______جیجو_____
با ناامیدی تمام و برای مدتی طولانی همونجا کنار میز صبحانه ای که چیده شده بود، ماتش برد و حتی نیم نگاهی به صبحانه ی مفصلی که روی میز منتظر خورده شدن بود، ننداخت...
فقط به اون برگه ای که حالا کاملا دور از دسترسش روی زمین افتاده بود، نگاه کرد و بعد از مدتی که نمیدونست چقدر بوده ،با ناراحتی لب زد :
همه چی تموم شد !
دیگه ...
واقعا تموم شد!لبشو گزید و بغضشو بزور خفه کرد و ادامه داد:
مگه همینو نمیخواستی ، پس چته ؟!
چرا مثل احمقا ماتت برده ؟!و دست لرزانشو به طرف اهرم روی ویلچر حرکت داد و درحالیکه به طرف سرویس بهداشتی میرفت، با صدایی بلندتر غرید:
گریه نکن ....
حق نداری گریه کنی ...
وای به حالت ، اگه گریه کنی !
اون روز عصر ییبو زودتر به خونه برگشت ، شب قبل اونقدر بیحوصله و آشفته بود که نهاری تهیه نکرده بود و برای همین سر راهش توقف کرد و دو بسته نهار آماده گرفت !جان طبق معمول هر روز روی کاناپه نشسته و مشغول مطالعه بود و با دیدن ییبو لبخند کمرنگی زد و بهش خسته نباشید گفت!
ییبو هم لبخند زد و جوابشو با مهربونی بیشتر داد و ازش پرسید:
گشنته ؟!بعد نایلون توی دستشو نشون داد و ادامه داد
امروز از بیرون غذا گرفتم!
بعد ظرفای غذا رو روی میز گذاشت و با آرامش ادامه داد:
میرم دستامو بشورم و بیام !
کمی بعد برگشت ، لباس عوض کرد و بلافاصله روبروی جان نشست و با لبخند بهش اشاره کرد:
شروع کن !
جان هم لبخند غمگینی زد و سعی کرد همونجوری که از صبح تمرین کرده بود، قوی باشه و زیر لب جواب داد:
ممنون!
نهار اون روز در فضایی ساکت و آروم صرف شد ، هر دو نفر با تمام وجود سعی میکردند کاملا خونسرد و بیخیال بنظر برسند ، اما اونقدر به زیر و بم روحیات همدیگه آشنا بودند که بفهمند چه آشوبی در وجود دیگری برپا شده !
بعد از نهار ،ییبو نیم نگاهی به جان کرد و زیر لب بهش گفت:
امروز عصر یه قرار کاری خارج از برنامه با هایکوآن دارم ، ایرادی نداره اگه دو سه ساعتی تنها بمونی ؟!
و به طرف آشپزخونه رفت !
جان نفس آه مانندش رو به سختی بیرون داد و گفت: نه ...
مشکلی ندارم!و ییبو با شنیدن این حرف نفس راحتی کشید و ادامه داد:
اما شب زودتر برمیگردم و واست شام میپزم !
اوه راستی ،از امروز دیگه فیزیوتراپت نمیاد .
![](https://img.wattpad.com/cover/285682505-288-k944683.jpg)
YOU ARE READING
Endless dream (فصل ۲)
FanfictionEndless dream تمام شده📗📕 به اونها فرصتی دوباره داده شده تا عشق رو دوباره تجربه کنند... هشدار: تم کلی این داستان خیلی غمگینه، اما هپی انده! فانتزی ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*