____شانگهای_____
بالاخره زمان حرکت رسید،همه ی افراد به ترتیب وارد هواپیما شدند و در جای خودشون نشستند.صندلی ییبو و هایکوآن کنار هم نبود و هایکوآن مجبور شد با آقایی که کنار ییبو بود کمی حرف بزنه تا اجازه بده کنار هم بشینند!
و ییبو در تمام این مدت با استرسی فراوان سکوت کرده و به کارهای هایکوان دقت میکرد!
این مرد جوان یه قدرت ویژه در جلب توجه افراد داشت و طوری حرف میزد که همه رو سحر میکرد...
بالاخره همه چی جور شد و حالا هایکوآن کنار ییبو نشسته بود، مهماندار در حال توضیح مقررات پرواز بود و نگاه ییبو به حرکات جالب مهماندار بود لبهایی که با تمرکز روی هم فشار میداد، تا همه چی رو بیاد داشته باشه ...
و نگاه هایکوآن به ییبو بود، با لبخندی بزرگ که بهیچوجه از روی لباش پاک نمیشد...
ییبویی که حتی برای یکی دو دقیقه حضور هایکوآن رو فراموش کرده بود و مثل یه دانشجوی نمونه به حرفای مهماندار دقت میکرد تا مبادا چیزی رو از قلم بندازه!
هایکوان بیشتر از این نتونست تحمل کنه ، سرشو به طرف ییبو خم کرد و با صدایی که موج خنده اش کاملا مشخص بود، بهش گفت:
هی پسر خوب!
چکار میکنی؟!
ییبو بی حواس برگشت و نیم نگاهی بهش انداخت و دوباره بلافاصله به مهماندار نگاه کرد و در همون حال زیر لب جواب داد: هیییسسس!
اما صدای ریز ریز خندیدن هایکوآن باعث شد بالاخره به خودش بیاد و با تعجب به هایکوآن نگاه کنه!
هایکوآن سعی کرد خنده شو تموم کنه و همونطور که دم گوشی باهاش حرف میزد، ادامه داد:
دفعه ی اولته؟!
که سوار هواپیما میشی؟!
نگاه ییبو بلافاصله رنگی از خجالت و دستپاچگی و دلخوری گرفت و روشو چرخوند و از پنجره ی کوچیک هواپیما به بیرون زل زد!
هایکوآن سرشو جلوتر برد و گفت: ییبووو!
و وقتی سکوتشو دید، آه کشید و به آرامی ادامه داد: دی دی ....
ناراحت نشو، نمیخواستم ... اذیتت کنم!
و وقتی واکنشی ازش ندید، با ناراحتی سرشو تکون داد و گفت:
من منظور بدی نداشتم، میشه ازم دلخور نشی؟!
خواهش میکنم....
این گه گه ی نادونتو ببخش ... اوکی؟!
شنیدن لفظ شیرین گه گه ، باعث شد ییبو یه لحظه ماتش ببره و لبشو بگزه و همون کافی بود تا هایکوان با شرمندگی ادامه بده:
من متاسفم ...
انگارحرفم نامناسب بود ، اما ...
اما من ... واقعا قصد بدی نداشتم!
امیدوارم منو ببخشی دی دی!
من اشتباه کردم!
ییبو ناخواسته اخم کرد و زیر لب جواب داد:
من ازت عصبانی نیستم ، فقط ...
فقط ...
نمیخوام مثل یه احمق بنظر بیام!
![](https://img.wattpad.com/cover/285682505-288-k944683.jpg)
YOU ARE READING
Endless dream (فصل ۲)
FanfictionEndless dream تمام شده📗📕 به اونها فرصتی دوباره داده شده تا عشق رو دوباره تجربه کنند... هشدار: تم کلی این داستان خیلی غمگینه، اما هپی انده! فانتزی ... انگست .... عاشقانه .... ییبو تاپ *هپی اندینگ*