____دردسر ____
با شنیدن صدای گرم و دلنشینی که خودشو معرفی میکرد، سرشو چرخوند و به پسری که روی تخت پایینی نشسته و مشغول باز کردن ساکش بود، نگاه کرد و انگار همونجا دنیا واسش از حرکت ایستاد!برای چند لحظه بدون هیچ حرکتی بهش خیره شد و حتی دست مشتاقشو که برای احوالپرسی به طرفش دراز شده بود، ندید ...
فقط مات و مبهوت بهش خیره شد!
شیائو جان از جاش بلند شد، چند قدم به طرفش اومد و روبروش ایستاد و با نگرانی ازش پرسید:
حالت خوبه؟!
ییبو دستشو با تردید بالا آورد، گونه ی استخوانی جان رو با یه تماس کوتاه لمس کرد و با حس گرمای پوستش که بلافاصله زیر انگشتای لرزانش دوید، ترسیده و وحشتزده هییین کوتاهی کشید و خودشو عقب کشید، این واقعیه !
جان با نگاهی آروم به حرکات این پسر نگاه کرد و این بار با صدایی که کاملا نگران بنظر میرسید، ادامه داد: چیزی شده؟!
و ییبو ناباورانه سرشو تکون داد، دو قدم به عقب برداشت و زیر لب با خودش نجوا کرد:
این ممکن نیست!
باورم نمیشه!
و با عجله چرخید و شتابزده از اتاق بیرون زد..
همونطور که از سالن خارج میشد، گوشیشو از توی جیبش بیرون کشید و با انگشتایی لرزان شماره ی هایکوآن رو پیدا کرد و گرفت!
و بازهم هایکوآن در دومین صدای بوقی که شنید، تماسشو جواب داد:
الو!
ییبو ؟!
خوبی؟!
ییبو با کلماتی بهم ریخته و آشفته جواب داد: گه گه! دیدمش ... خودشه !
باورم نمیشه ....
این ممکن نیست ، مگه نه؟!
این ممکن نیست!
هایکوآن با نگرانی صداش زد و پرسید:
ییبو ... چی شده؟!
کیو دیدی؟!
تو کجایی؟!
ییبو با شنیدن این سوالات کمی مکث کرد، نگاهی به اطرافش انداخت و با گیجی تمام جواب داد:
جلوی پانسیون خوابگاه ..
میشه بیای اینجا؟!
خواهش میکنم!
هایکوآن نفس عمیقی گرفت و جواب داد:
باشه ... باشه ...
من خیلی زود خودمو میرسونم!
فقط آروم باش و بهم بگو کیو دیدی؟!
و ییبو ناتوانتر از قبل نالید: وی یینگ ...دیدمش!
و هایکوآن برای چند ثانیه ماتش برد و با نگرانی و تعجب لب زد:
چی گفتی؟!
کی ... کیو دیدی؟!
و ییبو این بار با صدایی بلندتر نالید:
وی یینگگگ...
خودش بود...
مطمعنم !
وای ...دارم دیوونه میشم !
و هایکوآن با عجله حرفشو قطع کرد و جواب داد: ییبو ... آروم باش!
به من گوش کن !
نفس عمیق بکش!
چشماتو ببند و نفس عمیق بکش!
من تا بیست دقیقه ی دیگه میرسم !
تحمل کن تا بیام!
YOU ARE READING
Endless dream (فصل ۲)
FanfictionEndless dream تمام شده📗📕 به اونها فرصتی دوباره داده شده تا عشق رو دوباره تجربه کنند... هشدار: تم کلی این داستان خیلی غمگینه، اما هپی انده! فانتزی ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*