part 29

982 165 19
                                    


-درخواست مجوز "خط قرمز" چی شد؟
جیسو پرسید و نامجون همونطور که آرنجش رو به درب ماشین تکیه داده بود و با انگشت هاش در حال بازی با لبهاش بود ، رو به افسرانی که در حال برسی خونه های مختلف بودند ؛ مخاطب به جیسو لب باز کرد:
-با فرمانده ی کل صحبتی داشتم. گفت که نمیتونه همچین درخواستی بکنه. این خط فقط برای وزیر خارجه و وزیر جنگ و یا امثال اونهاست.
-ولی ما این حق رو داریم که در صورت بروز مشکلی مستقیما با رئیس جمهور ارتباط برقرار کنیم. ما حتی برای کشتن کیرا هم نیاز به مجوز داریم.
متفکر به جیسو چشم دوخت و دوباره نگاهش رو به افسرانش برگردوند.
-میدونی که نمیشه. ولی من تلاش خودم رو کردم. فرمانده ی کل گفت میتونه درخواستم رو به گوش رئیس جمهور برسونه ، ولی بعید میدونم با همچین درخواستی موافقت بشه.
[خط قرمز: به خط مستقیمی میگن که رئیس جمهور اون کشور با نهاد هایی مثل وزیر جنگ و ... ارتباط برقرار میکنه. و رئیس جمهور شخصا در رابطه با مسائل مهم دستور لحظه ای صادر میکنه.]
-باشه. تو ماشین بمون ، میرم یه سر به سربازها بزنم.
جیسو گفت و با لبخندی از ماشین پیاده شد.
به هرحال که نامجون ریش و قیچی رو به دست همسرش سپرده بود پس جای نگرانی ای نبود.
اگر قرار بر نگرانی بود ، کیرا باید این احساس رو می‌داشت.
می‌پرسید چرا؟ چون حالا این پرونده زیر نظر یک خانم در حال پیش روی بود.
خانم ها ریز بین هستن. برعکس مردها که کلی نگر هستند.
پس در این راستا ممکن بود جیسو به اطلاعاتی دست پیدا کنه که نامجون حتی فکرش رو هم نمیکنه.
-به چیزی مشکوک شدید؟
رو به سربازی که در حال نوت برداری بود گفت و دستهاش رو از پشت بهم گره زد.
-نه قربان. تا الان به مورد مشکوکی بر نخوردیم.
-خوبه...به کارتون تا ساعت هشت شب ادامه بدید. لازم نیست مردم رو بترسونید. فقط یه نگاه کلی به خونه ها بندازید و در صورت وجود مورد مشکوکی تمام خونه رو برسی کنید.
-اطاعت میشه قربان.
سری برای سرباز روبه روش تکون داد و نگاهش رو به سمت نامجون که داخل ماشین چشم روهم گذاشته بود برگردوند.
جیسو قرار نبود نامجون رو نا امید کنه.
نه در جایگاه شغلی .‌‌.. بلکه در جای همسرش.
اون قرار بود این بار سنگین رو از دوش های نامجون برداره...و این کار رو می‌کرد...
.
.
.
با دیدن افسرهای زیادی ، نامحسوس سیب گلوش رو قورت داد و فورا وارد خونه شد.
-یونگی!
-فاک...بلاخره اومدی؟
-چه خبره؟ دارن چه گوهی میخورن؟
-بازرسی! بگو ببینم کوک! این چند وقت که کاری نکردی؟
دستی به گردنش کشید و اخم هاش رو درهم کرد.
-نه یونگی...کاری نکردم.
-پس بیا امیدوار باشیم که به طور تصادفی دارن این خیابون رو می‌گردن.
-الان باید چیکار کنیم؟
-خونه رو پاک سازی کردم. سیستم ها رو جهت اطمینان انتقال دادم و کلکسیون خنجرهات رو هم مخفی کردم.
-خدای من نمیدونستم تو همچین موقعیتی قراره استرس بگیرم!
-فقط اینکه...
جمله ی یونگی با به صدا در اومدن زنگ خونه متوقف شد و نگاه های اون دو رو به سمت درب کشوند.
-من باز میکنم.
-تو فقط برو خودت رو سرگرم کاری کن. من باز میکنم.
یونگی مخالفت کرد و به سمت درب ورودی رفت.
با کشیدن نفس عمیقی دستگیره ی در رو فشرد و نگاهش به دو سرباز روبه روش افتاد.
-روز خوش ، ما برای بازرسی خونه اومدیم ممنون می‌شیم تا باهامون تو این روند همکاری کنید.
-البته.
لبخند فیکی روی لب هاش نشوند و بعد از دیدن مجوز ورود از چهارچوب درب خارج شد تا به سرباز های بازرسی اجازه ی ورود بده.
مامور های بازرسی بدون حرفی وارد خونه شدند و نگاهی به اطراف انداختند.
-میرم اتاق ها رو چک کنم.
یکی از سرباز ها گفت و به سمت اتاق های کار یونگی و جونگکوک رفت.
ورودش به اتاق یونگی مصادف شد با دیدن فرد برهنه ای که در حال بستن حوله ی سفید رنگی به دور کمرش بود.
-اوه...متاسفم.
-نه نه راحت باشید ، ببخشید وقتی دوش میگیرم عادت دارم که زمانی رو برهنه باشم.
-مشکلی نیست.
سرباز گفت و بدون نگاه کردن به اتاق از درب خارج شد.
به هرحال نقشه ی جونگکوک جواب داده بود. اون اتاق میتونست خطر بزرگی براشون باشه.
یونگی اسناد و سیستم هاش رو تو اون اتاق مخفی کرده بود.
سرباز دیگر به سمت اتاق جونگکوک رفت و با دیدن تخت دونفره ی بهم ریخته لبخندی از روی شیطنت زد.
-مشکلی پیش اومده؟
یونگی گفت و سرباز به سمتش قدم برداشت.
-نه مشکلی نیست. متاسفیم که مزاحم اوقات خوشتون شدیم؟
یونگی نگاه متعجبی به سرباز انداخت که همون لحظه دست جونگکوک رو روی شونه هاش احساس کرد.
-به هرحال شما هم دارید به وظیفتون عمل میکنید و دوست پسرم هم بابت این موضوع مشکلی نداره. مگه نه عزیزم؟
یونگی که با دندون های چفت شده در حال نفس کشیدن بود لبخندی به اجبار زد و به سمت جونگکوک برگشت.
-البته عزیزم...بیا زودتر به تخت بریم.
سرباز ها که حال روبه روی اونها ایستاده بودند لبخندی به لب زدند و به سمت ورودی حرکت کردند.
-روز خوبی داشته باشید.
یکی از مامور ها گفت و همراه همکارش از درب خارج شد.
با رفتن مامورها جونگکوک نفس عمیقی کشید که همون لحظه دردی رو در پهلوش احساس کرد.
-هی !
-که دوست پسر اره؟
-میدونی که مجبور بودم یونگی!
دست به سینه شد و با پورخندش ابرویی برای جونگکوک بالا انداخت.
-خیلی خب عزیزم. پس بیا بریم تو تخت تا برام جبران کنی.
قهقه ای از جمله ی یونگی سر داد و به سمت آشپزخونه رفت.
-بعضی اوقات خیلی کیوت میشی یون!
دهنی برای جونگکوک کج کرد و با رفتن به سمت پنجره نگاهی به سربازهایی که هنوز در محوطه ی خونه اش بودند انداخت.
-چرا نمیرن!؟
با خودش پرسید و لب گزید.
در اون سمت سرباز بدون توجه به یونگی در حال برسی محوطه بود.
توقف اون سرباز به خاطر بازرسی نبود. بخاطر مورد مشکوکی بود که دیده بود.
اون موتور سیکلت چرا باید اینقدر کثیف می‌بود؟ اون گِل های خشک شده ، علف های هرز چسبیده به لاسیتک هاش و از اون مهم تر خراش های جزئی روی بدنه ی موتورسیکلت ... همه و همه اش عجیب بود.
-باید خونه ی بعدی رو بازرسی کنیم ، زود باش!
سرباز با شنیدن صدای همکارش آخرین نگاهش رو به موتورسیکلت انداخت و بدون توجه به نگاه های یونگی از محوطه خارج شد.
.
.
.
با باز کردن درب خونه و دیدن صورت آشنای مرد رو اعصاب این روزهاش پلکی روی هم گذاشت تا آرامش خودش رو حفظ کنه.
-اینجا چیکار میکنی؟
-دیگه عادت کردم به این نوع از خوش‌آمد گوییت! اومدم دیدن جونگکوک.
عصبی از چهارچوب درب کنار رفت و به تهیونگ اجازه ی ورود داد.
-برای از دست ندادن عفت گوش هام از خونه میرم. پس می‌تونید راحت همدیگه رو به فاک بدید.
-ممنون که درک میکنی.
فورا به سمت تهیونگ برگشت و با ناباوری به پسر روبه روش نگاه کرد.
تهیونگ واقعا جسارت پیدا کرده بود.
اصلا یونگی یک جورایی تنها خانواده ی جونگکوک به حساب می‌اومد. پس چرا تهیونگ مثل داماد های خوب سعی نمیکرد تا توجه یونگی رو جلب کنه؟
سری بخاطر افکار بی‌معنی اش تکون داد و به سمت اتاق جونگکوک قدم برداشت.
-هی...دوست پسرت اومده!
رو به جونگکوکی که درحال چرت زدن بود گفت و لگدی نثار پاهاش کرد.
جونگکوک که تو خواب و بیداری بود با شنیدن اسم تهیونگ فورا روی تخت نشست و به یونگی ای که در حال برداشتن کتش بود نگاه کرد.
-کجا میری؟
-میرم کلاب.
و بعد از گفتن این حرف از جلوی چشم های جونگکوک محو شد.
به سختی بدن کرختش رو از روی تخت بلند کرد و بعد مطمئن شدن از سر و وضعش به سمت تهیونگ رفت‌.
-هی...
با صدای جونگکوک، تهیونگ صورتش رو برگردوند و با لبخند جواب پسر روبه روش رو داد.
-هی...چطوری؟
-خسته.
-چرا؟
-فکر کنم به دوش آب گرم نیاز دارم.
-میتونی بعد از سکس نیازت رو برطرف کنی!
-الان داری میگی که قراره سکس داشته باشیم...تهیونگ؟!
بلند شد و بعد از در اواردن کتش روبه روی جونگکوک ایستاد.
-اره...نگو که نمیخوای؟
-اوممم...میخوام...
و بوسه ای به لب های تهیونگ زد.
-خشن باش...بوسه های کیوت و ریز رو دوست ندارم.
تهیونگ اعتراض کرد و جونگکوک برای بار دوم بوسه ی خشنی رو آغاز کرد.
رقص لب هاشون حالا بیشتر از قبل شده بود و این بازوهای بزرگ جونگکوک بود که دور شونه های تهیونگ حلقه شده بود.
تهیونگ هم اعتراضی نداشت. اون سلطه گری جونگکوک رو دوست داشت.
انگشت های تهیونگ هم بیکار نمونده بود. اون درحال کشف پوست سخت پهلوی جونگکوک بود و این احساس زیادی برای جونگکوک خوشایند بود.
نفس کم اواردنشون برابر بود با اقدام تهیونگ و در اواردن لباس هاش.
جونگکوک که حالا دید بهتری به بالاتنه ی تهیونگ داشت پوزخندی زد و لب هاش رو به ترقوه ی پسر رو به روش چسبوند.
برای اینکار لازم به خم کردن زانوهاش بود ولی جونگکوک مخالفتی نداشت.
اون برای کشف بدن تهیونگ هر سختی ای رو به دوش می‌کشید.
-اومممم...
صدای ناله های تهیونگ بلند شده بود و تاثیر مستقیمی روی هورمون های جونگکوک می‌گذاشت.
-میخوای روی تخت ادامه بدیم؟
جونگکوک پرسید و با راست کردن قامتش بوسه ای به لب های باز تهیونگ زد.
-اره.
و طولی نکشید که بدن های عریانشون روی تخت به رقص در اومد.
-فاک...عالی انجامش میدی جونگکوک!
تهیونگ از بین لب هاش گفت و جونگکوک سخت تر از قبل به ضرباتش ادامه داد.
جونگکوک تحسین شدن از جانب تهیونگ رو دوست داشت.
اون هم درست زمانی که داشت با تمام قوا داخل تهیونگ می‌کوبید.
با لمس بالز های تهیونگ و دیدن پریکامش متوجه نزدیکی اش شد و بعد از سرعت بخشیدن به ضرباتش شاهد کام شدن پسر زیرش شد.
چندین حرکت دیگه کافی بود تا جونگکوک هم عضوش رو از حفره ی گرم تهیونگ خارج کنه و روی بدن عرق کرده ی پسر زیرش به کام برسه.
لبخندی زد و بدن لرزونش رو روی تهیونگ انداخت.
-فکر کنم جفتمون به آب گرم احتیاج داریم.
-و حتی شاید من بیشتر...
تهیونگ گفت و بازوانش رو دور بدن جونگکوک حلقه کرد.
-درسته...برای پسری به ابهت تو خوب نیست که لنگ بزنه! مگه نه؟
قهقه ای از جمله ی جونگکوک سر داد و پلک روهم گذاشت.
-آره.
-میتونیم کمی بخوابیم و بعد حمام کنیم.
پلک هاش رو باز کرد و نگاهی به صورت جونگکوک که در فاصله ی کمی باهاش قرار داشت انداخت.
-نه نه نه‌...بلند شو...باید همین الان حمام کنیم وگرنه بوی سکس میگیریم.
-وقتی که واقعا سکس کردیم دیگه چه فرقی داره ته؟
-داره...کام های چسبناکمون قراره به سختی از بدنمون پاک بشه!
با تحلیل جمله ی تهیونگ فورا روی تخت نشست و با کلافگی به درب حمام نگاه کرد.
-درسته...و اون موقع یونگی من رو بخاطر بوی بدی که قراره تو اتاقم بپیچه توبیخ میکنه. بیا باهم حمام کنیم.
لبخندی از درخواست جونگکوک زد و با راست کردن کمرش همراه با پسر روبه روش به سمت حمام رفت.
حمام کردن و خیس شدن بدنش هاشون اون هم در آغوش همدیگه لذت بخش بود.
همونقدر لذت بخش که تهیونگ دوست داشت ثانیه ها در همون لحظه بایسته.
همونطور که در حال شستن کام سفید رنگش از روی بدن جونگکوک بود نگاهی به شیار های کف حمام که به فاضلاب وصل می‌شد کرد.
-چرا احساس میکنم اونی که به فاک رفته منم؟ هی...حداقل بزار احساس غرور کنم و اینجوری من رو حمام نکن.
شنیدن غر زدن های جونگکوک اون هم زمانی که هر جمله اش در اون اتاقک شیشه ای اکو میشد باعث بالا رفتن گوشه های لب تهیونگ میشد.
-چه فرقی میکنه که کی انجام دهندس؟ ما جفتمون آدم های بالغی هستیم که دوست نداریم مثل دختر های باکره بعد از هر سکس خودمون رو لوس کنیم.
-درسته و این اخلاقمون قراره یه جایی کار دستمون بده.
-از چه لحاظ؟
تهیونگ پرسید و با گرفتن شونه های جونگکوک اون رو به سمت خودش برگردوند.
-شنیدی که میگن اگر دوتا آدم با صفت های مشابه زیر یه سقف برن ، رابطشون به یک سال نرسیده تموم میشه!
-پس باید سعی کنی اخلاقت رو عوض کنی کوک!
-هی...چرا من؟ تو اخلاقت رو عوض کن تا باهم کنار بیایم.
سری به معنای تاسف تکون داد و با راهنمایی جونگکوک به سمت درب خروجی حمام ، لب باز کرد:
-برو حوله بیار.
خروج جونگکوک از اتاقک حمام ، مصادف بود با بازگشت افکار عذاب آور تهیونگ!
نگاهش رو دوباره به شیار های کف حمام برگردوند و لب گزید.
جونگکوک چندین بار با بدن خونی زیر این دوش ایستاده بود؟
چندین بار خون هایی رو که خودش ریخته بود رو زیر این دوش پاک کرده بود؟
و از اون مهم تر...چقدر مدرک از خودش تو این خونه جا گذاشته بود؟
لوله های فاضلاب! درسته...اونها قرار بود زمانی گریبان جونگکوک و خودش رو بگیرن ، پیدا کردن کام تهیونگ اون هم در خونه ی جونگکوک اصلا قرار نبود برای پایگاه و نامجون جالب باشه.
-حوله رو بگیر...من لباس پوشیدم.
با دیدن حوله ای که توسط دستهای جونگکوک ، لای درب حمام آویزون بود دست از افکارش کشید و جریان آب رو بست.
] لوله های فاضلاب میتونن مایع های غلیظی مثل کام و خون رو به خودشون جذب کنن و فقط با نمونه گیری ساده ای از لوله ی فاضلاب خونه ی جونگکوک می‌تونن کیرا رو پیدا کنن.]

𝑴𝒚 𝑵𝒂𝒎𝒆 𝑰𝒔 𝑲𝒊𝒓𝒂Where stories live. Discover now