Crave | Per Translation

StoryTeller_Mia

350K 47.7K 8.8K

کشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوس... Еще

مقدمه
قسمت 1
2-1.
2-2.
اطلاعیه
3.
4.
5 - 1
5 - 2
6.
7.
8.
9.
10.
11.
12.
13.
14.
15.
16.
17.
18.
19.
20.
21.
22.
23.
24.
25.
26.
27.
28.
29.
30.
31.
32.
33.
34.
35.
36.
37.
38.
39.
41.
42.
43.
44.
45.
46.
47.
48.
49.
50.
51.
52.
53.
54.
55.
56.
57.
58.
59.
60.
61.
62.
63.
64.
65. The End

40.

3.7K 634 150
StoryTeller_Mia

رای ها کمه!! بچه ها ۱۵ قسمت مونده تموم بشه بازم نمیخواید رای بدید؟؟

کشش (اشتیاق) | Crave

40

از دید جین

وقتی حرف هام با یونگی تموم شد از اتاقش بیرون رفتم تا سری به جونگ کوک و جیمین بزنم.

خیلی حس عجیبیه، حس میکنم دارم از دستشون میدم. برای مدت طولانی ایی فقط ما سه تا کنار هم بودیم و حالا خیلی سخته که همینطوری رهاشون کنم و به سمت آینده ایی برم که اونها بزرگ شدن و میخوان من رو ترک کنن. شاید نباید اینطوری به قضیه نگاه کنم اما دست خودم نیست. نگاهی به ساک های بسته شده ی جونگ کوک انداختم که آماده ی رفتنه و کنار کمد گذاشته شده.

نمیتونم تصور کنم قراره نبینمش و باهاش حرف نزنم . اون هم یک سال، اگر هم خوشش بیاد حتی دوسال.

وقتی که برگرده هیچ چیز مثل قبل نیست، اگر بخواد برگرده. اگر نخواد هم کاری از دست من برنمیاد. شاید کسی رو پیدا کنه که عاشقش بشه و بخواد بمونه،اینم یه احتماله. اون یک مرد جوونه مهربون و زیبا و خوش تیپه و مطمئنا دخترها و پسرهای زیادی هستند که دلشون میخواد توجهش رو بدست بیارن.

زمزمه کردم:" جینی دلش برای کوکی تنگ میشه." و حس کردم چشم هام داره پر از اشک میشه‌. سینه­م درد می کرد و لب پایینیم می لرزید. دست هام رو دور خودم حلقه کردم و توی تاریکی روی مبل نشستم و نالیدم:" جینی از تاریکی میترسه. از اینکه تنها بمونم میترسم."

چشم های پر از اشکم‌رو به هم زدم و پشت مبل برای خودم یه قلعه ی ملافه ایی ساختم، و فورا با رفتا داخلش احساس امنیت کردم. خودم‌رو یه گوشه از اون قلعه ی ملافه ایی جمع کردم و با درحالیکه گریه می کردم به آرومی چشم هام رو بستم.

وقتی دوباره چشم هام رو باز کردم حس کردم که سرم روی سینه ی کسی قرار گرفته. آروم از بین چشم هام نگاه کردم و دیدم که ددی کنارم روی زمین خوابیده و من‌رو توی بغلش گرفته. چشم هام رو محکم بستم و دست هام رو دور گردنش حلقه کردم تا خودم رو بهش نزدیک تر کنم.

زمزمه کنان گفتم:" ددی؟"

بین خواب و بیداری خمیازه کشید:" چی شده بیبی؟" و موهام رو بوسید.

بینیم رو بالا کشیدم و مشت هام رو دور پیرهنش محکم کردم:" جینی میخواد بره توی تخت."

بهم لبخند زد و سر تکون داد:" باشه، بپر بالا ببینیم." گفت، از جاش بلند شد و بعد خم شد برم توی بغلش.

با اشتیاق توی بغلش پریدم، از پله ها بالا رفت و من رو برد سمت اتاق مون:" بیبی، حالا چرا از اتاق رفته بودی بیرون؟"

زمزمه کنان گفتم:" جینی دلش برای کوکی تنگ شده بود."

" اوه بیبی. قرار نیست که برای همیشه بره. زمان خیلی زود می گذره."

با حرفش بهم آرامش داد اما من نالیدم:" بازم خیلی طولانیه."

زیر لب خندید و هر دومون رو توی تخت جا کرد، من رو محکم کنار خودش کشوند و دست هاش رو دورم پیچوند:" بهت قول میدم که همه چیز زوده زودی میگذره."

اخم کردم و انگشت کوچیکم رو بالا آوردم:" قول انگشت کوچیک؟نمیتونی دروغ بگی ها."

بهم لبخند زد و انگشت کوچیکش رو دور انگشت من پیچوند و تکون داد:" قول انگشت کوچیک، حالا بخوابیم. زمان رفتن کوکی میخوای پسر بزرگی بشی، مگه نه؟"

لب هام دو جمع کردم و گفتم:" نه خیر."

هشدار داد:" جینی..."

"نه! من بزرگ نیستم! من کوچولو هستم!"

ددی نالید و گفت:" بیبی بیا بخوابیم."

نق زنان سرم رو به سمتش تکون دادم و گفتم:" بوس چی؟"

کمی خندید و گفت:" حالا بوس هم میخوای جینی؟"

ریز ریز خندیدم و با حرکت سر تایید کردم. خودم رو بهش نزدیک تر کردم، و اون صورتم رو پر از بوسه های پر صداش کرد. بین خنده هاش گفت:" حالا جینی از بوسای ددی خوشش میاد؟"

بعد نفسش رو رها کرد و شروع به قلقلک دادن پهلو هام کرد که باعث شد حسابی بخندم. و دوباره شروع به بوسیدن صورتم کرد.

"من همیشه عاشق بوسای ددی ام."

موهام رو به هم ریخت :" دقیقا به همون اندازه ایی که من لبخند تو رو دوست دارم." کنار لب هام زمزمه کرد.

سرم رو یا خجالت به سمتش بلند کردم و گفتم:" جینی هم عاشق بوس های ددیه."

نفسش رو رها کرد و گفت:" شب به خیر بیبی."

از دید نامجون

وقتی حضور یونگی رو کنارم حس کردم سرم رو بالا آوردم و اون گفت:" ساختن بیت برای آهنگ جدیدا رو شروع کردی؟"

نالیدم و گفتم:" نه، چطور؟"

نفسش رو بیرون داد:" ظاهرا پسرای این گروه دارن صبرشون رو از دست میدن و منیجرشون هم همش داره بهم زنگ میزنه ببینه کی تموم میشه. گویا میخوان زودتر از برنامه دبیو کنن."

اخم کردم و گفتم:" ممکن نیست. خودشونم میدونن. همونطور که چندین بار بهشون گفتم، نمیتونیم زمان رو تغییر بدیم. کل آلبوم و آهنگ دیبو به اندازه ی کافی زمان میبره و تازه بعد از ساختنش هم اونها باید قبل از عمومی کردنش تمرین کنن و اصلا امکان نداره بهتر از این بتونیم انجامش بدم."

سر تکون داد و گفت:" میدونم، اما مجبور بودم ازت بپرسم بلکه دست از سرم بردارن. اصلا چرا هی به من زنگ میزنن؟ مگه با تو کار نمیکنن؟"

لبخند زدم و گفتم:" خب، من یاد گرفتم گوشیم رو زمان کار خاموش کنم."

"خوب اینم یه روشیه، ولی تو یه _حالا هر اسمی میشه روش گذاشته_ باردار تو خونه نداری که منتظری پیام هایی که براش میفرستی رو جواب بده."

" هنوزم داره نادیدت میگیره؟"

" الان ده بار شده که ازش معذرت خواهی کردم. تو خودت خوب میدونی آدمی نیستم که واسه هیچ کوفتی عذر بخوام. میدونم، گند زدم. ولی اونم اشتباه کرد. حتی جین هم خودش رو جمع و جور کرد و اومد عذرخواهی کرد، اما جیمین..."

خندیدم و گفتم:" تو واقعا عاشقش شدی، باورم نمیشه. هیچوقت فکر نمی کردم روزی رو ببینم که مین یونگی اینطوری عاشق یه پسربچه ی شیرین بشه. اصلا بهت نمیاد ولی درعین حال باید بگم خیلی برات مناسبه. البته جین هم این اواخر با قرار گذاشتن شماها موافقت کرده پس بهتره زود رابطه تون رو درست کنید."

یونگی دست هاش رو از خستگی بالا و پایین برد:" من بخش خودم رو انجام دادم! قرار نیست به خاطر عشقش خودم رو زمین بزنم و درب و داغون کنم. حالا میتونه عذرخواهیم رو بپذیره و بیخیال قضیه بشه یا نکنه و ما فقط... نمیدونم."

بهش نیشخند زدم و گفتم:" هرچند، به همین سادگی هم‌نمیتونه کنارت بزنه وقتی بچه ی تورو حمل میکنه."

"میدونم. اما نمیدونم چرا اون متوجه نیست که منم به عنوان پدر حق و حقوقی دارم. میدونم درب و داغونم اما به هرحال بچم رو رها نمیکنم. حاضرم درمورد مسائل باهاش حرف بزنم و مشکلات رو حل کنم. اما اون این شانس رو بهم نمیده."

مکث کردم. واقعا میتونم این تغییرات رو توی یونگی درک کنم‌. درسته تغییر خیلی زیادی نیست، اما به هرحال. جواب دادم:" تو ددیه خوبی میشی." البته لحنم دو منظوره و شیطون بود.

چشم هاش رو چرخوند:" خب... بحث 'ددی بودن' شد."

و نگاه معنا داری بهم انداخت:" چیه؟"

"قرار هست هیچوقت با جین باشی؟ منظورم اینه که، واقعا متعجبم که اون همین الانش هم مثل بقیه کارش به بارداری نرسیده، با توجه به اینکه تو که از همون شب اول می خواستی کارش رو بسازی..."

خندید و ادامه داد:" اون چی شد؟میدونم همین الان هم اون رو میخوای. با کس دیگه ایی هم نیستی خودم خوب میدونم‌. پس دقیقا چطوری داری کنترلش می کنی؟"

ناگهان لحنم تدافعی شد و گفتم:" خب حالا من مثل تو و ته و هوبی هرزه نیستم. دارم مثل یه دوست پسر خیلی خوب صبر میکنم تا خودش آماده بشه."

آروم سر تکون داد:" این واقعا برات جواب میده؟"

مکث کردم. اون یونگی لعنتی زیادی خوب من رو می شناسه:" نمیگم تحمل سخت نیست. من مثل همیشه ام فقط حدود هام رو میدونم و بهش فشار نمیارم. اون هنوز آماده نیست پس همینه که هست."

" خیلی داری ساده اش میکنی، با درنظر گرفتن اینکه قبل از اون هیچوقت کمتر از یک هفته بدون سکس نمی گذروندی."

نفسم رو بیرون دادم و به بیرون اتاقم رو نگاه کردم تا مطمئن بشم جین اون اطراف نیست تا چیزی رو بشنوه‌:" چه خبرته؟ نیازی نیست عین رادیو همه جا پخشش کنی! باورت بشه یا نه میشه بدون سکس هم زندگی کرد."

نیشخند زد و گفت :" اما جذابیت اون کجاست؟ حتی جیمین هم این رو قبول داره‌. ممکنه معصوم به نظر برسه اما خدا.‌‌.." و از فکرش لرزید‌.

ادای بالا آوردن درآوردم و گفتم:" لطفا این مسخره بازیات رو جمع کن! من به جزئیات رابططون احتیاجی ندارم‌. به اندازه ی کافی میشنوم."

با نیشخند بلند شد و لباسش رو صاف کرد:" مطمئنی اون کسیه که آماده نیست و نه تو؟ حس میکنم تو میترسی." و ادا درآورد.

چشم غره رفتم:" از چی بترسم؟"

" من نمیدونم! به نظرت شبیه یه 'ذهن خوان' لعنتی میام؟ فقط به اندازه ایی می شناسمت که بفهمم از یه چیزی ترسیدی. باید خودت بفهمی چیه قبل از اینکه جین متوجه بشه."

Продолжить чтение

Вам также понравится

93.4K 11.3K 17
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
463K 41.2K 89
In Red - سرخ‌پوش جونگکوک جئون، رئیس زاده‌ی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلول‌های اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چی...
15.8K 3.1K 24
📱 the glasses ┆٫ عینک kookv تمـــام شده ✔️ ⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋⚋ جئون مارک، یک زندگی عادی داشت مثل تمام پسرهای بیست و چند ساله‌ی...
76.4K 7.9K 30
"آتش جهنم در برابر خشمِ انتقام زانو میزنه" چی میشه اگه جئون نامجون رئیس یکی از باند‌های مافیای ایتالیا پسرش جئون جونگکوک رو توی شرطبندی به کیم سئوکجی...