پارت ۴۰

609 182 104
                                    

_____موج جدید_____

 
نیم ساعت بعد ، ییبو هم به سوئیتشون برگشت ، با ناراحتی وارد شد و به طرف تخت جان رفت و با دیدن تن مچاله ای که زیر ملافه ها پنهان شده بود، با ناراحتی نفسشو بیرون داد و وسط اتاق ایستاد !
 

کلافه پالتو و شال گردنشو باز کرد ،کنار انداخت و به آرامی به تختش نزدیک شد ، کنارش نشست و دستشو با تردید جلو برد و موهای پریشونش رو که از زیر ملافه بیرون زده بود، نوازش کرد!
 

جان سر جاش وول خورد و بیشتر توی خودش جمع شد !
 
و ییبو فهمید که هنوز بیداره !
چه انتظاری داشت؟!
اینکه برگرده و باهاش دعوا کنه یا وقتی رسید توی اتاق ، داد و هوار راه بندازه ؟!
 
نه ...جان ...پسر مهربونش ، عاقلتر  و صبورتر از این حرفا بود!
 

با ناراحتی لبشو گزید و به آرامی  گوشه ی ملافه رو کنار زد و کنارش دراز کشید!
 

جان هیچ تکونی نخورد، فقط پلکاشو روی هم فشار داد و با ناراحتی سکوت کرد!

و ییبو جرات کرد تا کمی جلوتر بره ، دستشو به آرامی از زیر تنش رد کرد و از پشت درآغوشش گرفت!
 تن داغ دوست پسر خوشگلشو توی تنش کشید و با ناراحتی نالید:
متاسفم!
 

جان هنوزم حرفی نمیزد ، فقط تنفسش کمی سریعتر شده بود و تپش بیقرار قلبش هیجان درونیشو لو میداد!
 
 

ییبو آه دیگه ای کشید ، لباشو به پشت گردنش رسوند و به آرامی نالید:
جااان؟!
نمیخوای باهام حرف بزنی ؟!
 
 

جان سرشو به نشونه ی جواب منفی تکون داد و هیچ حرفی نزد!

ییبو با ناراحتی ادامه داد: از دستم ناراحتی ؟!
 

جان سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد!
 

ییبو با تردید ادامه داد:
ولی ...هنوزم ... دوستم داری .... مگه نه ؟!
 

جان بازهم بدون مکث یا تردید اضافی سرشو به نشونه ی جواب مثبت تکون داد!
 

ییبو لبخند غمگینی زد و به آرامی جواب داد:
خوبه !
می...میتونم... ببوسمت؟!
 

جان بازهم به آرامی سرشو تکون داد!
 

و ییبو لبای بیقرارشو با عجله روی پوست گردنش گذاشت و با شتابی که ازش بعید بود، بوسه های ریزی روی تمام نقاط گردنش گذاشت!
 

جان لبی رو که گزیده بود ،شدیدتر گاز گرفت تا صدای آهش بیرون نیاد!
 

کمی در سکوت درآغوش هم باقی موندن ، ییبو میدونست که باید کاری بکنه ، پس با مکثی دوباره صداش زد:
جان؟!
عزیزم ... من ...من فکر میکنم ، ما باید یه کاری بکنیم !

 
جان که انتظار همچین چیزیو نداشت، با ترس برگشت و با نگاهی لرزان نگاش کرد!
 

ییبو با دیدن صورت زیبایی که ازش دریغ شده بود، لبخند غمگینی زد و  بی هوا سرشو جلو برد و لبای لرزانشو بوسید و ادامه داد:
چی شد؟!

Endless dream (فصل ۲)Where stories live. Discover now