🫂Encounter✨️KookV

By SmokyLey

135K 10K 3.2K

تهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6... More

⛔️مقدمه مهم⚠️
🔫Introduction💉
"Teaser"
🩸2. غریبه عجیب🥢
💋4. بوسه نیمه تمام💋
🖼5. نقاشی باشکوه🎨
💉1. بیمارستان متروکه💉
💘6. ضدگلوله🔫
✨️7. رگ‌های گرم🔥
💉8. زخم جدید🩸
🩸3. شوک تازه🔫
🥊9. مسابقه بوکس🥊
💓10. لرزش💓
😞11. پنهان‌کاری 🫂
🏯12. رستوران صخره‌ای🗻
❓️13. سوالِ بی‌جواب🤷🏻‍♂️
💦14. شیطان و کشیش😈
🎬15. در حال و هوای عشق❤️‍🔥
😈16. راز🫦
🙊17. مطیع💦
❤️18. فرشته نجات🧚🏻‍♂️
💋19. بسکتبال جذاب🏀
🫦20. لب‌های وسوسه‌انگیز👨🏻‍❤️‍👨🏻
🔞21. پشت بوم😈
🥺22. شوق و عذاب💔
🫂23. قلبم❤️
🩸24. داس و چاقو 🔪
💘25. خمار🤤
🌌26. شب پرستاره🌠
💦27. قرنطینه👾
👅 28. اسباب‌بازی جدید🔞
💦29. خرس شکمو🐻
⛓️30. زندانی‌ها🔒
🪖31. گذشته محرمانه🤫
🔥32. سرباز سرکش💀
💦34. طلوع🌄
🔞35. پلی‌استیشن❤️‍🔥
اطلاعیه کانال تلگرام
🔥36. یاقوت🫧
🫦37. پایانی برای مافیا؟🔫
💧38. وبتون🔥
😈39. مچ‌گیری👀
💘40. نگاه اول🫂
🛁41. شکستن قوانین⛓️
😗42. پرنسس مارمولک🦎
💦43. سوشی🍣
🩲44. مایو👙
🫦45. شب تاریک💦
🏄🏻‍♂️46. موج سواری⛱️
🤢47. تهوع😵‍💫
💋48. آفتاب‌گردون🌻
❤️‍🔥49. آتیش‌بازی🎆
👅50. بستنی🍦
🔫51. مشکوک🧐
🪤52. تله🧀
🥀53. بوسه زندگی💋
🫂54. تیم👨🏻‍❤️‍👨🏻
💓55. اعتماد💭
🎬56. سینما📽
❤️‍🔥57. آغوش امن🫂
🥽58. الهه تمیس⚖️
💦59. تنبیه🔞
💞60. نوتلا🌰
🦂61. زن مرموز👠
🔥62. دلتنگی💘

🗺33. نقشه‌ جدید🪤

1.6K 116 20
By SmokyLey

Chan pov:

بعد از غذا رو به همه کردم و گفتم: من یه نقشه دارم! هرچند نمیدونم به درد بخوره یا نه!

یونگی سری تکون داد و گفت: بگو! اگه جاییش مشکل داشت اصلاحش میکنم.
روی تابلوی وایت بورد که گوشه کافه‌تریا افتاده بود، عکس چند نفر رو چسبوندم.
اولی دلال اسلحه، که اولین بار با جونگکوک جلوی کلاب دیدیمش، دومی رئیس باند خاکستر که داس توی پاهاش بود و سومی صاحب کلاب کارپه‌دیم که عاشق خلاف‌های پول‌ساز بود. به عکس‌ها اشاره کردم و گفتم: من از طریق سایت‌های کازینویی که برای کارپه‌دیم پولشویی میکنن، فهمیدم قراره یه مسابقه قمار برگزار بشه، واسه پوکربازا، که البته یه پوششه، چون همون روز قراره یه محموله جدید معامله بشه! مطمئنم اسلحه‌ هم داخلش هست، چون آن‌بوهیون پیشاپیش برای اون روز و روز بعدش، مرخصی گرفته!

یونگی نیشخند زد و گفت: به چه دلیل؟
_ظاهرا مادرش مریضه!
یونگی رو به جیمین گفت: عه؟! عجیبه که پرستار نمیخواد!

جیمین چش غرّه‌ای بهش رفت و منم سرمو با تاسف تکون دادم.
_خب! داشتم میگفتم! ما فقط باید بدونیم محموله‌ها کجاست، و اینطوری لحظه‌ای که آن‌بوهیون میره بگیرتشون یا هرچی، مچشو می‌گیریم و گیرش میندازیم!

نامجون همچنان که دست به سینه به لبه کانتر تکیه داده بود، گفت: خب؟ تا اینجا که خوبه! من میتونم سراغ آدمایی برم که رده‌بالاترن، و زبونمو می‌فهمن! اگه بتونم متقاعدشون کنم، بهمون اجازه عملیات مخفیانه میدن و پشتیبانیمون میکنن، نیازی‌ هم نیست مارمولک بفهمه! اما باید همه چی بی‌عیب و نقص پیش بره، چون اگه خرابکاری کنیم، رسما اخراجیم!

جونگکوک گفت: آره! مطمئنم اونا ازت تضمین میخوان که اگه نقشه‌ نتیجه نداد، یه چیزی رو قربانی کنی! اما چطور قراره به محموله برسیم؟ باید رئیس کلاب رو بدزدیم؟ یا داخل کلاب شنود کار بزاریم؟

جواب دادم: یه نفر که اونا نمیشناسنش و عضو رسمی تیممون نیست باید شنود‌هامونو جاهای تعیین شده کار بزاره! من از اتاقم دوربین‌های مدار بسته داخل کلاب رو هک کردم، ولی دوربین‌ها صدا ندارن و یه جاهایی که اتاق VIP محسوب میشه، اصلا دوربین نداره! پس یه نفر باید دستی ببره و نصب کنه!
جیمین یهو گفت: من میتونم! من عضو رسمی تیم نیستم!

یونگی عصبی گفت: چی؟!
نامجون گفت: فکر خوبیه!

یونگی داد زد: کصخلی؟ جیمینو میفرستی اونجا؟! من اجازه نمیدم!
جیمین نق زد: فقط چندتا شنوده! مگه نه؟

سری تکون دادم و گفتم: آره! خیلی کوچیکن، جاهایی که توی فیلم دوربین‌ها نشونت میدم، همونجا کار بزار!

تهیونگ متعجب پرسید: اما اصلا به چه بهونه‌ای جیمین میره داخل اون کلاب؟! درسته نمیشناسنش ولی اگه جایی باشه که اتاق VIP باشه، فقط خودشون یا کارمنداشون اجازه دارن برن! نه مردم عادی که واسه وقت گذرونی میرن کلاب!
نامجون دستی به چونه‌اش کشید و گفت: درسته! کاملا منطقیه! جاهای VIP مردم عادی دسترسی ندارن!

گفتم: بخاطر این مسابقه پوکر یه سری کارمند جدید استخدام میکنن تا روز مسابقه بتونن توی چند شیفت به مشتری‌ها سرویس بدن، چون حسابی شلوغ میشه! من مشخصات جیمین رو لا‌به لای متقاضی‌هایی که توی سایت برای مدیر‌ داخلی کلاب درخواست کار دادن میزارم، سوابقشونو بررسی کردم معمولا فقط آدمایی مثل خودشونو قبول میکنن! اگه یکی زیادی درست حسابی و بدون سوءسابقه باشه، بهش شک میکنن پس استخدامش نمیکنن؛ اونایی که بدهی دارن، فقیرن یا سابقه‌دارن توی اولویت استخدامشونن!

جونگکوک چندتا صندلی کنار هم چید. بیخیال، دراز کشید و سرشو روی پاهای تهیونگ گذاشت و گفت: آره! باید لنگه خودشون باشن یا محتاج پول! اینطوری هرچی اونجا ببینن و بشنون جرات نمیکنن جایی بگن!

جیمین ریلکس گفت: من شرایطشو دارم! هم فقیرم، هم بخاطر وام بدهی دارم هم بابام حبس ابده! از نظر اونا من عین بابامم! حتما منو قبول میکنن!

هوسوک که تا این لحظه توی سکوت فقط به من زل زده بود، رو به جیمین گفت: یاااا! جیمینا! صد دفعه گفتم تو با بابات فرق داری! اینقدر اسم اون نکبت رو نیار!

جیمین خنده‌ای کرد و گفت: بالاخره سابقه‌ درخشانش یه جا به دردم خورد!
یونگی بی‌حوصله نق زد: اما من هنوز مخالفم!

نامجون لیوان آبمیوه‌ای که جین براش درست کرده بود رو برداشت و گفت: کسی از تو نظر نخواست!
و مشغول نوشیدن شد.

عکس صاحب کلاب رو نشون دادم و گفتم: وقتی جیمین رو با سابقه‌اش ببینن، مطمئنا استخدامش میکنن! اونوقت راحت شنود کار میزاره! تا روز مسابقه میتونی حین کار اطلاعات جمع کنی!
و بعد عکس جدیدی روی تابلو چسبوندم؛
_این مرد قاچاقچی هدفمونه! روز مسابقه وارد کلاب میشه، اون کسیه که محموله رو ارسال میکنه! اگه قیمت مافیا رو قبول کنه، لوکیشن اسلحه‌ها که توی بندر شهر مخفی شده، به رئیس باند خاکستر تحویل میده! مطمئنم بعدش به آن‌بوهیون خبر میدن و اونم مستقیم میره اونجا!
جونگکوک گفت: روز مسابقه اکثر مشتری‌ها مشغول قمار بازی‌ میشن! حتی اگه جیمین اونجا کار کنه، باز هم اجازه نمیدن توی این جلسه مهم حضور داشته باشه! پس ما چطور دستمون به لوکیشن محموله میرسه؟!

یونگی گفت: چرا فقط این یارو قاچاقچیه رو نمیدزدیم؟! قبل از مسابقه بدزدیمش! اینطوری دیگه اصلا لازم نیست جیمین بره تو اون گهدونی!

گفتم: نه هیونگ! اگه رئیس باند خاکستر و صاحب کلاب آدرس رو شخصا به آن‌بوهیون ندن، اون هم به اوضاع شک میکنه و هیچوقت نمیتونیم گیرش بندازیم! یادت رفته توی این چندماه چقدر زیر نظر داشتیمشون؟ اما چون نمیدونستیم با آن‌بوهیون همدستن، اونا هم دست نگه داشتن و محموله‌ها رو جا به‌جا نمیکردن!

جونگکوک ادامه داد: و یا وقتی می‌رسیدیم که سوله‌های اسلحه خالی بود! انگار که از قبل می‌دونستن کی می‌رسیم اونجا! پس بهتره طبق همین نقشه‌ی چان پیش بریم! چون اونا فقط به خودشون اعتماد میکنن، هرچیز غیرعادی یا جدید فقط مشکوکشون میکنه!

یونگی پرسید: پس چطور لوکیشن رو گیر بیاریم؟! اگه آن‌بوهیون نکبتو تعقیب کنیم میفهمه، شامّه سگ داره مرتیکه پدرسگ!

جین قدم زنان به سمت تابلو اومد و عکس قاچاقچی رو برداشت.
از من پرسید: چانی! اسم این یارو چیه؟!
_اینطور که فهمیدم بهش میگن "رئیس لی" ولی اطلاعاتی از اسم کاملش نیست و اولین باره که شخصا میاد و هیچکدومشون تاحالا از نزدیک ندیدنش، همین عکس هم به زور از توی دارک وب پیدا کردم.

جین عکس توی دستشو بالا گرفت و نگاهی به یونگی انداخت.
سمت یونگی رفت و گفت: افسر مین؟ اگه موهاتو بالا بزنی...
و عکس رو کنار صورت یونگی نگه‌داشت.
هوسوک شوکه گفت: یاااا! عجب شباهتی!!!!

جیمین خندید.
_هیونگ واقعا چشمت تیزه!

****

Jin pov:

دست به سینه جواب دادم: پس چی؟ مخ فرمانده‌اتونو زدم! از من عقاب‌تر پیدا نمیشه اصن!
نامجون خنده‌ای کرد و گوشه پیشونیمو بوسید.

یونگی پوکر گفت: کجای این کپک شکل منه؟!
جواب دادم: اینجا عینک آفتابی زده! ولی خیلی شبیهید! قبل از اینکه بره داخل کلاب، خفتش کنین! خودتو جای اون گریم کن! اونا فقط میخوان که رئیس لی بهشون آدرس بده! وقتی پول رو گرفتی، بیا بیرون!

نامجون گفت: عجب فکری! من هم با نیروهای کمکی میرم محل لوکیشن! تا وقتی که عملیات تموم نشده، تو از هتل اون یارو بیرون نیا تا به چیزی شک نکنن!

یونگی نالید: واقعا باید انجامش بدم؟!

جونگکوک که روی پاهای تهیونگ چرت میزد گفت: هیونگ نکنه برادر دوقلوته؟ همزادته؟! دوقلوهای شیطانی!

نامجون گفت: وای! حتی وجود یه نسخه ازت هم شکنجه‌آوره! اگه اونم مثل تو باشه جدا سر میزارم به بیابون!
و همگی زدیم زیر خنده.

****

Taehyung pov:

همه تصمیم گرفتن تا بیشتر روی نقشه‌اشون تمرکز کنن و منتظر قبول شدن درخواست استخدام جیمین توی کلاب بمونن.
من نگران جونگکوک بودم اما میدونستم شغلش چیزی نیست که بتونم کنترلش کنم.

_به چی فکر میکنی توله خرس؟
از روی پانسمان زخمش نگاهمو برداشتم و گفتم: یااا!
و از حرص خم شدم و گردنشو گاز گرفتم.
_آخخ...واقعا هم که با این دندونات توله خرسی!
جایی که گاز گرفته بودمو بوسیدم و از روی تخت بلند شدم تا میز‌ شام آماده کنم.

****

_جونگکوک! اینقدر بهم نچسب!
_چی؟
_جونگکوکا اذیت نکن! بزار شام آماده شه بعد...
دستشو از پشت دور کمرم حلقه کرد و چونه‌اشو روی پوست گردنم میکشید.
لبشو مدام روی پوستم حرکت میداد.
_آه....نکن...
زبونشو روی گوشم کشید و گفت: تهیونگا...بعدا شام بخوریم!
منو توی بغلش برگردوند سمت خودش و پرسید: چرا هر دفعه خوشمزه تر میشی؟!
و لبشو روی صورتم میکشید؛ من زیر بوسه‌هاش داشتم ذوب میشدم.
گوشه لبمو بوسید و زبونشو بین لبم هل داد.
اونقدر با لبم بازی کرد که حس کردم که هارد شدم.
_آه...جونگکوک...
دستشو روی عضوم کشید و گفت: ببین؟ بدنتم نمیخواد الان شام آماده کنی!
خنده‌ام گرفته بود.
غر زدم: یااا...تقصیر کیه؟!
زیر چونه‌امو گاز گرفت و گفت:  نکنه میخوای بگی تقصیر منه که تو اینقدر خوشمزه‌ای، دکتر کیم؟

دستامو روی عضله‌های شکمش کشیدم و گفتم: از کجا میدونی افسر جئون؟ تاحالا منو مزه کردی؟
و انگشتامو بالاتر بردم و روی نیپل‌هاش نگه‌داشتم.
پوستش کم کم داشت گرم‌تر میشد، دستاشو روی باسنم گذاشت و گفت: ولی مطمئنم از هله‌هوله‌هایی که خودت میخوری، خوشمزه‌تری دکتر!
و لبه‌های باسنمو زیر انگشتاش فشار داد‌.
به جلو خم شد و لب‌های بی‌قرارمو دوباره بهش رسوندم تا ببوسمش، اونقدر لبمو خورد که حس کردم دیگه خون به مغزم نمیرسه.
بغلم کرد و روی کانتر منو نشوند. درحالیکه دستشو روی دیکم عقب و جلو میکرد، دست دیگه اشو از لای پاهام رد کرد و به سوراخمو رسوند.
_آه...کوک...
و مدام با انگشتش داخل ورودیم بازی می‌کرد.
عضوشو بین دستام فشار دادم تا خیسی پریکامش روی انگشتام حس کردم.
_آه...
لیسی به لبم زد و منو جلوتر کشید.
وقتی کامل باکسرمو بیرون کشید از خنکی کانتر، سردم شد.
عضوشو به ورودیم چسبوند و آهسته فشار داد.
_آهه...
دستامو دور گردنش انداختم، جوری که عضو داغش داخلم فرو میرفت و تکون میخورد، باعث میشد خون توی رگ‌هام بجوشه.

Jungkook pov:

_آه..تهیونگ...شل کن.
بالاتر کشیدمش که بیشتر بهم تکیه بده، وقتی داخلش ضربه میزدم، چشماشو می‌بست و ناله میکرد؛ میتونستم ببینم که چطور لذت میبره، میخواستم تا ابد فقط صدای ناله‌هاشو بشنوم؛ وقتی پشت هم آه میکشید، اون بخش وجودم که می‌خواست وحشیانه داخلش بکوبمو تحریک میکرد‌.
تهیونگ واسه‌ام خطرناک بود، میدونست نمیتونم زیاد دربرابرش مقاومت کنم...

_آهه...
و کامش بیرون ریخت.
موهاشو که از عرق، خیس شده بود، عقب زدم.
چونه‌اشو سمت خودم کشیدم و آروم لب‌هاشو بوسیدم و همزمان که لب میگرفتیم، کاممو داخل ورودیش پاشیدم.
_دوستت دارم تهیونگ.
لبخند شیطانی زد و گفت: چقدر؟
_هرچقدر که بخوای!
و آروم عضومو ازش بیرون کشیدم، اما همچنان توی بغلم، پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود.
از روی کانتر بلندش کردم و سمت تخت رفتیم.
سرشو توی گردنم برد و مدام با‌ لب‌هاش گاز‌های ریز میگرفت.
_شیطنت نکن توله خرس!
روی دیکم خودشو میمالید و از قصد اذیت میکرد؛ انگشتامو روی شکم نرمش کشیدم، قطرات خیس کام هنوز روی پوست لطیفش برق میزدن.
کم‌کم انگشتمو روی نیپل سفت شده‌اش کشیدم و فشارش دادم که آه کشید‌.
روی بدنم خم شد تا دیکمو پشتش تنظیم کنه، لیسی به نیپلش زدم و بوسیدمش.
سر عضومو به ورودیش فشار داد و آروم روش نشست.
_اندامت... دیوونه‌ام میکنه تهیونگا!
دستامونو به هم قلّاب کردیم و کمرشو روی دیکم حرکت میداد. حس حفره تنگش که روی دیکم بالا و پایین میشد، هوش از سرم می‌پروند.
_آهه...ته...
و سریعتر روی دیکم سواری میکرد.
_آه...آهه.....
موهاش کمی به‌هم ریخته بود و همزمان که کمرشو حرکت میداد به چشمام خیره بود، گونه‌هاش یکم سرخ شده بود و بین نفس‌نفس‌ زدن‌هاش بالاخره کامش با فشار بیرون پاشید.
_آههه...آه...آهه...
صورتش وقتی ارضا میشد، مثل یه الهه زیبایی بود.
میخواستم بیشتر ببینمش، اون صحنه‌‌ که لرزش‌ ریز پاهاش وقتی کامشو بیرون میریخت، جلوی چشمم میدرخشید؛ میخواستم مدام تکرار شه.
یه دفعه خوابوندمش روی تخت.
انگشت‌های کشیده و ظریفشو روی گونه‌ام کشید.
لبمو به لب‌هاش متصل کردم، همزمان که زبون نرمش توی دهنم بازی میکرد، دیکمو بین پاهاش فشار دادم.
روی لب‌هام آه کوتاهی کشید. آروم توی دیواره‌تنگ ورودیش مشغول ضربه زدن شدم.
_تهیونگا...امشب بهت رحم نمیکنم!
نیشخندی زد و گفت: امیدوارم!

_خرس هورنی!
و همزمان که ضربه‌هامو خشن تر میکردم، گردنشو از هیکی‌هام کبود کردم.
_آهه...آه...جونگکوکا...
سرشو عقب روی بالشت فشار داد و چند دقیقه بعد ارضا  شد.
کامم از حفره‌‌اش بیرون ریخته بود و بدنش حساس‌تر شده بود.
_آههه...جونگکوکا...نمیتونم.
_دکتر کیم! من که گفتم بهت رحم نمیکنم!
و به لب‌های خسته و بی‌حالش هجوم بردم.
کمی بعد، روی شکمش خوابوندمش؛ از پشت شونه و کمرشو بوسیدم و پوست گردنشو مک زدم.
_آه...جونگکوک...
لب‌هامو روی پوست داغ کمرش حرکت دادم تا به ورودیش خیسش رسیدم که زیر کام زیاد، تقریبا محو شده بود. دستامو دور شونه‌هاش ستون کردم و از پشت یه ضرب واردش شدم.
_آههه...
همزمان که روش خوابیده بودم و ضربه میزدم، شونه و بازوشو میبوسیدم.
_آهه...آه...
خواست روی آرنجش تکیه بده اما جون نداشت.
دستمو زیر پهلوش بردم و گفتم: به دستم تکیه بده عشقم.
_آهه...من دارم...آه...
درحالیکه ضربان سریع قلبشو روی دستم حس میکردم کامش با شدت بیرون ریخت.
ضربه‌هامو اونقدر شدید کردم که صدای برخورد قطره‌های کام به بدنش هم توی اتاق میپیچید.
_آههه...جونگکوکا...من دیگه...آههه...
من باز هم داخلش خالی شدم، اما نمیتونستم جلوی خودمو از ضربه‌هام بگیرم.
بدنش مدام زیرم میلرزید و دیگه آه و ناله‌هاش، شبیه جیغ و فریاد شده بودن.
دستامو سمت عضو خیسش بردم و همزمان که میکوبیدم محکم با انگشتام واسه‌اش عقب و جلو میکردم.
_آههه....آههه....جونگک...آه...
توی بغلم گرفتمش و لب‌هاشو مکیدم.
دستم کاملا از کامش خیس شده بود.
لاله‌گوششو بوسیدم و زمزمه کردم: تهیونگا... خیلی اذیتت کردم؟!
لبخند شیطانی زد و جواب داد: بازم اذیتم کن!
دستشو روی عضوم گذاشت و آهسته حرکت داد.
کلاهکشو فشار داد و گفت: عاشقتم جونگکوکا...
_تو بهشتمی کیم تهیونگ.
انگشتمو لای باسنش کشیدم و سمت سوراخش بردم.
درحالیکه کاممو آروم ازش بیرون میکشیدم، لب‌هاشو با زبونم لیس زدم.
_آه...ته...چی تو سرته؟
و دستشو بیشتر روی دیکم حرکت داد،
_آهه...تهیونگا...اینقدر اغفالم نکن!
چشماشو مظلوم کرد و گفت: من که کاریت نمیکنم!
و اونقدر دیک سفتمو دستمالی کرد تا کمی بعد برای آخرین‌بار روی دستاش کاممو ریختم.
_آههه...آه...کمرم خالی شد...
لبشو گاز گرفتم و ادامه دادم: فرشته ‌شیطانی! قیافه‌ات مثل فرشته‌هاست اما فقط آماده‌ای تا منو از راه به در کنی!

نیشخندی زد و گفت: میتونی دستگیرم کنی افسر جئون!
_حتی اگه دستگیرتم کنم، اونقدر از پشت میله‌ها اغواگری میکنی تا وا بدم...

*****

Jimin pov:

بعد از اینکه چندساعت با هوسوک مشغول گیم زدن بودم، اومدم سراغ یونگی، اگرچه دیرموقع بود اما میدونستم خودشو با کار خفه کرده و نمیخوابه، مدام دنبال پیدا کردن اعضای دیگه‌ی مافیا بود تا بتونه اطلاعات بیشتری گیر بیاره.
توی اتاق، روی زمین، بین کاغذهایی که دور خودش چیده بود، مشغول سیگار کشیدن بود.
چشمامو چرخوندم و طلبکارانه گفتم: مگه قرار نشد امروز نکشی؟!
_ساعت 1شبه، الان توی فرداییم، نه امروز!
پامو کوبیدم و بلند گفتم: یاااا!
لبخند لثه‌ای زد و سیگارشو روی برگه‌ها خاموش کرد.

_بدجنس!
و عصبی به طرف آشپزخونه رفتم و ظرف‌ها رو سرجاشون صف دادم.
وقتی کارم تموم شد، براش میوه بردم و کنارش نشستم.
چشمم به به پرونده‌ها افتاد که اطلاعات همه اعضای مافیا، چه اونایی که عکس داشتن، چه اونایی که هنوز  اطلاعات ارتش کره نتونسته بود چهره‌اشونو شناسایی کنه، مقابلمون بود.
چندتا اسم "پارک" توجه‌امو جلب کرد؛ هرچند اسم کوچیکشون نوشته نشده بود، اما به نظر می‌رسید انگار هر کسی که با فامیلی من توی این کشوره، آخرش خلافکار از آب درمیاد؛ رئیس پارک، بابام،... و شاید هم... یه روز من؟!
و یهو کشیده شدن انگشتش روی کمرم منو به خودم آورد.
بهش نگاه کردم، دستشو روی کمرم فشار داد تا بهش بچسبم.
_وقتی اینجایی حواست پیش کیه؟
_چشمم به فک‌و فامیل‌های خلافکارم افتاد.
نیشخندی زد و گفت: فامیلیت توی زندان پرطرفداره...ولی قرار نیست بزارم بری ور دل اقوامت!
نیشخندی زدم و گفتم: از کجا میدونی؟... که تهش منم پشت اون میله‌ها نمیرم؟

انگشتاشو از روی کمرم، زیر باکسرم سُر داد.
_پارک جیمین... فک کردی پشت میله‌ها دستم بهت نمیرسه؟
و اولین انگشتشو داخل ورودیم فشار داد.
درحالی‌که دستامو روی سینه‌اش گذاشته بودم، توی چشمام زل زده بود.
بی‌اختیار، لبمو به لب‌های تلخش کشیدم.
_جیمینا‌... از اینکه روی پرونده‌های محرمانه‌ ارتش به فاک بری خوشت اومده؟
و لبمو محکم بوسید.

با نیشخند گفتم: پارک‌ها خلافکارن قربان!
_آره... استاکری، سرپیچی، رشوه، سفید کردن پرونده‌هام با کامت... تازه دسته‌گل‌هایی که این مدت آب دادی رو نادیده گرفتم!
و دوتا انگشتشو باهم فشار داد داخل ورودیم.
_آخخ...آه...
_پارک جیمین! خلافکار‌ترین آدم دنیا هم که باشی، میخوام زیرم به فاک بری... فقط تو!
و منو زیر خودش کشید.
روی پرونده‌ها دراز کشیده بودم و یهو باکسرمو کامل پایین کشید و خودشو بین پاهام تنظیم کرد.

پریکامش ریخت روی عضوم، سر دیکش روی ورودیم لغزید و ناگهان فشار داد داخل.
_آهه...یونگ...
خم شد و نیپلمو نیشگون گرفت؛ مدام بین انگشتاش فشار میداد و پوست گردنمو گاز میگرفت.
_آهه...آخ... جاش میمونه!!
_به هرحال جوجه‌های خلافکار هم به یه تتو نیاز دارن.
خنده‌ام گرفته بود.
_یااا!
لیسی به گردنم زد و ضربه زدنشو شروع کرد.
_آه...آهه...
چند دقیقه بعد، کامم روی شکم و سینه‌اش ریخت.
منو برگردوند و درحالیکه زانوهام داشت روی ورقه‌های سفید لیز میخورد، از پشت دوباره داخلم کوبید.
_آهه...
با دستاش محکم کمرمو گرفته بود که حتی یه ذره هم از زیر دستش جلو نرم.
_آه...آهه...یونگیا...
اونقدر دیکش داخلم عقب و جلو شد تا دوباره هارد شدم،  پشت هم ضربه میزد که حتی فرصت نمیداد نفس بکشم.
_آهه...آه...یونگ...
بین ضربه‌های شدیدش، یه دفعه ورودیمو از کامش پر کرد و خودمم یهو ارضا شدم.
_آههه...آه...آهه...
پشتمو دیگه حس نمیکردم.
فکّشو روی شونه‌ام گذاشت و زمزمه کرد: جوجه خلافکار...

جایی بین گردن و شونه‌امو بوسید و لبشو روی پوستم نگه داشت. دستشو از پشت روی پهلوم گذاشت و روی پوستم حرکت داد تا وقتی که عضو خیسمو دوباره بین انگشتاش گیر انداخت.
_نکن...آهه...
لبشو روی گردنم کشید.
_افسر پارک، به مافوقت دستور میدی؟ خیال کردی با یکم رشوه ژنرال شدی؟
و با دست دیگه‌اش موهامو گرفت و سرمو عقب کشید.
لبشو محکم روی لبم فشار داد و گاز گرفت.
_آه...
همینطوری که لبمو میخورد با دستش دیکمو فشار میداد و می‌مالید.
نمیتونستم مقاومت کنم پس کم کم داشتم دوباره هارد میشدم،
غر زدم: آه... حق نداری تا یه هفته سیگار بکشی!!
_اگه تا صبح بزارم داخلت شاید قبول کردم.

_یاااا! میخوای گشاد شم؟!
_مگه نیستی؟
و محکم داخلم کوبید.
عضوش کاملا توی ورودیم جا میشد، دیگه حتی دردی هم نداشت، فقط تکون میخورد، به نقطه حساسم می‌کوبید و تحریکم میکرد.
_آهه...یون،..آه...
همچنان که روی پرونده‌ها دراز کشیده بودیم، یه پامو بالا گرفته بود و با شدت ضربه میزد.
تمام مدت سینه و گردنمو گاز میگرفت، مطمئن بودم وقتی جلوی آینه برم، فقط کبودی میبینم... اما خودمم خوب میدونستم که تک تک ثانیه‌هاش فقط لذت بود.
و با فشار کامشو داخلم ریخت.

دستشو از روی دیکم که کاملا خیس بود عقب برد.
ناله کردم: همه پرونده‌ها رو به گند کشیدم...
دستشو دور کمرم حلقه کرد و همچنان که لاله گوشمو میبوسید زمزمه کرد: فدای سرت.
و محکمتر منو از پشت بین بازوهاش نگه‌داشت.
_یونگیا... منم مثل بابام میشم؟... میدونم که از سابقه‌ام خبر داری!
_خبر دارم ولی به هیچ جام نیست.
توی آغوشش رومو برگردوندم سمتش، انگشتمو روی زخم ابروش کشیدم و آروم تا روی لب‌هاش حرکت دادم.
پرسید: می‌ترسی مثل بابات بشی و بری زندان؟
_نه.
_می‌ترسیدی بخاطر بابات ولت کنم؟
جواب دادم: نه... به هرحال من اونی نیستم که باهات میمونه!
و انگشتمو از روی لب‌هاش برداشتم.

اخم کرد و گفت: چی؟!
_افسر مین یه آدم منطقیه،... با اون سابقه باشکوهت، فکر کردی قراره باهم بمونیم؟ یه زن مطیع با چندتا بچه که بخاطر بابای سیگاریشون خنگ شدن؛ مگه نباید طبق همین الگو پیش بری؟!
پوزخندی زد و گفت: تو کجای این الگوی کصشری؟!
_من همیشه واسه‌ات رو زانوهامم...
_واسه ساک زدن؟
_خب شاید لازم باشه بین عبادت‌هام واسه خدای عزیزم ساک هم بزنم، به هرحال باید همه جوره خودمو واسه‌ات فدا کنم تا بزاری برم بهشت، اینطور نیست؟
_خدای معبدت، واسه بهشت زیادی گناهکاره، تنها جایی که میفرستمت جهنمه...
_اگه تو خداشی، پس بهشته.
_اینقدر از مغز جوجه‌ایت کار نکش، پارکِ خلافکار!
و دستشو بین پاهای خیسم برد و انگشتاشو داخل سوراخم فشار داد.
درحالیکه سعی میکرد کامشو از ورودیم خارج کنه، گفت: اگه تا صبح باهات ور برم، احتمالا کل مچ دستمو داخلت جا بدی! اونقدر به فاکت دادم که دیگه زنم شدی، پس فکرشم نکن از این الگوهای کصشر واسه زندگیم پیاده کنی!

و انگشتاشو بعد از کمی حرکت از دیواره دردناک ورودیم بیرون کشید.
_مین یونگی! قراره جواب خانواده پر از افتخارتو چی بدی؟
_من معمولا به کسی جوابی نمیدم، میرینم روشون.
و لبمو گاز گرفت و محکم بوسید.

🎶🎙🎶

من مهربون بازیامو تموم کردم
نیاز دارم بهش پس فقط ردش کن بیاد واسه‌ام
میتونی این تنش رو با یه چاقو کات کنی
بهم گفتی ریلکس باش، چند روزه میگذره
نمیتونم انکارش کنم بیبی، میدونی!
و همه چیو بهت گفتم، میدونی جدی‌ام

این ادابازیات قدیمی شده،
چون که وقتی منو چشم تو چشم ببینی، باهام راه میای

شرط میبندم بهم میدیش
لعنتی، باید تاحالا میفهمیدی چه خبره!
میدونم میخوای به فاک بری
شرط میبندم بهم میدیش

اون حسی که داری، ردّش نکن
من همینطوریشم میدونم که تو ازش خوشت میاد،
میدونم چه زمانی میخوای به فاک بری

همین دیشب گفتی کارمون تمومه،
اما الان 10 دقیقه ای اومدی
گفته بودی هیچی نیست
اما حالا پاهات روی شونه‌هامه
نمیتونم انکارش کنم، بهش نیاز دارم
و هرچیزی که بهت گفتمو، جدی بودم

باهاش مقابله نکن،
میدونم کی میخوای به فاک بری...

Give it up💦Zae france👨🏿‍🎤

کانال آهنگ‌های من🔥
https://t.me/witchzone1

Continue Reading

You'll Also Like

17.1K 2.1K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...
14.3K 3.2K 18
🔴مسیح همیشه درباره‌ی قدیسه‌های گناهکار هشدار میداد ولی هیچوقت جرعت نکرد راجع به پرستیدن راه نقره‌ای، چیزی به زبون بیاره🔴 ژانر : مافیا ، بی دی اس ا...
137K 21.8K 62
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...
502K 65.6K 73
[Completed] کیم تهیونگ و جئون جونگکوک ازدواج کردن... اما اونا دو ساله که همدیگرو ندیدن...اونا فقط یکبار تو کل زندگیشون همو دیدن و اونم روز عروسیشون ب...