظر نتیجه اش هستم...

𝑴𝒚 𝑵𝒂𝒎𝒆 𝑰𝒔 𝑲𝒊𝒓𝒂Where stories live. Discover now