Crave | Per Translation

By StoryTeller_Mia

350K 47.7K 8.8K

کشش (اشتیاق) | Crave مقدمه: جیمین، جونگ کوک و جین سه تا برادرن که هر سه هم تصادفا لیتل هستن. نامجون، هوس... More

مقدمه
قسمت 1
2-1.
2-2.
اطلاعیه
3.
4.
5 - 1
5 - 2
6.
7.
8.
10.
11.
12.
13.
14.
15.
16.
17.
18.
19.
20.
21.
22.
23.
24.
25.
26.
27.
28.
29.
30.
31.
32.
33.
34.
35.
36.
37.
38.
39.
40.
41.
42.
43.
44.
45.
46.
47.
48.
49.
50.
51.
52.
53.
54.
55.
56.
57.
58.
59.
60.
61.
62.
63.
64.
65. The End

9.

6.6K 880 157
By StoryTeller_Mia

شرط رای 150 - ببخشید سرکار بودم اندازه ی 2 عدد رای دیر شد

کشش (اشتیاق) | Crave

9

از دید جیمین

تموم این مدت سعی می کردم با کسی روبه رو نشم. از جین هیونگ و همسایه های دوست داشتنی مون مخفی بشم. جین درمورد اینکه نامجون بهش یه پیشنهاد کاری توی کمپانی اون و یونگی داده بهم گفته بود و چون باعث میشد اون از همه کارای دیگه ش بیاد بیرون من رو خوشحال می کرد و حالا اون می تونست وقت بیشتری رو با ما تو فضای لیتلیش بگذرونه.

واقعا بهش احتیاج داشت. با شنیدن اینکه کسی اسمم رو صدا زد "مینی!" چشم هام گرد شد و جینی درحالی که می خندیدن پشت سر کوکی وارد اتاق من شدن.

هر دوتا شون فقط زیرشلواری تن شون بود و دور گردن شون ملافه گره زده بودن. نفسم حبس شد:" بدون مینی داشتید ابر قهرمان بازی می کردید؟"

لبام رو جمع کردم. جینی دستاش رو بهم زد و با یه لبخند بزرگ رو صورتش فریاد کشید:" اومدیم تا تو رو از دست مرد های ترسناک نجات بدیم و ببریمت به یه جای امن!"

من اخم کردم و به کوکی که سعی می کرد باهام چشم تو چشم نشه نگاه کردم. بالاخره فهمیدم قضیه چیه. فریاد کشیدم:" کوکی! تو قول انگشت کوچیکت رو شکستی؟!" و یه بالش به سمتش پرت کردم.

اون سریع پشت جینی قایم شد:" هیونگ. اون من رو میزنه!!"

دنبالش دویدم و تعقیب و گریزمون دور و بر خونه ادامه پیدا کرد. هردومون می خندیدیم و همدیگه رو قلقلک می دادیم. جینی هم سعی می کرد مادوتا رو بگیره. داشتیم بازی می کردیم و عربده می کشیدیم که ناگهان صدای ضربه زدن یه در شنیده شد.

منجمد شدیم و به جینی که با اضطراب لبش رو گاز گرفته بود نگاه کردیم.

چشم اش گرد شد و گفت:" قایم شین. آدمای بد اومدن اینجا!!"

ما با فریاد دویدیم توی اتاق جینی و زیر تخت گرم و نرمش قایم شدیم. نفس مون روحبس کردیم و سعی می کردیم نخندیم و بالاخره در جلویی باز شد.

یکی گفت:" آاا، سلام؟ جین؟ جیمین؟ کسی هست؟ ما صداتون رو شنیدیم. گفته بودید که می تونیم بیایم با شما غذا بخوریم..."

من با شنیدن اون صدا از سر تا پا سرخ شدم. صدای اون بود. صدای شاهزاده رویاهام. نگاهی به جینی که چشاش گرد شده بود انداختم و اون اخم کرد:" واای. یاد مون رفته بود که اونا قراره بیان."

من به کوکی که به نظر ناراحت می رسید نگاه کردم و گفتم:" خب، ما بریم؟"

مطمئن نبودم چه کار کنیم و جینی هم که انگار این ها براش زیادی بود، پستونکش رو توی دهنش گذاشت، من دوست داشتم تا ابد قایم بشم. نمیدونم چرا؛ اما دلم نمیخواد شاهزاده ی رویاهام من رو با این قیافه ببینه!

شاید اون از مینی (جیمین توی فضای لیتلی) خوشش نیاد. شاید از من بزرگ خوشش بیاد...

کوکی زیر لب گفت:" من میرم." و از زیر تخت بیرون اومد. در حالی که با صدای بلند نفس می گرفت، می تونستم بگم داره خودش رو از فضای لیتلی بیرون میاره. بعد هم با جدیت از اتاق بیرون رفت.

حالا که من و هیونگی تنها بودیم، وقتی چشم هاش روی من متوقف شد، می تونستم حس کنم داره توی چشم هام اشک جمع میشه.

یک دفعه پرسید:" مینی...تو واقعا کارای بد پسر بزرگ ها رو انجام دادی؟"

لب هام رو ورچیدم و در صورتی که از خجالت به زمین نگاه می کردم، سرم رو تکون دادم:" بـ-بخشید!" و همون لحظه به گریه افتادم. خیلی بدم می اومد که هیونگیم رو از خودم نا امید کنم.

اون فقط نفسش رو بیرون داد، در حالی که با انگشت هاش بازی می کرد، گفت:" من دوست دارم، مینی. مهم نیست که چکار کرده باشی." بعدش من رو توی بغلش گرفت و من، شدیدتر گریه کردم.

از دید یونگی

وقتی وارد آپارتمان جیمین اینا شدم به حد مرگ معذب بودم اما خب قرار شده بود بیایم اینجا و منم نمی تونستم رد کنم. هممون جلوی در ایستاده بودیم که جونگکوک در حالی که عرق کرده بود و قرمز شده بود؛ از اتاق خوابش بیرون دوید. به نظر می اومد که با عجله لباس هاش رو پوشید.

گفت:" می بخشید...بیاید تو و راحت باشید. هیونگ یکم بیرون کار داشت." و دوباره توی هال ناپدید شد. شونه ای بالا انداختیم و نشستیم.

این ایده من نبود که بیایم اینجا اما بعداز اون شب با جیمین، اگه نمی اومدم خیلی بد میشد. اونطوری جیمین خیلی ناراحت تر میشد و فکر می کرد که دیگه نمیخوام ببینمش؛ هرچند که تا اون لحظه واقعا هم زیاد ندیده بودمش.

هوسوک به آرومی پرسید:" فک می کنین همه چی مرتبه؟"

بعد اخمی کرد و گفت:" آخه چند دقیقه پیش داشتن جیغ می کشیدن و می خندیدن اما حالا یه سکوت مرگباری همه جا حس میشه."

شونه ای بالا انداختم. نامجون که نگران به نظر می رسید گفت:" بهتره برم یه سری به جین بزنم." و کمی با تعلل بلند شد و به سمت اتاق جین رفت و در رو پشت سرش بست.

منم نفس کوتاهی گرفتم و سرم رو با گوشیم گرم کردم. از آخرین کسی که باهاش خوابیده بودم یه سری پیام داشتم. داشتم فکر می کردم واسه امشب با کدوم شون هماهنگ کنم یا برم بیرون یه آدم جدید پیدا کنم.

رفتارم نامناسبه اما خوب من اینجوریم دیگه. صدایی از هال اومد و بالاخره دیدم که جیمین اومده بیرون. خیلی خوشگل به نظر می رسید. با نگاهم براندازش کردم اما اون سعی می کرد سمت من نگاه نکنه. به جاش اومد پیش هوسوک و تهیونگ نشست و شروع به صحبت کرد.

اخم کردم اما تصمیم گرفتم بیخیال شم. شاید اونم با من معذبه؛ اصلا هرچی. سعی کردم تمرکزم رو به پیام دادن به یکی از اسباب بازیای مورد علاقم بدم و برای امشب برنامه بچینم.

می تونستم صدای نامجون رو از اتاق بشنوم که داره با جین حرف میزنه. بعد دوتایی باهم اومدن و رفتن آشپزخونه. جین سرش رو پایین انداخته بود و دست هاشون رو محکم توی همدیگه گره زده بود.

ابرویی بالا انداختم. این دیگه چی بود؟

نهایتا رفتیم سر غذا. جیمین صحبت می کرد اما طوری بود که بدتر داشتم عصبانی می شدم. از دستم عصبانی بود؟ هربار سعی می کردم باهاش حرف بزنم یا نادیدم می گرفت یا جوری جواب های کوتاه می داد که انگار نه انگار که جواب داده.

بعد از خوردن غذا عذرخواهی کردم و رفتم دستشویی تا صورتم رو بشورم و یکم آروم بگیرم، که همون موقع از آیینه دیدم که جیمین داره میره اتاقش. بدون فکر کردن، فقط عمل کردم و دنبالش راه افتادم بعد از اینکه پشت سرش وارد اتاق شدم، در رو محکم پشت سرم بستم.

اون رو تو اتاقش گیر انداختم. شوکه بهم نگاه کرد و یه قدم به عقب برداشت. با عصبانیت و لحن دستوری گفتم:" مشکلت چیه؟"

سرش رو تکون داد و دست هاش رو دور خودش حلقه کرد:" هیـ...هیچی."

گفتم:" دروغگو! تمام مدت باهام حرف هم نزدی. چرا اینجوری رفتار میکنی؟ خودت التماسم کردی به فاکت بدم، حالا داری نقش قربانی رو بازی میکنی؟ چی شده؟ احساسات ظریفت صدمه دیدن وقتی گفتم آدم رابطه نیستم؟ واقعا میخوای اینجوری نادیدم بگیری؟"

بهش نزدیک تر شدم و می تونستم ببینم چشم هاش داره با اشک گرم میشه. صورتش رو توی دستام گرفتم و اشکاش رو با انگشتم پاک کردم.

" این فقط...فقط یکم عجیبه. میدونم خودم خواستم و موافقت کردم ولی یه حس ناجوری دارم." اعتراف کرد و ادامه داد:" من خجالت میکشم. همش از اینکه خودم رو بهت انداختم خجالت میکشم." بعد کلی حرف رو ناگفته رها کرد و فقط ساکت شد.

به چشماش زل زدم و اخم کردم:" هنوز درد میکنه؟"

لباش رو گاز گرفت و با سرخ شدن گونه هاش گفت:" یه... یکمی." صداش درحد زمزمه بود.

به آرومی به سمتش رفتم و اون هم عقب عقب رفت تا به تختش رسید. رو تخت هلش دادم به عروسک های حیوونش و ملافه صورتی پرنسسی نیشخند زدم.

بعد به روش خم شدم تا جایی که کاملا روش قرار گرفتم. همونطور که منتظر حرکت بعدیم بود سینش از نفس نفس زدن تند بالا و پایین می رفت. انگشتام کم کم روی شلوار جینش حرکت کردن و لب هام رو از هم فاصله دادم تا بوسه های آروم و نرمی رو روی لبش بنشونم که باعث شد هر دوتامون بیشتر بخوایم

شلوارش رو درآوردم و با نوازش رون هاش بوسه رو عمیق تر کردم. توی دهانم ناله ای کرد و من با نیشخند لباس زیر پری دریایی کوچولویی که تنش بود رو درآوردم تا پاییت تنش جلوم کاملا لخت باشه.

لب هاش رو لیسیدم و عقب کشیدم تا پاهاش رو از هم باز تر کنم. نفسش رو حبس کرد و سعی کرد پاهاش رو ببنده. خجالت کشیده بود.

"اگه من بهت صدمه زدم، خودم هم باید ازت مراقبت کنم. بزار ببینم که زیاد اذیت شدی یا نه، باشه؟"

بعد هم به جلو خم شدم و پاهاش رو باز کردم. روی ورودیش فوت کردم. هنوز قرمز و متورم بود. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و انگشتم رو روی ورودیش کشیدم که باعث شد به عقب بپره.

سرم رو بلند کردم تا ببینمش که دیدم نگاهم می کنه. من هم به آرومی زبونم رو بیرون آوردم و روی ورودیش رو لیسیدم. نفساش سنگیش شدن و هرچی بیشتر می لیسیدم و می مکیدم نفس هاش بریده تر میشد.

می تونستم حس کنم که داره واسم آماده تر میشه. پاهاش رو بیشتر فاصله دادم. نالید و باسنش رو بیشتر به سمتم هل داد. توی لذت دادن بهش غرق شده بودم و سرم رو بیشتر بین پاهاش مخفی کردم. شنیدن ناله های کوتاهش باعث میشد بیشتر بخوام روی بدنش کار کنم و بیشتر بخوام به مرز لذت برسونمش.

کمی خندیدم و دیدم روی تخت پهن شده. صورتش روی یکی از خرس عروسکی هاش مخفی شده و دستاش انقدر محکم به ملافه ی صورتی چنگ زده بودن که نوک انگشت هاش سفید شده بود.

ضربه ای به پشتش زدم:" فکر کنم دیگه مشکلی نباشه." لب هام رو لیسیدم و گفتم:" زنده میمونی، چیزیت نیست."

بی اختیار با میل به اینکه یه بار دیگه به فاکش بدم، یکی از انگشت هام رو واردش کردم. به نظر می رسید اونم بدش نیومده. اما همین که یه انگشت دیگه اضافه کردم گوشیم زنگ خورد. شروع به عقب و جلو کردن انگشتم درون بدن کوچیکش کردم اما صدای گوشی رفت اعصابم و با غرغر کردن برداشتمش تا پیام ها رو بخونم.

از طرف یکی از خوش گذرونیام بود. لعنتی! الان دم در منتظرم بود و نمیشد جیمین رو همینجوری ول کنم.

اون هم خونه ش خیلی از اینجا دوره و نمیشد بگم بره. لعنت!

نگاهی به پسر زیادی بی گناه و با ارزشی که روی تختش پهن شده بود، برای من آماده بود و انگشت هام درون بدنش فرو رفته بود، انداختم. مشخص بود که همین الانم که دارم آمادش می کنم، میترسه بهم نگاه کنه...

آب دهنم رو به سختی قورت دادم، انگشتام رو بیرون کشیدم. احساس گناه می کردم. لعنتی، نباید این کار رو باهاش بکنم. بهتره همین جا، این کار رو متوقف کنم و یک بار برای همیشه ازش دست بکشم. اون لیاقتش بهتر از این هاست. اون به من تعلق نداره. منم نمیخوام اون رو یکی از چندین و چند وسیله ی سرگرمی خودم قرارش بدم.

وقتی که از تختش عقب کشیدم لرزید و به من نگاه کرد. بعد با صدایی که اونقدر کوتاه و کوچولو بود که به سختی شنیده میشد گفت:" کـ-کجا داری میری؟"

متوقف شدم، در حالی تعلل می کردم و از خودم متنفر بودم، گفتم:" جیمین، من باید برم. متاسفم."

اون نالید و من ناگهان متوجه عضو تحریک شدش شدم. خب حق نبود که اینجوری رهاش کنم. همین جوریش که چنین شرایطی رو به وجود آورده بودم، احساس خیلی بدی داشتم.

نق زنان خودم رو، روی بدنش رسوندم و یک بار دیگه برای بار آخر، بوسیدمش. زبون هامون رو پر از حس روی هم حرکت دادم و به سرعت در حالی که عجله داشتم، دستم رو سریع روی عضو خوشگلش کشیدم تا اینکه صدای ناله هاش توی دهنم پخش شد و بین انگشتام به اوج رسید.

دستم رو به سمت دهن هامون آوردم تا هر دومون با لیسیدن تمیزش کنیم و بعد، یک بار دیگه بوسه هامون رو با همدیگه ترکیب کردیم. خیلی دلم میخواست که به فاکش بدم اما اینجوری، اینکه این کار رو نکنم بهتر بود.

مطمئنم که بهتر بود. بلند شدم و سرش رو بوسیدم، بدن لرزونش رو قبل از ترک اتاق پوشوندم، حتی سعی نکردم باهاش حرف بزنم تا برگردم نگاهش کنم. می دونستم که قدرت منم بالاخره یک حدی داره؛ اگه برمیگشتم و نگاهم بهش می افتاد، ممکن بود نتونم برم و ترکش کنم.

از آپارتمان شون بیرون اومدم و دم در خونه ی خودمون قرار اون شبم که ایستاده بود رو به درون راه دادم. بوسه هاش ذره ای به اندازه ی جیمین؛ شیرین نبود. حتی بدنش هم به اون اندازه نرم و اعتیاد آور نبود. اما شاید همین هم کافی باشه تا بتونم نیاز درونم رو که برای پسر آپارتمان بغلی فریاد میکشه؛ آروم کنم.

اون برای من زیادی بی گناهه.

Continue Reading

You'll Also Like

297K 23.5K 22
•کاپ کیک های آبی• - غش کردی. ندیده بودم یکی با دیدن خروس غش کنه! - به حیوونا عادت ندارم. - فوبیا داری؟ تهیونگ بی اختیار غرید: - عادت ندارم! ژانر: عاش...
50.3K 6.4K 53
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...
76.7K 7.9K 30
"آتش جهنم در برابر خشمِ انتقام زانو میزنه" چی میشه اگه جئون نامجون رئیس یکی از باند‌های مافیای ایتالیا پسرش جئون جونگکوک رو توی شرطبندی به کیم سئوکجی...
13K 2.4K 56
° فلیکس طرفدار شماره یک هوانگ هیونجین از گروه استری کیدز هست، و برای یه فن میتینگ از استرالیا خودش رو به سئول میرسونه که هوانگ هیونجیم رو ببینه، در ا...