پارت ۳۳

706 198 150
                                    

_____عاشقانه های عجیب_____

 
جان با ترس جلو رفت و صداش زد:
ییبو ؟!
چی شده ؟!
 

و رو به پرستاری که کنار تخت ایستاده بود کرد و با دستپاچگی ازش پرسید:
چرا دوباره از حال رفت‌...
اون چشه ؟!
تو رو خدا ... یه کاری بکنید!

 
پرستار سعی کرد با آرامش جان رو از تخت بیمار دور کنه و بهش گفت:
نیازی به نگرانی نیست  ، داره کم کم بهوش میاد!
این طبیعیه ...نگران نباشید و اجازه بدید پزشک معایناتشو تکمیل کنه!
 

پزشک میانسال با صدایی آرام دوباره اسمشو صدا زد و بهش گفت:
آقای وانگ!
چشماتو وا کن !
لطفا پلکاتو باز کن ....
 

ییبو به زحمت پلکای سنگینشو از هم فاصله داد و با چشمایی که هنوز هم تار میدید به صورت اون مرد غریبه نگاه کرد!
 

پزشک لین  لبخندی زد و ازش پرسید:
اسمت چیه ؟!
اسمتو بهم بگو!
 

ییبو بزحمت لب زد: وانگ ... ییبو !
 
 

پزشک  لین با ملایمت سرشو تکون داد و گفت: خوبه ....
یادت میاد که چه اتفاقی واست افتاده ؟!
 

ییبو کمی سکوت کرد ، بعد با یادآوری اتفاقاتی که از سر گذرونده بود ،با ناراحتی اخم کرد و سرشو به علامت مثبت تکون داد ...
و هنوز چند ثانیه بیشتر نگذشته بود که یهو با اخم نگاشو چرخوند و با دیدن جان که چند قدم عقبتر در کنار هایکوآن و پرستاری جوان ایستاده بود، چند بار پلک زد و با تردید صداش زد:
جاان؟!
جان ...  تو خوبی؟!
 

پزشک لین دوباره  با آرامش جواب داد:
بله ...
دوستت همینجاست و حالش خوبه!
نگرانش نباش!
 
 

اما ییبو با اخم نگاهش کرد و بیحوصله لب زد:
اون ... دوستم ... نیست !
 

پزشک لین با ابروهایی بالا داده نگاش کرد و ییبو بلافاصله ادامه داد:
اون... دوست پسرمه!
 

و صدای هیین متعجب جان و خنده ی همزمان هایکوآن با لبخند عمیق پزشک لین ترکیب شد!
 

جان دستپاچه و عصبی سرشو پایین انداخت و زیر  لب غر زد:
خدای من!
فکر میکنم به سرشم ضربه خورده، پاک قاطی کرده !
 
 

و هایکوآن با خنده سرشو تکون داد و گفت: اتفاقا ،تازه داره به همون وانگ ییبوی واقعی تبدیل میشه!
 

پزشک لین که پچ پچشون رو می شنید، سرشو با لبخند تکون داد و رو به ییبو کرد و ادامه داد:
درد نداری؟!
 

ییبو که حالا کاملا واضح میدید ، سرشو به طرف جان چرخوند و با چشمایی مشتاق بهش خیره شد و با اطمینان جواب داد:
من حالم کاملا خوبه!
 

پزشک لین با خنده دستشو جلو برد و رون پاشو کمی فشار داد، درد بدی که ناگهان توی بدنش پیچید ،باعث شد ناخواسته از جا بپره وصدای آخ بلندش توی اتاق پخش بشه!
 

Endless dream (فصل ۲)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum