پارت ۱۲

730 216 98
                                    

___فواره____

هایکوآن همچنان ییبو رو تنگ در آغوش گرفته بود و ییبو هنوزم شوکه و ناباور سرجاش ایستاده بود!

خیلی طول نکشید که هایکوآن به خودش مسلط شد و به آرامی ییبو رو از خودش جدا کرد!

اما ییبو هنوزم شوکه بود و سرشو پایین انداخته بود و حرفی نمیزد!

هایکوآن نگاهی به اطرافش کرد، مچ ییبو رو گرفت و گفت: بیا ....
و به طرف نیمکتی که در همون نزدیکی بود، رفت!

چند ثانیه در سکوت کامل کنارش نشست و بهش اجازه داد تا به خودش مسلط بشه ، بعد به آرامی صداش زد و گفت: ییبو !
من تو رو همینجوری که هستی قبولت دارم!
و فکر نمیکنم که تو آدم عجیبی باشی ...

اما ییبو یهو سرشو بالا برداشت و گفت: نههه!
تو نمیدونی ، من سالها با این مساله زندگی کردم ، تنها کسی که کنارم مونده مادرم بوده ....
من ... من...
حتی زندگی مادرمو خراب کردم!

هایکوان با ناراحتی نگاش کرد و گفت: ییبو ...
به من گوش کن !
هیچ اتفاقی توی این دنیا بی دلیل نیست و خوابای تو هم از این قضیه مستثنی نیست!

نفس عمیقی گرفت و با آرامش ادامه داد:
من مطمعنم دیدن اون خوابها هم حتما دلیلی داشته و  داره ...
فقط هنوز نتونستی به دلیلش برسی، اما تو شوم ،نحس یا عجیب و غریب نیستی!

و ییبو این بار با نگاهی لرزان نگاش کرد ...
انگار سالها منتظر شنیدن همچین چیزی بود!
حتی مادر که در تمام این سالها کنارش مونده بود، هیچوقت نتونسته بود با همچین اطمینانی بهش آرامش بده ...

و حالا ییبو دلش میخواست باور کنه...
باور کنه که واقعا یه پسر عادیه و فرقی با بقیه نداره!

هایکوان لبخند گرمی تحویل نگاه آشفته ی ییبو داد ، به آرامی پلک زد و گفت: میخوای ...
من ‌‌ ... بهت کمک کنم؟!

و ییبو فقط برای یه لحظه به این احتمال فکر کرد که آیا میشه ؟!
آیا میتونه ؟!

و در نهایت به این نتیجه ی آنی رسید که نمیدونه در نهایت چی میشه ، اما واقعا دلش میخواد این کمکو قبول کنه...
و برای همین با نگاهی لرزان سرشو تکون داد !

هایکوآن با لبخند دستشو دراز کرد و دست ییبو رو توی دستاش گرفت و بهش گفت:
بهت کمک میکنم تا بفهمی چرا این خوابا رو میبینی ...

بعد کمی مکث کرد و با اطمینان بیشتری سرشو بالا برداشت و ادامه داد: پس...
بنویس!
در قدم اول ...
هر چیزی رو که میبینی ، هر حسی رو که در اون لحظه داری ، بنویس!

ییبو با نگاهی مبهم بهش زل زد!

هایکوان لبخند بزرگتری تحویلش داد و گفت:
بهت قول میدم که اینکار بهت کمک میکنه ...
به من اعتماد کن!
هر خوابی که دیدی رو با جزییاتش بنویس و حسی رو که در اون لحظه داشتی ...
و حتی حس و حالی که بعد از بیداری داشتی ....
همه رو بنویس!

Endless dream (فصل ۲)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang