Crave | Per Translation

By StoryTeller_Mia

350K 47.7K 8.8K

کشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوس... More

مقدمه
قسمت 1
2-1.
2-2.
اطلاعیه
3.
4.
5 - 1
5 - 2
6.
7.
8.
9.
10.
11.
12.
13.
14.
15.
16.
17.
18.
19.
20.
21.
22.
23.
24.
25.
26.
27.
28.
29.
30.
31.
32.
34.
35.
36.
37.
38.
39.
40.
41.
42.
43.
44.
45.
46.
47.
48.
49.
50.
51.
52.
53.
54.
55.
56.
57.
58.
59.
60.
61.
62.
63.
64.
65. The End

33.

4.4K 718 170
By StoryTeller_Mia

بچه ها رای و نظر نمی‌دید، بعد میایید می پرسید این کدوم چنل تلگرام آپ میشه؟؟ خدایی این انصافه؟؟ من وقتی که برای ترجمه میذارم از وقت خوردن و خوابیدنم میزنم چون سرم خیلی شلوغه.
اگر واقعا اینقدر برای زحماتم ارزشی قایل نیستید باشه...
من قبلا خودم چنل داشتم ولی واسه آدم هایی از همین دست که می خوندن و نظر نمی‌دادن بستمش البته چنل اولم که ۴۵۰۰ نفر بود سال ۹۴ اینا ریپورت شد هیچ....

اما اگر واقعاً نهایت تشکر تون از یه نویسنده و مترجم همینه باشه این چنل ها فیکشن میذارم یا آیدیم رو سرچ کنید یا #Mia هرجا یجوری پیدا میشم

@ worldwide_jin
@ army_area
@ namjin_land
@ BTSIR7_FF
@ namjination

ممنون از کسانی که رای و نظر میدن تا بتونم روزم رو به روز بعد برسونم. ⁦(^._.^)ノ⁩

کشش (اشتیاق) | Crave

33

از دید جیمین

این یک فاجعه است. همه چیز بهم ریخته. جین داره گریه میکنه و فریاد می کشه، نامجون داره از ترس سکته می کنه، جونگ کوک از اتاقش بیرون نمیاد، هوسوک داره تلاش میکنه تهیونگی که داره گریه میکنه رو آروم کنه که همین الان به همه اعلام کرده بارداره.

درسته.

منم توی اتاقم پنهان شدم، دارم شکم در حال بزرگ شده ی خودم رو ماساژ میدم و سعی میکنم که نقاشیم رو بکنم و از دردسرهای اون ها دور بمونم. یونی هیچ کجا نیست و احتمالا اونم توی اتاق خودش قایم شده.

یعنی منم اگه اعتراف کنم و بگم احمق بودم و حالا دارم یک بچه رو توی شکمم حمل میکنم؛ همه چیز اینجوری بهم میریزه؟

خب این ترسناکه.

یک صدای بستن بنگ بلند باعث شد از جام بپرم و یک نفر از خونه زد بیرون. در حالی که فین فین می کردم، گوش هام رو پوشوندم و مداد شمعی از دستم افتاد. بعد نگاهم رو به سمت در چرخوندم و چشمم رو باز کردم و چشمم به یونی افتاد.

همین هم باعث شد بزنم زیر گریه، دست هام رو واسش باز کردم، اون هم اومد و من رو توی بغلش بلند کرد و برد توی اتاق خودش؛ می شنیدم که زیر لب داره به 'هرزه های احمقی که صداهاشون بیش از حد بلنده' فحش میده و نق میزنه.

من رو نشوند روی تختش، موهام رو نوازش کرد و پرسید: "حالت خوبه؟" بعد سریع کنارم روی تخت نشست.

دست هام رو دورش حلقه کردم و سرم به سینه اش تیکه دادم، سرم رو تکون دادم:" من میترسم. همین الانشم راجب بچه خیلی ترسیدم حالایی که میبینم اینقدر دردسر شده بیشتر میترسم! جین من رو میکشه. نـ-نمیتونم بهش بگم."

نفسم رو بیرون دادم، اون پشتم رو مالید،

گفت:" تو من رو داری، جیمین. بهت که گفتم خودم کمکت میکنم."

" آخه مثل هم نیست که، یونی. اگه به خاطر این...این بـ-بچه نبود تو حتی نمی خواستی با من هیچ کاری داشته باشی." لب هام رو جمع کردم و ادامه دادم:" من حس میکنم که...گم شدم و سردرگمم. قبلا تمام مدت هیونگم رو داشتم که بهمون کمک کنه اما الان با نامجونه... قضیه رو رها کرده و من حس میکنم که دیگه هیچ کس رو ندارم."

اخم کرد و گفت:" من هرگز نگفتم نمیخوام تو رو ببینم یا کاری باهات داشته باشم."

مکث کردم، گفتم:" اما تو من رو دوست نداری و نمیخوای باهام توی یک رابطه ی رسمی باشی." و با عدم اطمینان ازش پرسیدم: "تـ-تو هنوزم با کسای دیگه بیرون میری؟"

کمی مکث کرد و جواب داد: "نه مدتی میشه که با هیچ کسی هیچ کاری انجام ندادم، مینی."

در حالی که لب هام رو ورچیده بودم؛ دستم رو به حالت کشیدن طرح روی سینه اش حرکت دادم.

"تو هنوزم مـ-میخوای اون کارها رو با من انجام بدی؟ اون دفعه من رو بـ-بوسیدی. تو به جوهیون حسودیت شده بود، درسته؟!" زمزمه کردم، سرخ شدم.

نفسش رو بیرون داد اما به هر حال ردش نکرد.

لبخند زدم، بهش نگاه کردم. داشت به دیوار چشم غره میرفت.

شروع کرد:" نه اینطوری نیست..."

بهش گفتم:" تو هنوزم من رو میخوای، نه... من رو اون طوری میخوای؟"

اون هم در جوابم متقابلا پرسید:" تو چی؟! تو هنوزم من رو اون جوری میخوای؟"

سرخ شدنم عمیق تر شد و شونه ای بالا انداختم، حس می کردم خجالت کشیدم. با دهن بسته خندید، انگشتش رو زیر چونه ام گذاشت تا صورتم رو بالا بیار، بعد به نرمی لب هام رو بوسید و باعث شد یکم نفسم بند بیاد.

گفتم:" یونی؟"

" خیلی خب شاید..." بعد به سمت دیگه ای نگاه کرد، ادامه داد:" من که نمیتونم شاهزاده ی گوگولی و بی نقص باشم اما شاید... شاید بتونم شاهزاده تاریک تو باشم."

وقتی زیر لب این رو گفت قلبم تندتر تپید و یک لبخند بزرگ بهش زدم و گفتم:" و-واقعا؟ تو واقعا بالاخره شاهزاده ی مینی میشی؟!"

چشم هاش رو چرخوند، شروع به گذاشتن بوسه های خیس کناره های گردنم کرد:" اوهوم." بعد چرخید، خودش رو روی بدن من رسوند و به آرومی لباسم رو بالا زد، شکمم رو که فقط یکم بالا اومده بود بوسید.

نفسم از لمس انگشت هاش روی کنار شلوارم بند اومد و اون شلوارم رو از پاهام پایین کشید. لبم رو گزیدم، کمکش کردم شلوارم رو در بیاره بعد زیرش دراز کشیدم، فقط لباس زیرم تنم بود.

زبونش از جلوی کمری بالای لباس زیرم کشیده شد و به آرومی پارچه ی پیچیده شده دور پاهام رو خیس کرد و پاهامُ بلند کرد و دو طرف شونه هاش گذاشت.

نالیدم، وقتی لباس زیرم رو هم در آورد تماشاش کردم و اون شروع به بوسیدن رون هام کرد.

نالید و در حالی که صورتش رو کنار عضو خیس من می کشید، گفت:" خیلی برام آماده ای، بیبی بوی."

نفس زنان، انگشت هام رو توی موهاش کشوندم و اون شروع به مکیدن سر عضو من کرد و ناگهان کل عضوم رو توی دهنش برد.

نفسم بند اومد، بی اختیار خودم رو توی دهنش جلوتر بردم، نمی تونستم خودم رو کنترل کنم. مدتی بود که این کار رو انجام نداده بودیم و می دونستم که شاهزاده ام هم قراره دوباره انجامش بده... اینکه اون تنها کسیه که میتونه من رو اینطوری... دیوونه کنه.

سرسینه هام رو به بازی گرفت و با بی خیالی شروع به مکیدن عضوم کرد، بلند نالیدم و خیلی زود به اوج رسیدم.

نشست، آب دهنش رو قورت داد و بعد پیراهن خودش رو در آورد. بهش کمک کردم تا دکمه های شلوارش رو باز کنه بعد هر دوتامون لخت و آماده بودیم.

البته کمی گیج بودم، چون اون خیلی راحت بدون اینکه کار دیگه ای انجام بده دراز کشید و سرش رو به پشتی تخت تکیه داد.

گفتم:" پس چی شد__"

گفت:" بیا اینجا. میخوام ازم سواری بگیری."

بعد من رو سر پاهاش کشوند، در حالی که دستش رو روی باسنم می کشید، کمی نوازشم کرد بعد پاهام رو از هم فاصله داد و عضو سختش رو کنار ورودیم کشوند.

من نالیدم:" آخخخ...حس خوبی داره...."

اون بهم نیشخند زد و گفت:" فقط یکم صبر کن تا عمیق واردت بشم بیبی بوی، اون موقع حس بهتری خواهی داشت."

از دید یونگی

با دقت به حالت توی چهره ی جیمین نگاه کردم و انگشتم رو توش فرو کردم، بعد شروع به آماده کردنش کردم. خدای من، خیلی بد میخوامش.

دروغ نگفته بودم. واقعا مدت ها بود که با هیچ کس دیگه نخوابیده بودم. با قضیه کنار اومدم. تمام این قضایای اطراف مون توی این خونه باعث شده بود که اونقدر استرس داشته باشم و متنفرم باید اعتراف کنم که جیمین کسیه که استرسم رو از بین میبره.

اون کاملا پاک و بی گناهه و خوشحالم که بتونم حالش رو بهتر کنم. نگران وقتیم که جیمین بالاخره تصمیم بگیره و بخواد به جین مسئله ی بارداریش رو بگه. اگه راجع به رفتن جونگکوک از مدرسه اینجوری داره رفتار میکنه... خدای من واقعا داره زیاده روی میکنه.

فکر کنم اگه بخواد همینجوری پیش بره و اون موقعی که جیمین بخواد بگه مجبور بشم یک هفته توی دفتر بخوابم.

خوشبختانه فعلا اون حالا نمیخواد چیزی به هیونگش بگه... مخصوصا حالا که الانم معلوم شده تهیونگ هم بارداره. خدای من، این خیلی شوکه کننده هست. البته من همیشه بهشون می گفتم که، بالاخره کارشون به بودن با هم میکشه. می دونستم که همچین اتفاقی یک روز می افته. جیمین کنارم نالید و گفت:" یـ-یونی..."

انگشتم رو ازش کنار کشیدم، به باسنش چنگ زدم و به آرومی شروع به ضربه زدن درونش کردم. اون نالید و بدنش رو روی من فرود آورد. خودم رو بالاتر کشوندم و شروع به ضربه زدن به بدن خوش فرمش کردم و اون رو روی عضو خودم فرود آوردم.

" لعنت، بیبی. خیلی تنگی، خیلی حس خوبیه. برای من خیلی پسر خوبی هستی. حالا بدن خوشگل و سکسیت رو به اوج میرسونم."

اینطوری نالیدم، بدنش رو توی دست هام نگه داشتم و مجبورش کردم که سریع تر بالا و پایین بره.

اون سرش رو به عقب پرت کرد و به کمرش چرخشی داد، رون های خوش فرمش کنار پهلوهای من داشتن می لرزیدن و بلاخره وقتی به اوج رسید جوری بود که کامش روی سینه ام پاشید.

با دهن بسته خندیدم، عضوش رو بین دست هام بیشتر ماساژ دادم تا دوباره سفت بشه.

اون هم دوباره شروع به نالیدن، خواهش و التماس کرد. بعد از یک بار دیگه به اوج رسیدن این بار دیگه روی بدنم فرود اومد. من دستم رو روی پشتش گذاشتم و زبون هامون رو دور هم چرخوندم و حالا با سرعت خودم خیلی سخت شروع به فاک دادن بدن کوچولوش کردم و بالاخره خودمم درونش خالی شدم و پرش کردم.

ناله هاش رو روی لب هام دریافت کردم. نفس زنان، خودش رو از من کنار کشید و کنارم جمع شد. دستم رو دورش حلقه کردم و چشم هام رو بستم، خسته و خوابالود بودم.

گفت:" یونی..."

" هوم؟"

" این...یعنی این کاری که الان کردیم باعث میشه که تو دوست پسرم بشی؟"

گفتم:" راستش منم نمیدونم چطوری این کار رو انجام بدم، بیبی بوی. خب فکر کنم، بتونم تلاش کنم."

زیر لب گفت:" اما با وجود این حرفات، تو بلاخره دوست پسرمی، درسته؟ من هـ-هنوز باید جوهیون بهم بزنم."

چشم هام باز شد و از بالا بهش نگاه کردم:" فکر کردم همین الانشم این کارو انجام دادی!"

سرش رو با شرم پایین انداخت و گفت:" من می ترسیدم که تو دوباره پسم بزنی. خب منتظر بودم... منتظر بودم ببینم چی میشه و ترسیده بودم."

گفتم:" آخه از چه کوفتی باید ترسیده باشی؟"

لب هاش رو جمع کرد، گفت:" اون خیلی خوبه...نمیخوام بهش صدمه بزنم."

جواب دادم:" اگه بهش خیانت کنی، بهش صدمه نزدی؟ تو بچه ی من رو بارداری، جیمین. این عادلانه هست که حقیقت رو بهش بگی."

نالید و گفت:" نـ-نمیخوام!"

" انجامش بده. وگرنه مجبور میشم خودم انجامش بدم." بهش هشدار دادم.

چشم هاش گرد شد و گفت:" نه. لطفا مجبورم نکنم. من از رویارویی با مشکلاتم متنفرم."

نفسم رو بیرون دادم، گفتم:" فقط بهش بگو که رابطه ی بین تون به جایی نمیرسه. مجبور نیستی همه چیز رو بهش بگی. فقط زود انجامش بده. اگه خودش بفهمه بارداری، فکر میکنی خوشحال میشه؟ حسابی عصبانی میشه و ناراحت میشه که بهش نگفتی و خب حقیقتا راستش رو بگم؛ منم دلم نمیخواد که تو رو با کسی شریک شم. من دارم به خاطر تو زحمت می کشم و سعی میکنم خودم رو تغییر بدم، از تو هم همین توقع رو دارم."

کمی نالید اما تایید کرد:" خیلی خب. انجامش میدم."

بعد دوباره گفت:" یونی."

"چیه، جیمین؟"

کمی عصبی انگشت هاش رو بین انگشتای من چفت کرد و گفت:" از اونجایی که موافقت کردی شاهزاده و... و دوست پسرم باشی... یعنی منظورم اینکه اونجوری تو... ددیمم محسوب میشی؟"

کمی مکث کردم، آب دهنم رو قورت دادم. بعد از یک دقیقه به صورت نگرانش نگاه کردم، دیدم که داره لب هاش رو گاز می گیره.

فقط گفتم:" مگه همین الانشم ددیت نیستم، بیبی؟ من همین الانشم دارم ازت مراقبت میکنم؟"

چشم هاش گرد و دهنش باز موند:" آره...آره... همین کار رو میکنی." و ریز ریز خندید. 

Continue Reading

You'll Also Like

14.6K 1.4K 8
وانشات های درخواستی که تو پیج fanfiction.27 در اینستاگرام گفتید
32.9K 2.7K 37
کاپل:کوکوی ژانر:انگست،امپرگ،رمنس،هپی اند "هر ادمی یه روز خوب داره یه روز بد. اما برای تهیونگ چرا این روز بد اینقدر طولانی بود؟ -لعنتی،از چاله در میام...
139K 16.1K 35
"احمق تو پسرعمه‌ی منی!" "ولی هیچ پسردایی‌ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی‌ای نمی‌تونه تو همون حرکت اول نقطه‌ی فاکینگ لذت پسرع...
talk to me By SAN

Fanfiction

332K 45.5K 144
[تمام شده✅] جئون جونگ کوک عکاسی که درست یک ساله عاشق مدلی که جدیدا حسابی درخشیده کیم تهیونگ ملقب به وی شده... +شرط استخدامش بالای ۳۰ سال بودنه...ولی...