پارت ۴۶

585 172 129
                                    

____اتفاق جدید_____


کمی کنارش ایستاد و به صورت غرق خوابش نگاه کرد، بعد از سه شبانه روز و با نگاهی که هر لحظه مشتاقتر از قبل میشد ،نگاهش میکرد و ضربان قلبش بالاتر میرفت ، نفسشو به آرامی بیرون داد و ازش فاصله گرفت!

میترسید اگه بیشتر نگاش کنه، اختیارشو از دست بده و برای بوسیدن اون لبایی که بدجوری بهش چشمک میزد ، به ییبویی که غرق خواب بود، حمله کنه!

زیر لب خندید و به خودش گفت:
شیائو جان واقعا دیوونه شدی!

به طرف کمدش رفت و مشغول تعویض لباس شد، لباس تنشو بیرون کشید و تیشرت سفیدی از توی کمد بیرون آورد تا بپوشه، که دستای داغی بی هوا دور کمرش حلقه شد و باعث شد هییین بلندی بکشه و از جا بپره!


و صدای دورگه و خواب آلود عشقش بلافاصله توی گوشش پیچید :
اومدی عزیز دلم !

و سرشو توی گردنش فرو کرد و نبض تند هیجان زده شو بوسید!


جان آه بلندی کشید و با اعتراض جواب داد:
یاااا... وانگ ییبو ، ترسیدم!

ییبو زبونشو روی پوست دون دون شده ی گردنش کشید و خندید!

جان با حس گرما و رطوبت زبون داغی که گردنشو میسوزوند و با حس پروانه های بیقراری که بعد از چند روز از خواب بیدار شده و توی دلش غوغا میکردند ، ناخواسته آه کشید و سرشو به عقب برد و همزمان به سینه ی سفت و محکم عشقش تکیه کرد!


ییبو لبخندشو عمیقتر کرد و دوباره ازش پرسید:
بهت خوش گذشت؟!
و بلافاصله زبون خیسشو روی گردنش کشید!


جان بازم زبون باز کرد تا جوابشو بده، اما دوباره با حس زبون شیطون ییبو لرزید و فقط آه آرومی از بین لباش بیرون اومد!


ییبو خندید، بوسه ی محکمی روی رگ گردنش گذاشت و با شیطنت ادامه داد:
چرا حرف نمیزنی عزیزم ؟!


جان بلافاصله چرخید، دستاشو جلو برد و صورت خواب آلودشو قاب گرفت، جلو کشید و با خشونت
بوسه ی محکمی روی لبای نرمش گذاشت و با لبخند بهش گفت:
آره ....
و دلم خیلی واست تنگ شده بود وانگ ییبو !

ییبو دستاشو دور تن جان پیچید و اونو به خودش چسبوند و با عجله بوسه شو عمیقتر کرد!
و جان با رضایت کامل لباشو از هم باز کرد و به
بوسه ی ییبو جواب داد!

بوسه ی تند و پرشتاب و شلخته ای که نشون از دلتنگی شدیدشون داشت و همزمان هر دو عقب عقب رفتند و روی تختخواب جان نشستند!


جان با لبخند سرشو عقب کشید ، نفس عمیقی گرفت و دستشو به تیشرت ییبو رسوند و با اخم ادامه داد: اینو دربیار!

ییبو خندید و ادامه داد:
واوووو.... یه نفر اینجا خیلی بی طاقت شده !


جان با نگاه داغ و بیقرارش بهش زل زد و همزمان دستشو زیر تیشرت ییبو برد و سیکس پکای مورد علاقه شو لمس کرد و غرید :
آره ... آره !
زود باش !

Endless dream (فصل ۲)Onde histórias criam vida. Descubra agora