پارت ۶۳

746 189 174
                                    


 _____آرامش____

و چند ساعت بعد هر دو به پکن برگشته بودند!

ییبو در تمام ساعات گذشته ،با دقت و وسواس زیاد  مراقب جان بود، در طی مدتی که به فرودگاه میرفتند و در تمام مدتی که توی سالن انتظار نشسته بودند و وقتی وارد هواپیما میشدند، ییبو  در تمام این دقایق و با تمام حواسش مراقب جان بود و اونقدر با ملاحظه و با دقت باهاش برخورد میکرد که جان دیگه هیچ حس بدی نداشت، از اینکه روی ویلچر نشسته بود،از اینکه مرکز توجه مردم بیکاری شده بود که با تاسف و ناراحتی نگاش میکردند ، هیچ حس بدی نداشت !



 
اگه این وضع باعث میشد ییبو غافل از همه جا و همه چیز ،فقط به اون توجه کنه ، جان هم دیگه اعتراض زیادی نداشت!

اما با رسیدن به پکن ،خاطرات  تلخ و شیرین  سالهای گذشته واسش تداعی شد ...
لبشو گاز گرفت و سعی کرد ذهنشو از تمام اون خاطرات منحرف کنه!

مدام با خودش تکرار میکرد:
دیگه مهم نیست،  دیگه اصلا اهمیتی نداره...
شیائو  جان ،  احمق نشو !

 
اگه  بازم بتونی توجه و محبت ییبو رو داشته باشی، دیگه هیچکدوم از اون خاطرات چندان مهم نیست!
 

و ییبو که از اولین لحظه متوجه وضعیت روانی جان شده بود،با آرامش سکوت کرد و بهش  فرصت داد تا با خودش کنار بیاد!
 

انگار دکتر لیانگ درست میگفت، از همین حالا هم  میشد تغییرات بارزی در رفتار جان دید!

 
و ییبو با تمام وجود آماده بود تا با تمام این تغییرات مثبت و حتی منفی  کنار بیاد!


 
 
با رسیدن به آپارتمان ، رمز در رو زد، در رو باز کرد و ویلچر جان رو به جلو هول داد و با صدایی آرامبخش اعلام کرد:
به خونه خوش اومدی !




 
جان با لبخندی کمرنگ ازش تشکر کرد و وقتی ییبو برگشت تا بقیه ی وسایل رو بیاره ،  با کنجکاوی زیاد از راهروی ورودی گذشت و درحالیکه ویلچر رو به جلو هول میداد، با عجله به اطراف نگاه کرد و لبشو گزید!
اولین باری بود که آپارتمان جدید ییبو رو میدید و حس عجیبی داشت !

 
اما ییبو خیلی زود برگشت، ساک و چمدون خودش و چمدونی از لباسهای جان رو که هنوز پشت در بود، به داخل راهروی ورودی آپارتمان کشید و دم ورودی رها کرد !




 
بعد به طرف ویلچر اومد ،جلوی جان زانو زد و بهش گفت:
یکمی کوچیکه، مگه نه ؟!
اما جای خوبیه !
البته موقته ... بزودی...
بزودی جای بهتری  میگیریم !


 
و بدون اینکه به جان فرصت بده تا به معنای حرفش فکر کنه ، از جاش بلند شد و ویلچر رو به طرف اتاق خواب برد و گفت:
بهتره لباس عوض کنی و کمی استراحت کنی !

Endless dream (فصل ۲)Where stories live. Discover now