part 1

4.9K 409 21
                                    

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

-موقعیت؟
-ضلع غربی عمارت ، موقعیت نُه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

-موقعیت؟

-ضلع غربی عمارت ، موقعیت نُه...

کمی کلاهش رو پایین تر کشید و بیشتر در سایه فرو رفت

-با شمارش من از در پشتی وارد میشی ، حدود ده ثانیه طول میکشه تا دوربین بچرخه...نباید بیشتر طول بشه جئون فهمیدی؟

-فهمیدم ...

قلنج گردنش رو شکوند و نگاهی به اطراف کرد

-یک...دو...سه...برو...

فورا به سمت درب قدم برداشت و پشت ستون بلند سفید رنگ ایستاد

با شنیدن صدای پایی نگاهی به پشت سرش انداخت

-مین...صدام رو داری؟ صدای پای یکی رو میشنوم...چک کن ببین چه خبره !

-یه لحظه ...دوربین داره موقعیت دو رو میگیره ، دید کافی به اون سمت ندارم

-عجله کن...

و بیشتر خودش رو پشت ستون پنهان کرد

-یه بادیگارد اون سمت هست ... حواست رو جمع کن جئون ... یه خطا کافیه تا اون بادیگار سنسور های خطر عمارت رو فعال کنه

-حواسم هست

-همیشه همین رو میگی ولی...

توجهی به حرف مین نکرد و ایرپادش رو خاموش کرد

ترجیح میداد تو سکوت کارش رو انجام بده

ماسک مشکی رنگش رو کمی جابه جا کرد و از پشت ستون اطراف رو از دید گذروند

با دیدن قامت اون بادیگارد سیاه پوش بیشتر خودش رو پنهان کرد و منتظر زمان مناسبی برای ساکت کردنش موند

به آرومی زیر لب زمزمه کرد و صدای قدم هاش رو شمرد

یک...دو...سه...چهار...پنج...شیش...حالا...

همین که بادیگار یک قدم جلو تر ازش قدم برداشت ، فورا پشتش قرار گرفت

و قبل از اینكه بتونه کاری کنه، دو
انگشتش رو داخل گوشت گردنش فرو برد و شریان آرتریش رو با حالت وحشیانه ای
لای انگشت هاش گرفت

طولی نکشید که اون شخص کاملا فلج شد و در آغوش جونگکوک فرود اومد.
(نقطه حساسیه كه با فشار مناسب
باعث میشه طرف فلج بشه)

هیکل ورزیده ی بادیگارد رو پشت ستون پنهان کرد و فورا دست به کار شد

باید قبل از اینکه شخص دیگه ای از وجودش با خبر میشد پا به اون عمارت می‌گذاشت

از در پشتی وارد عمارت شد و سعی کرد در تاریک ترین مکان ممکن قدم برداره

با دیدن نوری که از ایرپادش به نمایش اومده بود فورا تماس رو برقرار کرد

-چیشده؟

-که ارتباطت رو روی من قطع میکنی؟ اره؟

-زیاد داری حرف می‌زنی جناب مین ... موقعیتش رو بهم بگو...

-احمق...اونجایی که هستی دوربین داره ، کافیه یه قدم دیگه برداری تا توی دید قرار بگیری

-چرا زودتر نمیگی !

-شاید چون یکی ارتباطش رو باهام قطع کرده و تنها چیزی که بهش دید دارم دوربین جاساز روی لباسشه!

-یکم دیگه چرت و پرت بگی همین دوربین هم خاموش میکنم تا هیچ دیدی نداشته باشی!

-کافیه این کار رو کنی تا دم به تله بدی...

-موقعیتش رو بهم بگو مین!

-طبقه ی بالا ... اتاق ته راهرو ... در حال حمام ...

-حمام! شاید بهتره برم و قبل از تموم کردن حمامش سورپرایزش کنم...

-بهتره دست بجونبونی! از راه پله های خدمتکار ها برو ... دوربین مدار بسته های اونجا چیزی رو بهم نشون نمیده ... اونجا کاملا آمنه

-چجوری بهش دسترسی پیدا کنم؟

-اشپزخونه! برو آشپزخونه...یه در قهوه ای رنگ میبینم ... احتمالا همونجاست...

به آرومی قدم برداشت و وارد آشپزخونه شد

-دیدمش

-احتیاط کن...

به نرمی دستگیره رو پایین کشید و وارد راهرو شد

-سریعتر...

با هشدار همکارش فورا از پله ها بالا رفت و به در دیگه ای رسید

-اون در توی اتاق خدمتکار ها باز میشه ... بعد از اینکه از اون اتاق خارج شدی برو سمت چپ ... اتاقِ ته راهرو ...
با پوزخندی سمت اون در قدم برداشت

فقط چند قدم با اون اتاق فاصله داشت...

و به راحتی درب اتاق رو باز کرد

-احمق...اون حتی در اتاقش رو هم نمی‌بنده!

-فکر کنم بخاطر اینکه هیچوقت فکر نمی‌کرد کسی پیدا شه تا با این سیستم امنیتی وارد عمارتش شه!

-و چه خوب که من اولینش هستم

نگاهش رو به اطراف اتاق انداخت...درست مثل همون چیزی که انتظار داشت...

یه اتاق ساده ولی پر از رمز و راز

-به نظرت منتظرش بمونم؟ یا سورپرایزش کنم...

-بزار قبل از مرگ حمامش رو کنه جئون!

-اوممم..

زیر لب گفت و سمت تخت قدم برداشت

به تاج تخت تکیه داد و چونه اش رو با دستش فشرد

همونطور که خنجر تیزش رو از کتش خارج می‌کرد کمی کلاهش رو عقب کشید

با دیدن قامت شخصی که حوله به دست از حمام خارج میشد پوزخندی زد و یکی از پاهاش رو روی اون یکی انداخت

به محض رویت شدنش توسط اون شخص ، کمی به جلو خم شد تا از تاریکی خارج بشه

-تو؟؟؟...تو کی هستی؟ اینجا چیکار میکنی!

لحن ترسیده و لرزون اون شخص حسابی بهش آرامش و لذت میداد ، طوری که دوست داشت بیشتر این بازی رو ادامه بده

-اوممم...عمارت قشنگی داری آقای چانگ

-از اتاق من گم شو بیرون...وگرنه به نگهبان ها میگم بیات اینجا!

-میتونی امتحان کنی... به هر حال مرده ها که جواب نمیدن! هوم...

-چی میگی جئون...تو فقط یکی از اونها رو کشتی ...اگه صداشون کنه چی؟!

با شنیدن صدای همکار همیشگی اش فورا ارتباطش رو باهاش قطع کرد

-تو...چی...چی از جون من میخوای؟

-لرزش صدات رو دوست دارم چانگ...میخوای بازی کنیم؟

-چی؟!

کمی ماسک رو روی صورتش صاف کرد و  به سمتش قدم برداشت

با هر قدمی که جونگکوک بر میداشت، چانگ یک قدم ازش فاصله می‌گرفت...

این کار تا جایی ادامه داشت که بلاخره چانگ به دیوار سرد اتاقش برخورد کرد

-نظرت چیه راجب اون دختر هایی که بهشون تجاوز کردی و هیچوقت مجرم شناخته نشدی حرف بزنیم! هوم؟

-تو...تو کی هستی!

-اینکه من کی هستم مهم نیست...اینکه قراره الان چیکار کنم مهمه...نظرت در رابطه با این چیه؟

و خنجر خوش فرمش رو جلوی چشم هاش تکون داد

به وضوح ترس رو درون چشم های کثیفش میدید و همین هم بهش انگیزه ی ادامه دادن کارش رو میداد

-میخوام که بمیری جانگ...میتونی تقلا کنی ! ولی خب اینجوری فقط دردت بیشتر میشه ! راس ساعت ده یه خدمتکار میاد اتاقت تا طبق معمول قرص های خوابت رو بهت بده ... ولی میدونی امروز قراره با چی مواجه شه؟ ... درسته ، با بدن غرق در خونت...

-هرکاری بگی...هرکاری بگی میکنم...منو...منو ول کن

-چقدر جالب...نگاه کن به خودت! وقتی اینجوری التماسم میکنی چقدر خفت بار به نظر میرسی! من وقت زیادی ندارم...فقط پنج دقیقه...حرفی داری که بزنی...

-لطفا ... لطفا من رو...

-گفتم حرف ... نگفتم اراجیف...

و بلافاصله کف دستش رو روی دهانش قرار داد تا از هرگونه صدا و تقلایی از جانبش جلوگیری کنه

پوزخندش رو زیر ماسک پر رنگ تر کرد و خراش کوچکی روی پوست گلوش ایجاد کرد

بوی خون...چقدر این بو براش لذت بخش بود...این بو، بوی عدالت بود...عدالتی که با دستهای جونگکوک برقرار میشد

دوست داشت زجر کشیدنش رو ببینه...برای مردی مثل جانگ ، کشته شدن اون هم بدون درد و زجری زیادی مهربانانه به نظر می‌رسید

پس کمی از خنجرش رو وارد پوستش کرد و بلافاصله اون رو خارج کرد

تقلای بیش از حد جانگ براش لذت بخش بود

اونجوری که با دستهاش سعی داشت دستش رو از دهانش دور کنه ... به شدت برای کوک لذت بخش بود

دوباره..و دوبـاره!...چندین بار اینکار رو تکرار کرد ، تا اینکه بی حال شدن و رنگ پریدگی جانگ رو دید

حالا وقتش بود...پس بلافاصله خنجر رو تا انتها وارد شاهرگش کرد و به محض بند اومدن نفسش و نزدن نبضش ، خنجر رو از بدنش خارج کرد

پوزخندی به جسم غرق در خونش زد و سمت بالکن قدم برداشت

همینجوریش هم حسابی وقت تلف کرده بود...
.
.
.
-تو احمقی...

با کلافگی جام وودکا اش رو روی جزیره گذاشت و به صورت عصبانی یونگی خیره شد

-درد تو چیه؟

-درد من اینکه نمیفهمی...فقط کار خودت رو میکنی ...

-باشه باشه جناب مین از این به بعد گزارش تک تک لحظه هام رو بهت میدم

-اگه اینکار رو نکنی ..‌. مطمئن باش خودم مرگت رو تضمین میکنم

لبخندی روی صورتش شکل گرفت و سمت کاناپه رفت

با قرار گرفتنش روی کاناپه دستی بلند کرد و با بشکنی که زد توجه یونگی رو به خودش جلب کرد

-مورد بعدی مون کیه؟

-نمیدونم کوک...سرم شلوغه وقت برسی ندارم

-یعنی چی که نمیدونی!

-دارم سیستم امنیتی خونه و سیستم ارتباطمون رو ارتقا میدم

-اوممم...پس قراره چند روزی استراحت کنم

-همینطوره...بد نیست بین قتل هایی که انجام میدی کمی فاصله بندازی...اینجوری شاید کمی هم به پلیس ها استراحت بدی...

پوزخندی زد و همونطور که صداش رو به یونگی میرسوند تلوزيون روبه روش رو روشن کرد

-پلیس های احمق...هيچوقت با این شیوه به جایی نمیرسن!

"توجه شما رو جلب میکنم به خبری که هم اکنون به دستم رسیده ، امشب حوالی ساعت دوازده جسد بازاریاب و کار آفرین چانگ ته ایول در عمارتش توسط یکی از خدمتکار هاش پیدا شده ، مقتول با بيش از ده ضربه چاقو به قتل رسیده و همونطور که پلیس گزارش کرده قاتل هیچگونه ردی از خودش به جای نزاشته ... پلیس این امکان رو میده که قاتل همون شخصیِ که از شیش ماه پیش کارش رو شروع کرده و اشخاص زیادی رو به قتل رسونده .... "

-یونگی میبینی ‌‌‌‌... اونها واقعا احمق هستن...یعنی نمیتونن تشخیص بدن که کسی که همه ی اونها رو کشته من بودم؟ نمیتونن بفهمن که یک نفر بوده؟

یونگی که حواسش رو به تلوزیون داده بود با بالا آوردن دستش ، جونگکوک رو از ادامه ی حرف زدن بازداشت

"سلام من پارک سومین خبرنگار شبکه ی کی بی اس هستم و هم اکنون قراره اطلاعاتی رو در رابطه با قتل وحشتناک امشب توسط افسر کیم به شما گزارش بدم

-سلام افسر کیم ، خب همونطور که در جریان هستیم قتل امشب از قبل برنامه ریزی شده بوده ، شما نظری در این مورد دارید؟

-سلام خدمت همنوعان و هموطنان عزیزمون ، بله همونطور که در جریان هستید قتل امشب ، درست مثل این چند وقت اخیر با برنامه ریزی پیش رفته ، ما با قاتل حرفه ای رو به رو هستیم ... درسته که هنوز انگیزه ی قاتل رو از این قتل نفهمیدیم ولی به زودی متوجه میشیم و مطمئن باشید که اون رو دستگیر و به سزای اعمالش می‌رسونیم

-ایا اداره ی پلیس به شخصی مضنون شده ؟

-متاسفانه این اطلاعات محرمانه است و فعلا نمیتونیم چیزی در موردش بازگو کنیم

-از اونجایی که ما نمیدونیم با چه قاتلی رو به رو هستیم شما نظر یا عقیده ای در این مورد ندارید تا به مردم بازگو کنید؟

-من فقط از مردم میخوام آرامش خودشون رو حفظ کنند و غیر از مواقع ضروری از خونه خارج نشن... ما به زودی "کیرا" رو پیدا می‌کنیم و امنیت رو به شهر بر میگردونیم

-"کیرا"؟ این اسمی هست که شما براشون در نظر گرفتید ؟

-اوه ... این اسمی هست که مخاطب ها براش در صفحات مجازی در نظر گرفتن!

-بله.‌‌..خیلی ممنون ازتون افسر کیم ... خانم ها آقایون برمیگردیم به استدیو با همکارم..."

بدون حرفی تلوزیون رو خاموش کرد و به صورت بی حس یونگی خیره شد

-اوممم...."کیرا"   مخفف "کیلر" دوسش دارم ... تو چی یونگی! به نظرت باحاله! مگه نه؟

-نمیخوام حتی راجبش حرف بزنم...ترجیح میدم برم و تو اتاقم استراحت کنم

و بدون حرفی راهی اتاقش شد

کوک که تا اون لحضه رفتن یونگی رو نظاره گر بود پوزخندی زد و با کج کردن سرش ، قلنج گردنش رو شکوند

-"کیرا" ... بنظر جالب میاد... منتظر اتفاقات بعدی باشید احمق ها...

و با انگشت شست دستی به گوشه ی لبش کشید...

𝑴𝒚 𝑵𝒂𝒎𝒆 𝑰𝒔 𝑲𝒊𝒓𝒂Where stories live. Discover now