پارت ۵۶

631 176 237
                                    

______طوفان_____

 
روز بعد هایکوآن همونطور که گفته بود، خیلی زود سر رسید ،اما با دیدن ادواردی که روی کاناپه خوابش برده بود، متعجب و نگران شد...

و وقتی بیدارش کرد و متوجه ماجرا شد، بیشتر از قبل آشفته و سردرگم شد!



از ادوارد تشکر کرد که تمام شبو اونجا مونده و مراقب ییبو بوده و بعد از رفتنش به سراغ ییبو رفت تا وضعیتشو چک کنه !








نیم ساعت بعد با منشیش تماس گرفت و بهش گفت قرارای امروزشو کنسل کنه و کنار ییبو موند.







و بالاخره نزدیک ظهر ییبو بیدار شد ، با قدمایی که هنوزم کاملا ناتوان بود به زحمت خودشو به سالن رسوند ، با دیدن هایکوآن که توی آشپزخونه مشغول پخت و پز بود، با تعجب جلو رفت و صداش زد:
گه گه ؟!





 
هایکوآن بلافاصله برگشت و با دیدنش لبخند زد و گفت:
بیدار شدی؟!
برو یه دوش بگیر تا بدنت سبک و سرحال بشه !





 
اما ییبو با اخم جواب داد:
اینجا ... چکار میکنی؟!
مگه امروز جلسه نداشتی ؟!





 
هایکوآن با نگرانی بهش نگاه کرد و گفت:
میبینم که هنوز ذهنت فعاله!
انگار اونهمه الکل هنوز از پا ننداختش!




 
ییبو با اخم روشو برگردوند ونگاهی به اطرافش کرد و با دیدن سالن خالی با عجله برگشت و ازش پرسید: کجان؟!
دورشون ریختی ؟!






 
هایکوآن با گیجی نگاهش کرد و پرسید:
چیو ؟!
شیشه های نوشیدنیتو؟!




 
ییبو بیحوصله پوفی کرد و با صدایی که ناخواسته کمی بالاتر رفته بود، جواب داد:
گه گههه!
عکسا... کجان ؟!
 





هایکوآن با شنیدن این حرف با گیجی نگاهی به سالن انداخت  و جواب داد:
نمیفهمم ... من وقتی اومدم چیزی اینجا نبود!
چه عکسی؟!





 
 
ییبو با ناراحتی لبشو گزید ودر حالیکه توی چشمای برادرش نگاه نمیکرد،  جواب داد:
عکسای دونفره مون ...
دیشب یه سری عکس لای یکی از کتابام پیدا کردم ...
که میخواستم بریزمشون دور!







 
بعد اخم کرد ،دستشو روی شقیقه اش فشار داد و گفت: نکنه ... دیشب خودم دور ریختمشون؟!


بعد با سستی از کنار هایکوآن گذشت و توی سطل زباله رو نگاه کرد، اما خبری از عکسا نبود!





 
هایکوآن سرشو تکون داد و گفت: منم ندیدمشون !  وقتی اومدم همه جا مرتب و تمیز بود، حتی شیشه های خالی نوشیدنی هم ....
 



بعد یهو مکث کرد و زیر لب ادامه داد:
اوه ... نکنه ....نکنه کار اون بوده؟!
 









Endless dream (فصل ۲)Onde histórias criam vida. Descubra agora