پارت ۳۹

639 191 135
                                    

_____فراز و فرود____

مدتی در آغوش ییبو گریه کرد ، درست همونطوری که خودش خواسته بود!

و بعد از دقایقی ، ازش جدا شد و بدون اینکه حرفی بزنه به طرف سرویس بهداشتی رفت !

ییبو با ناراحتی نگاش کرد و لبشو گزید!

میدونست واکنشش بیش از حد بوده ، اما تحمل همچین چیزی واقعا از توانش خارج بود!
شاید هر دو نفر شون به مشاوره ی روانی کامل نیاز داشتند !
و این فکری بود که برای یک لحظه به ذهنش رسیده بود!

جان پنج دقیقه ی بعد از سرویس بهداشتی بیرون اومد ،نگاهی به پنکیکای سرد شده ی روی کانتر انداخت و با تاسف ادامه داد:
همه چی رو خراب کردم !

ییبو ردّ نگاهشو دنبال کرد ، به آرامی سرشو تکون داد و گفت :
مهم نیست!
سردشم میشه خورد !

بعد به طرف جان رفت ، دستشو گرفت و به آرامی به طرف تختش برد و بهش گفت:
استراحت کن !
پنکیکاتو میارم توی تختت!

جان لبخند غمگینی زد و سرشو تکون داد!
درواقع نمیخواست بیشتر از این با ییبو بحث کنه ، رابطه ی جدید و نوپاشون اونقدر متزلزل بنظر میرسید که با کوچکترین اختلافی بهم میپریدند و از دست هم دلخور میشدند !

و این اصلا شبیه اون چیزی نبود که جان در تمام این سالها تصور میکرد!

لان جانی که دیوانه وار عاشقش بود، اونقدر صبور ، خوددار و عاشق بود که در همه حال مراعاتشو میکرد!
هرچند به خاطر اتفاقات وحشتناکی که افتاد ، هیچوقت فرصت نکرده بود تا بطور رسمی بهش ابراز علاقه بکنه، اما حمایتی که ازش میگرفت ، اونقدر خاص ، زیبا و همه جانبه بود که تمام دوستاشون به این عشق و علاقه ی دوطرفه پی برده بودند !

و شاید اگه لان جان زیر قید و بند شدید لان چیرن تربیت نشده بود، خیلی زودتر بهم اعتراف میکردند!

اما ییبو با وجود اینکه همون قیافه و تا حدودی همون اخلاق خاص رو از گذشته حفظ کرده بود ، اما
رابطه ای که باهم داشتند ، اون چیزی نبود که جان تصور میکرد !

و جان حالا ...
کمی سردرگم شده و احساس سرخوردگی میکرد!
با تردید روی لبه ی تختش نشست و نگاهشو به ییبو دوخت !

ییبو اما هنوزم کاملا گرفته و ناراحت بنظر میرسید ، لبشو گاز گرفته و با تمرکزی که بیش از حد بنظر میرسید به برش زدن پنکیکای توی بشقاب مشغول بود ، کمی مارمالاد بهشون اضافه کرد و بشقابو برداشت و به طرف جان اومد !

کنار جان نشست ، بشقابو توی دستش گرفت و اولین برش مربایی پنکیکو با چنگال برداشت و به طرف دهنش برد و بهش گفت:
بخور عزیزم !

جان با لبخند کمرنگی دهنشو باز کرد و بخشی از اون رو گاز زد و با خنده جواب داد:
خیلی بزرگه !

Endless dream (فصل ۲)Where stories live. Discover now