پارت ۵۵

594 170 135
                                    

_____ادوارد کالین____ _


درست دو روز بعد از اینکه جان به همراه یوبین به چونگ چینگ رفته بود، ییبو هم به آپارتمان جدیدش نقل مکان کرد!



یه آپارتمان کوچیکتر و ساده تر در یه محله ی نسبتا دورتر ، اونقدر واسش مهم نبود که کجا باشه ، همینکه نزدیک اون خونه ی لعنتی نباشه ...
همینکه خاطرات اونجا رو بیادش نیاره...
همینکه هربار که به دانشگاه میره مجبور نباشه اونجا رو ببینه ...
در همین حد کافی بود!







بخش زیادی از وسایلشو با خودش نبرد، به هایکوآن گفته بود :
چیز زیادی لازم ندارم...
بخصوص تمام اون چیزهایی رو که با جان خریدم ، دیگه لازم ندارم ، بریزشون دور !





فقط بخشی از لوازم ضروری آشپزخونه و یخچال و تلویزیونو با خودم میبرم ...
و لباسا و وسایل شخصیمو !








و هایکوآن بقیه ی لوازمو فروخت و به جای تمام اون چیزایی که هر دو با عشق و علاقه ی فراوان خریده بودند ، یه کاناپه ی ساده و یه تخت دونفره جدید واسش خرید!








ییبو چندان علاقه ای به اینکار نشون نمیداد، اما مخالفت زیادی هم نشون نداد، فقط مثل یه روح ناآرام کمی توی خونه چرخید و وقتی حوصله اش
سر رفت ، بیحوصله و کلافه کلیداشو برداشت و از خونه بیرون زد!






هایکوآن که از این کارش جا خورده بود، با تعجب صداش زد و پرسید:
ییبو ...کجا داری میری ؟!




و ییبو بدون اینکه نگاش کنه، دم در برای چند لحظه متوقف شد و زیر لب جواب داد:
دارم خفه میشم ...
میرم یه دور بزنم !
و بدون حرف دیگه ای ، هایکوآن رو وسط اون شلوغی ول کرد و رفت!












هایکوآن که دیگه واقعا کم آورده بود با نگاهی خسته وغمگین به رفتنش خیره شد و همونجا وسط کارتنهای نیمه باز وسایلی که باید جابجا میشدند، روی زمین نشست ...


چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که صدای در اومد، با تعجب از جاش بلند شد و به طرف در رفت و غرغرکنان ادامه داد:
خوب شد که برگشتی ...
تنهایی از پس اینهمه کار برنمیام !




اما با بازکردن در با مرد جوان غریبه ای روبرو شد که با لبخند بهش روز بخیر گفت!











هایکوآن بلافاصله به خودش اومد ، با دیدن موهای روشن و چشمای رنگی اون مرد جوان حدس زد که یه خارجیه و به انگلیسی بهش روزبخیر گفت و ازش پرسید:
مشکلی پیش اومده ؟!








مرد جوان دستشو جلو آورد ،باهاش دست داد و به لهجه ی شیرینی با زبون چینی جواب داد:
اسم من ادواردِ ، ادوارد کالین ...
من همسایه ی کناریتون هستم ، میخواستم بهتون خوش آمد بگم و بهتون کمک کنم!







Endless dream (فصل ۲)Where stories live. Discover now