part 31 | پایان فصل اول

1.1K 197 61
                                    


چهارده ماه بعد-آینده




با پوزخند نگاهی به جونگکوکی که خنجر به دست درست در مرکز اتاق ایستاده بود انداخت و تکیه اش رو به میز پشت سرش داد.



-مشتاق دیدار...کیرا!



با تمسخر خون روی گونه اش رو پاک کرد و سری برای تهیونگ که مقابلش ایستاده بود کج کرد.



-عزیزم...خوش‌آمد گویی قشنگی بود ، ولی نه اونقدر که تحت تاثیر قرار بگیرم!



-در حال حاضر خون روی دست‌هات بیشتر تحت تاثیرت قرار میده! مگه نه؟



-خوب من رو میشناسی عزیز دلم.



جونگکوک گفت و قدمی به جلو برداشت.


تنش بینشون کاملا مشخص بود ، اونها برای صلح روبه روی هم قرار نگرفته بودن.



-بهم بگو "وی" ، چه نقشه ای برام داری؟



-میخوای بگی تا الان متوجه نشدی هانی؟ اوه متاسفم ، تو علاقه ای به سورپرایز شدن نداری.



خنجر داخل دستهاش رو با دندون گرفت و شروع کرد به بالا زدن آستین هاش.



جونگکوک منظره ی جذابی رو برای تهیونگ رقم زده بود ، ولی نه اونقدر که بتونه حواسش رو از نقشه اش پرت کنه!



-ولی من معتاد سورپرایز هات توی تخت بودم عزیزدلم.



جمله ی جونگکوک باعث شد تا تهیونگ با همون پوزخندش نگاهش رو از پسر روبه روش بگیره و به کلت ۴۵ داخل دستهاش بده.



-حرفهات برنده‌است کوک ؛ درست مثل خنجر داخل دستهات.



-میخوای امتحانش کنی؟ تا بدونی چرا بود و نبودم به این خنجر وابسته‌است ، باور کن بعدش نمی‌تونی زمین بزاریش!



و مسافت بین خودش و تهیونگ رو به صفر رسوند.


حال روبه روی هم قرار گرفته بودن.



-میخوام توی دستهام بگیرمش.



تهیونگ گفت و سرش رو کمی کج کرد تا دید بهتری نسبت به زخم روی گونه ی جونگکوک داشته باشه‌. زخمی که باعث خشم بیش از حدش می‌شد.



-حرف دو پهلوت من رو هورنی میکنه تهیونگ، اونقدر که دلم می‌خواد خودم دستهات رو به سمت پایین تنم هدایت کنم.



-و چرا اینکار رو نمیکنی؟



-چون نمی‌خوام لذت گرفتن خنجر رو داخل دستهات ، ازت محروم کنم‌.



و به آرومی انگشتهاش رو روی رگ های برجسته ی دست تهیونگ کشید‌. جونگکوک تمام اون خطوط برآمده رو حفظ بود.


همونطور که لبخندش رو در ظاهر حفظ می‌کرد رد دستهاش رو ادامه داد ، طوری که لرز غیر قابل انکاری وارد بدن تهیونگ شد.

𝑴𝒚 𝑵𝒂𝒎𝒆 𝑰𝒔 𝑲𝒊𝒓𝒂Where stories live. Discover now