My Sin

By Bitamoosavi

275K 35.2K 12K

Vkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... More

《معرفی فیک》🍂
《شخصیت ها》🍂
🍂《part 1》
🍂《part 2》
🍂《part 3》
🍂《part 4》
🍂《part 5》
🍂《part 6》
🍂《part 7》
🍂《part 8》
🍂《part 9》
🍂《part 10》
🍂《part 11》
🍂《part 12》
🍂《part 13》
🍂《part 14》
🍂《part 15》
🍂《part 16》
🍂《part 17》
🍂《part 18》
🍂《part 19》
🍂《part 20》
🍂《part 21》
🍂《part 22》
🍂《part 23》
🍂《part 24》
🍂《part 25》
🍂《part 26》
🍂《part 27》
🍂《part 28》
🍂《part 29》
🍂《part 30》
🍂《part 31》
🍂《part 32》
🍂《part 33》
《زجه بزنیمممممم...های های》🍂
🍂《part 34》
🍂《part 3‌5》
🍂《part 3‌6》
🍂《part 3‌7》
🍂《part 3‌8》
🍂《part 3‌9》
🍂《part 40》
🍂《part 41》
🍂《part 42》
🍂《part 43》
🍂《part 44》
🍂《part 45》
🍂《part 46》
بلاخره اپ شد ^_^
🍂《end...》

🍂《part 47》

6.2K 541 170
By Bitamoosavi

(ووت یادتون نره...فیلم اخر پارت و حتما اخر پارت و بعد خوندنتون ببینین...هنزفری رو حتمااااات بزارین و حال کنین ...لبخند خبیث*)
...

□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

...

-اون ظرف کیکو بده به من...
جیمین با اخم و تخسی ظرفو بغل کرد و به خواهرش توپید: رزی از جلو چشام ناپدید شو...نصف بیشتره کیکارو تو خوردی.

رزی با چشمای درشت شدش تک خند عصبی کرد: یاااا عوضی...این ظرف هنوز نصفه هم نشده چی داری میگی؟
-اصن چرا با دوستات نمیری بیرون؟...من شب مهمون دارم اینجا چیکار میکنی؟

دختر زبونش و دراورد و با لجبازی بطری بزرگ شیر کاکائو رو برداشت و گفت: دلم برا هیونگا تنگ شده...به توچه میخوام بمونم.

-به نفعته شیر کاکائو رو برگردونی سر جاش رزی.
-هه...به همین خیال باش برادر کوچیکه.
-کوچیککککک؟...فقط یک سال و دوماه تفاوت سنیمونه.
-خداروشکر کم نیست.
-بده من اونوووو...

-تو کیکارو بده منم شیرکاکائو رو بدم.
جیمین اهی کشید و ظرف کیک و رو جزیره گذاشت.
-خواهر قشنگم...بیا باهم توافق کنیم و این دوتا رو بزاریم اینجا تا بقیه هم بیان.

رزی با نیشخند سرش و تکون داد: ادم شدی بلاخره.
-ببند.
دختر با خنده بطری شیر کاکائو رو روی جزیره برگردوند و یدونه شکلات از تو ظرف برداشت.

-تو اخرش باید دهنت بجنبه نه؟
-خب گشنمهههه.
-همین الان یخچاله منو جارو کردی، جارو برقی.
رزی دوباره زبونش و دراورد که صدای ایفون باعث شد اون دو به در نگاه کنن...

-بلاخره مهمونات اومدن.
-یونگی و هوپی که طبق معمول اخرین نفر میان...جین و نامی هم پیام دادن یکم دیر تر میان...یا جیون و تهکوکن یا لیسا.

رزی شکلات و قورت داد و با تعجب گفت: لیسا؟...لیسا دیگه کیه؟
-اوه بهت معرفیش نکردم؟

رفت پشت ایفون و از تو صفحه لمسی چهره ی همیشه خندون دختر و دید...
-ایناها خودشه.
کلید و زد و درو باز کرد.

رزی دستی تو موهای بلوند و بلندش کرد و رفت سمت برادرش و روبروش ایستاد...
جیمین با نیشخند گفت: با ادب باشیا خواهر بزرگه.

رزی حرصی خواست لگدی نثار جیمین بکنه که درو بلافاصله باز کرد و باعث شد کارش و متوقف کنه و با چشم هاش سمت جیمین تیر پرتاب کنه.

-سلاممممممم چیمییی.
رزی حتی فرصت نکرد به خودش بیاد که یهو دید جسمی مث فنر از بیرون پرید تو و چسبید به برادرش.
جیمین با خنده دستش و رو کمر لیسا گذاشت.

-سلام...کیفت کوکه چه خبره؟
رزی که فقط پشته دختر و میدید با تعجب به اون دوتا نگاه میکرد...
لیسا: حالا خبرش و میدم...باید همه بیان...من اولین نفر اومدم؟
-اره...درست سر وقت.

جیمین بعد اینکه جواب داد نگاهش به رزی افتاد...
خندش و خورد و روبه لیسا که ازش جدا شده بود گفت: آممم معرفی نکردم...خواهرم رزی.

لیسا با تعجب مسیر دست جیمین و گرفت و با یه چرخش برگشت پشت سرش و به دختری نگاه کرد که مثل خودش،با دیدنش چشماش درشت و با بهت و همزمان گفتن...

-تووووو؟

...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...

فرمون و دور زد و از بریدگی رد شد...
از سکوت ماشین استفاده کردو گفت: هی رفقا...کریسمس نزدیکه، برنامتون چیه؟

تهیونگ سکوتش و ادامه داد و بجاش جونگکوک سرش و از بین دوتا صندلی جلو اورد و گفت...

-تهیونگ برنامه ی تو چیه؟
پسر بزرگ تر نگاهش و از جلو گرفت و با چرخوندن سرش سمت راست...به یه جفت چشم مشکی و درشت، که میخش بود نگاه کرد.

لبخند محوی زد و نگاهش رو لب های کوک ثابت موند.
-هرجا پسرم باشه منم هستم.
کوک با شنیدن جواب تهیونگ قلبش بیقرار میتپید و حس ذوق زیادی رو داشت...لبش کش اومد و

تو خلسه ی چشم های هم بودن که با صدای جیون از تو دنیای خودشون دراومدن و با تعجب بهش نگاه کردن.

جیون: هرجا ماشینت باشه؟...این چه جواب مسخره ایه.
کوک پوکر چرخید سمت جیون: کلمه ی( پسرت) که همه جا معنیه ماشین نمیده.
جیون گیج بهشون نگاه کرد و دوباره نگاهش و به جلو داد.

-ها؟
تهیونگ تک خنده ای کرد: بدبخت جیمین...این که کلاً پرته.
-باید براش کلاس فشرده بزاریم...پس چطور قبلا تو رابطه بوده؟

تهیونگ: بخاطر همین خنگ بازیاش ولش کردن.
-یاااااا...اونا منو ول نکردن من ولشون کردم.
-اره تو راس میگی.

جیون با دیدن خونه ی ویلایی جیمین هیجان زده گفت: رسیدیم.
کوک: ماشین لیساعم هست.
جیون ماشین و پشت ماشین قرمز رنگ دختر پارک کرد.

هر سه تاشون بعد توقف ماشین پیاده شدن.
جیون: اهههههه خیلی خوبه...تاحالا پشت ماشین تهیونگ ننشسته بودم...مرسی جونگکوک.

تهیونگ با ابروهای بالا رفته بامزه گفت: من ماشینو دادم بهت جونگکوک چیکارس؟
جیون: اگه کوک نمیگفت بده که نمیدادی...شوهر ذلیل.
جونگکوک با خنده کمر تهیونگ و گرفت و بعد بوسه ای که دور از چشم جیون روی گوشش گذاشت گفت: بریم ددی.

تهیونگ با شنیدن این کلمه از زبون کوک چرخید سمتش و بعد زبون زدن لبش گفت: اینجا خوب جایی واسه گفتن این کلمه نیست توله.
پسر کوچیک تر با خنده از دست تهیونگ در رفت و جلو جلو از پله های ویلا بالا رفت.

تهیونگ و جیون باهم پشت سرش حرکت کردن.
جیون نگاهش و به تهیونگ و لبخندش داد...
-خوبه که میخندی.
پسر بزرگ تر نگاهش و چرخوند روی جیون...بعد درک حرفش لبش بیشتر کش اومد.

-بخاطر اونه.
و با چشم به پسره کوچیک تر نگاه کرد...
جیون سرش و تکون داد و بعد خنده ای گفت: سرنوشت چیز باحالیه.

جونگکوک زنگ در و زد و بعد ثانیه ای که گذشت در توسط جیمین باز شد.
کوک: هیییی چیمممم.
و پرید رو جیمین و بغلش کرد.
-تو ادم بشو نیستی یابو.
-هی جلو کراشت آبروتو نگه دار قشنگم.

جیمین سریع سرش و برگردوند که جیون و کنار تهیونگ دید...
سرفه ی مصلحتی کرد و سرخ شد...
-ام چیزه...سلام...

تهیونگ با نیشخند کمر جونگکوک رو گرفت و از جیمین جداش کرد و چسبوندش به خودش و گفت: خیلی به هم میاین.

جیمین سرخ تر شد و جیون نگاهش و به در و دیوار گرفت...
جونگکوک خنده ی بلندی کرد: وای خدا...این دوتا چطوری به هم اعتراف کردن؟

جیمین: اهم...به توچه...بیاین تو.
تهیونگ و کوک جلوتر باهم وارد خونه شدن که صدای دعوای دونفر از داخل به گوششون خورد.

کوک با ابروهای بالا رفته گفت: چه خبره؟
رفتن جلو تر که تونستن لیسا و رزی رو ببینن...روی مبل نشسته بودن و باهم بحث میکردن...
اونم چه بحثی؟

لیسا: میشه مث کسایی که ارث باباشون و بالا کشیدم نگام نکنی؟
رزی: هه...نگاه من خدا دادی اینطوریه.
-اه چه بد...اخه خوشگل تر میشی.
-هی...منظورت چیه؟

جیمین و جیون کنار تهیونگ و کوک ایستادن و به اونا نگاه کردن.
کوک: چه خبره؟...این دوتا چرا نرسیده پریدن به هم؟
جیمین: این دوتا قبلا همو تو مسابقه بین و المللی دیده بودن و دیدار اولشون انگار خیلی تخمی بوده.

جیون خندید: چه اتفاقی بینشون افتاده؟
جیمین: مث اینکه اونشب لیسا میخوره به رزی و لیوان قهوش میریزه رو لباسش...عذر خواهی نمیکنه و تازه به هم میپرن....رزی هم جا میزاره میره.

جونگکوک: اوووه...تنفر به عشق؟
تهیونگ و جیمین و جیون با تعجب بهش نگاه کردن.
کوک: خب چیه؟...کلیشه های پر تکرار.
تهیونگ: مثل خودمون؟
پسر کوچیک تر نگاه سیاهش و به تهیونگ داد و لبخند قشنگی زد.

-کلیشه ی ما تکراری بود...اما هیچ مثلش وجود نداره توله.
جیمین: اهم...بسه حالا برین بشینین نمیخواد فضارو وسط جنگ و دعوا عاشقانه کنین.
کوک ارنجش و به پهلوی جیون زد و گفت : یادبگیر توهم اینارو روی جیمین پیاده کن.

لیسا نگاهش چرخید تا روی تهیونگ و کوک و جیون افتاد...
سریع بلند شد و رفت طرفشون: هی شماهم اومدیننن...دلم براتون تنگ شده بود.

همه رو یه دور بغل کرد و البته که نگاهش به نگاه اخموی دختر کوچیک تر روی خودش بود...و همین باعث شد نیشخند دیوث وارانه ای بزنه.

بعد اینکه همه نشستن دوباره صدای زنگ در اومد و خبر از این میداد که نامجینم اومدن...
بعد اینکه همشون دور هم جمع شدن و نشستن و البته که جونگکوک بدون توجه به کسی روی پاهای تهیونگ، و تو بغلش لم داده بود...و با خیال راحت شیر موزی که جیمین براش درست کرده بود رو میخورد...

جین گفت: شما دوتا‌...عروسیتون کِیه؟
همین جمله کافی بود تا هرچی تو دهن کوک بود با سرفه ای که کرد، پرت بشه بیرون و صدای همه رو دربیاره.
تهیونگ خنده ی ارومی کرد و کمر جونگکوک رو محکم تر گرفت.

کوک با چشمای درشت شده و تته پته گفت: ع...عروسی دیگه چه...صیغه ایه؟
جیهوپ: صیغه نیست عزیزم...عقده.
کوک: هر هر...

درسته با شوخی و خنده تموم شده بود...اما جونگکوک حس عجیبی از همین حرف داشت...
عروسی؟...
با تهیونگ؟

چرا از فکرش قلبش داره مث دیوونه ها میزنه؟
چطور اصلا ممکنه؟..اونا حتی رابطشون و هنوز به پدر و مادرشونم نگفتن...
اهی کشید و خودش و بیشتر تو بغل تهیونگ کشید و کمرش و به سینش چسبوند و سرش و رو شونش تکیه داد.

تهیونگ نگاهی به چهره ی گرفته و کلافه ی پسر کوچیک تر کرد و لبخند محوی زد...

لیسا از تو اشپزخونه ظرف کیک و اورد و خواست بزاره رو میز که نگاه رزی رو میخِ ظرف دید...
و خب قورت دادن اب دهنشم زیر نگاه تیز بین لیسا دور نموند.

نیشخند‌ پنهانی زدو کیک و دونه به دونه به همه داد...از جایی هم شروع کرد که مطمعن بود کیک برای رزی نمیمونه...

خب قطعا ذاتِ شریف لیسا چیزی فراتر از اینها بود...
و خب کلاس های فشرده ای زیر نظر تهیونگ گذرونده بود...
حتما دیگه میدونین منظورم کدوم کلاساست.

اخرین تیکه ی کیک...برای خود لیسا موند...
جیمین نگاهی به خواهرش و نگاهِ ناراحتش کرد و گفت: رزی تو قبل اینکه بقیه بیان دوسه تا تیکه خوردی دیگه بیخیالش.

دختر کوچیک تر تنها سرش و تکون داد که جمله ی لیسا باعث شد با تعجب بهش نگاه کنه.
لیسا: امم خب من کیک دوست ندارم.
گفت و با یه لبخند مظلوم و معصوم کیک و گرفت طرف رزی.

-واسه تو.
دخترکوچیک تر نگاهش و از کیک گرفت و به چشم های مظلوم نمای دختر داد.
-خودت...نمیخوای؟
-نه گفتم که...دوست ندارم.

جیون: ولی تا جایی که یادمه تو عاشق کیک پنلپنلرپنندپدنپرمد...
دستی که وسط حرف زدن رو دهنش نشست کاره کسی نبود جز یونگیه اعظم.

رزی که فهمیده بود قضیه چیه بیشتر تعجب کرد...
خب دختر خیلی دلنازکی بود...برخلاف ظاهرش زود همه رو باور میکرد...
و اگه پشت نگاه لیسا رو میدونست هیچوقت با لبخند محوی نمیگفت: بیا نصف کنیم.

به همین راحتی...
لیسا با یه تیکه کیک تونسته بود مخ همیشه ی خدا پرتِ رزی رو بزنه.
جونگکوک با خنده تو جاش جابجا شد و گفت: چه سوییت.
جیمین با دهن باز به اون دوتا نگاه میکرد.

-الان یعنی به همین راحتی مخ خواهر منو زد؟
جیون به تهیونگ اشاره کرد: استاده بزرگ مدرسش بوده.

کوک با تعجب برگشت و به تهیونگ نگاه کرد...
صبر کن ببینم...چرا صورتش اینقدر رنگ گرفته؟
چرا رگ پیشونیش بیرون زده؟
-ته...حالت خوبه؟
پسر بزرگ تر نفس حبس شدش و فوت کرد تو صورت جونگکوک و گفت: یکم کمتر پایین تنت و تکون بدی بهتر میشم.

کوک که تازه داشت یه چیز بزرگ و زیر باسنش حس میکرد، با قورت دادن اب دهنش و خنده ی دیوث وارانه گفت: عزیزم اما باید تحملش کنی...اینجا تنها نیستیم.

تهیونگ سرش و تکیه داد : میدونم...اما بدون تنها شدیم سالم نمیزارمت.
-یعنی چی؟
با ابروهای بالا رفته پرسید و به پسر نگاه کرد.
سرش و یهو جلو برد و خیره به چشم های مبهوت جونگکوک گفت: میخورمت توله.

نامجون: یکی بیاد این دوتا رو یه دو دقیقه از تو حلق هم بکشه بیرون.
جین اره اره...جونگکوک زود بیا اینجا ببینم.
کوک: چیکار به من دارین.

گردن تهیونگ و گرفت که جین و جیهوپ باهم بلند شدن و دوطرف بازوهای جونگکوک رو گرفتن.
جین: حق نداری تا اخر امشب حتی به تهیونگ نزدیک بشی.
کوک: نهههه ولم کنینننن...تهیونگگگ.

ته: دارین چیکار میکنین؟...ولش کنین.
لیسا: هی تو دیگه چیزی نگو...برا من نشسته داره حالش و میبره.

به هر طریقی بود جونگکوک رو از رو تهیونگ بلند کردن و لیسا و جیون تهیونگ و گرفتن و جین و جیهوپ جونگکوک رو...
پسر کوچیک تر و تو دور ترین فاصله از تهیونگ نشوندن و باعث شد پسر بزرگ تر اخماش و توهم بکشه و حرصی به جین نگاه کنه.

-یاااا اینطوری نگام نکن...میخوام ببینم طاقتتون چقدره.
کوک: هیونگ کارت واقعا زشته.
جیون: خیلی هم خوبه...همه راضین.

با صدای زنگ در لیسا با تعجب گفت: کسی دیگه قرار بود بیاد؟
جیمین بعد بلند شدنش طرف در رفت و گفت: نچ...غذاهارو اوردن.
یونگی: تو ازمون نپرسیدی چی میخوریم.

جیمین: زنگ به هرکدومتون زدم که بگم بیاین اینجا، همتون بلا استثناء گفتین چی میخورین.
گفت و چشماش و چرخوند.

کوک خواست بلند بشه که یونگی مچ دستش و گرفت: بشین ببینم.
-هیونگگگگگ!
-مرگ و هیونگ.

رزی: اخه گناه دارن...نگاه چجوری به هم نگاه میکنن.
لیسا: خاک تو سرتون...فقط چند قدم فاصلتونه، بعدم همش که تو حلق هم بودین حالا یه نیم ساعت بیخیاله دستمالیه هم بشین.

جیهوپ: هعیییی...یاد اوایل رابطمون افتادم، وقتی هنوز خونه نداشتیم...یونگی شبا قایمکی میومد خونمون تا خود صبح متررمخرمهزمهز...

یونگی دستش و روی دهن هوپی گذاشت و لبخند لثه ایه زوری کرد.
-حالا نمیخواد همه چیز وشرح بدی عزیزم.

تهیونگ با همون اخماش پارو هم انداخت و گفت: تلافی میکنم.
جونگکوک نیشخند زد...
میدونست تهیونگ اروم نمیشینه و اخرش تلافی میکنه.

اه...
حالا چجوری دوریش و طاقت بیاره...
وات د فاک کوک؟...
واقعا این پسر لوس منم؟...
پس اون جونگکوکِ محکم و اخمو کجا رفت؟

جیمین با کلی غذا برگشت تو سالن و دونه دونه غذاهارو داد بهشون.
تهیونگ با تعجب جعبه ی پیتزا امریکانوش و از جیمین گرفت و گفت: از کجا میدونستی؟

جیمین به کوک اشاره کرد: امارتو داده بود پشت گوشی.
لبخند محوی رو لب تهیونگ نشست...
چطور وقتی از پسر کوچیک تر اینقدر دوره شامش و بخوره؟

اینقدر؟
خب اره همین ده قدم خیلیه.
لعنتیا درست جونگکوک رو دورترین فاصله ازش نشوندن...

یه مدت همینجور با حرف و شوخی و خنده و البته نگاه های تهیونگ به کوک...و برعکس...وهمینطور نگاه های جیمین و جیون...و لیسا و رزی گذشت.

...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...

خمیازه ای کشید و برگ پاسور و روی زمین کوبید...
-من خوابم میادددد.
جیمین پس کله ای به جیهوپ زد: چقد زود خوابت گرفته؟

-ساعت ۱ نصف شبه عوضی...فردا تعطیل نیستیما.
جونگکوک که سرش و روی پاهای لیسا گذاشته بود و اینقدر به تهیونگ و بازوهاش و ذول زده بود تا خوابش برده بود...

رزی و نامجون و یونگی هرکدوم یکی دسته بازی گرفته بودن تو دستاشون و فوتبال بازی میکردن...
حالا یکی بگه چجوری سه نفره میشه فوتبال بازی کرد...

و تهیونگ و جین و جیون و جیهوپ هم وسط سالن نشسته بودن و پاسور بازی میکردن...
البته بعد دغل بازی های جیمین و جیون که تو یه تیم بودن تونستن تهیونگ و جیهوپ رو ۷ به ۶ ببرن.

تهیونگ تکیه داد و بعد نگاه به ساعت مچیش نگاهش و چرخوند دور سالن تا پسر کوچیک تر و پیدا کنه...
با دیدنش که اونطوری خوابیده گوشه ی لبش بالا رفت...

درست مثل یه بچه گربه...
الان حدود ۶ ساعت بود اون دوتا رو دور از هم نگه داشته بودن و حتی نمیزاشتن یک قدم به هم نزدیک بشن...
و این باعث شده بود پسر بزرگ تر کلافه اهی بکشه و فقط منتظر بمونه که خبر رفتن و از بقیه بشنوه‌.

که خب انگار همه چیز باهاش مخالف بود...
جیمین: اتاقارو براتون اماده کردم...امشب اینجا میمونین.
لیسا: اره واقعا فکر خوبیه...جونگکوک که خوابش برده.

جیهوپ سریع بلند شد و با گرفتن دست یونگی گفت: بریم یونگگگگ...خوابم میاد.
جیمین: اتاق بالا اولی برای تو و یونگه.
هوپ: باشه...ما رفتیم پس شب بخیر.

و یونگی که هنوز نمیدونست چه خبره رو با خودش برد.

جیمین اشاره ای به نامجین کرد: اتاق دوم سمت چپی برای شما دوتا.
جین: امیدوارم اتاق خوبی بهمون داده باشی.
جیمین: خیالت راحت.

و بعد به رزی و لیسا اشاره کرد: شما دوتاهم اتاق کناریش.
رزی با چشمای درشت گفت: چیییی؟...چرا باهم؟
-رزی فقط شما دوتایین که دخترین.
لیسا نیشخندی زد: باشه حله.

جیمین به خودش و کوک اشاره کرد: منو و کوکم تو اتاق پایین و تهیونگ و جیونم تو اتاق بالا ته راهرو.

و همین کافی بود که تهیونگ اخماش و شدید توهم بکشونه و با نگاه عصبیش به جیمینی نگاه کنه که نیشش تا اخر بازه.

-منظورت چیه جیمین؟
-خب اخه منو کوک به هم نزدیک تریم و توو جیونم همینطور...سعی کردم انصاف و حفظ کنم باور کن.
جیونم اخم داشت اما خیلی محو...
میدونست جیمین هنوز امادگی بودن باهاش و نداره و از طرفی اگرم قرار بود باهم تو یه اتاق باشن قرار نبود کاری بکنه.

جیمین رفت طرف کوک : خب دیگه برم جونگکوکو بیدارش کنم.
-بیدارش نکن...خودم میارمش تو اتاق.

تهیونگ با لحن سرد و حرصی گفت و خداروشکر اینبار کسی برای نزدیک نشدن به کوک جلوش و نگرفت‌....وگرنه مطمعن بود هرکی که باشه خرخرش و میجوعه‌.

اروم به پسر کوچیک تر که مثل یه خرگوش خفته شده بود رفت و کنارش زانو زد...
لیسا: بیدار نمیشه؟
-خوابش سنگینه.

دختر سری تکون داد و بهشون خیره شد.
پسر بزرگ تر اروم دستاش و زیر زانو و گردن جونگکوک برد و کشیدش تو بغل خودش که بلافاصله جونگکوک دستاش و دور گردنش فرو کرد و سرش و تو گردنش برد.

خواب بود اما این حرکتش باعث شد همه با ذوق به اون دوتا نگاه کنن...
جیمین اروم زد به جیون و گفت: وای خدا این دوتارو نگا.
جیون پوکر نگاهش و از اون دوتا گرفت و به پسر کنارش نگاه کرد.

-چرا از هم جداشون کردی؟...تهیونگ نمیتونه طاقت بیاره.
جیمین لبخند خبیثی زد: میدونم.
-وات؟

تهیونگ جونگکوک رو گرفت تو بغلش و اروم رفت طرف اتاق...
پسر و روی تخت دونفره گذاشت و پتو رو روش کشید.

جیمین: ای وای...یادم رفته بود من باید رو یه اهنگ کار کنم و فردا تحویل بدم.
گفت و به تهیونگ نگاه کرد.
-اما کوک؟

-اون همینجا بخوابه‌...من شاید برم تو استودیوم.
جیون که دم در ایستاده بود مشکوک به جیمین نگاه کرد...
چه نقشه ای تو سرش داشت؟

بعد اینکه همه وارد اتاق هاشون شدن تهیونگ رو تخت نشست و ساعتش و دراورد.
جیون بعد دراوردن لباسش گفت: ته...دوتا بالشت بزار کنار دستت دوباره تو خواب منو بغل نکنی.

-میتونی بری بگی جیمین بیاد کنارت.
-که تو بری پیش کوک؟...نچ نمیشه.
تهیونگ از پشت رو تخت خوابید و به سقف نگاه کرد.

-خیلی ظالمین.
-میدونیم.
-تلافی میکنم.
-میدونیم.
-عوضیا.
-میدونیم.

ارنجش و روی چشمش گذاشت و با اخم گفت: خاموش کن این لامصبو.
-چرا حالا وحشی میشی.

ثانیه ای بعد چراغ خاموش شد و جیون با فاصله روی تخت کنار تهیونگ خوابید‌.
-میگم تهیونگ...جیمین هنوز نمیتونه راحت با من باشه...یعنی فکر میکنم که، میترسه.

-هوم.

-چیکار باید بکنم؟
پسر بزرگ تر نفسی گرفت ک بعد مکثی...گفت.
-بزار امادگیش و پیدا کنه....خودش میاد طرفت.
-اها.

-دیگه صداتو نشنوم.
-وحشی.
دیگه هیچکدوم چیزی نگفتن...

‌‌...
...
...

با صدای دینگ گوشیش اونو از رو پاتختی برداشت و به صفحش نگاه کرد...
از طرف کوک پیام اومده بود...
تعجب کرد...پسرش مگه خواب نبود؟

سریع وارد صفحه چتش با کوک شد و پیامش و خوند.
(-ته...دلم تورو میخواد...)

(-مگه خواب نبودی توله؟)

(-تازه بیدار شدم دیدم نیستی کنارم...دلم گرفت)

(-تقصیر جیمینه)

(-عوضی...نوبت خودشم میرسه...تهیونگیییی من میخوامتتت)

(-بیب...باید تا صبح صبر کنی)

(-نچ...نمیتونم...)

(-چرا نمیتونی؟)

(-چون یه خواب خیس با تو دیدم...چرا تو خوابامم هستی؟)

لبخند خبیثی رو لب های تهیونگ نشست و تایپ کرد.

(-چقدر خیس؟)

(-خیلی خیس...الان کی مسئولیت هارد شدن منو قبول میکنه؟)

صبر کن ببینم...
اون کنار جیمینه الان...
با اخم تایپ کرد.

(-جیمین کنارته؟)

ثانیه ای شد تا جوابش بیاد...همینم برای تهیونگ انگار ساعت ها گذشت.

(-نه...اینجا نیست...وقتی بیدار شدمم نبود)

(-به خودت دست نمیزنیا کوک)

(-اگه تو نیای دست میزنم)

(-کوکککک)

(-الان میخوام داخلم باشی...نمیتونی تصور کنی خوابم چقدر لذت بخش بود)

تهیونگ چشم هاش و محکم بست و اهی کشید.

(-داری هاردم میکنی بیب)

(-قصدم همینه)

(- قصدت خوب نیست)

(-تصور بدنم زیر بدنت هاردت میکنه؟...وقتی تند تند خودتو بهم میکوبی؟)

(-کوک...)

(-وقتی از پشت گردنم و بین دندونات میگیری و سرعتت و تند تر میکنی؟)

(-...)

(-ناله هام چی؟...عاحححح ته...)

تهیونگ فقط به صفحه چتش و پیامای جونگکوک که یکی بعد دیگری میومد خیره بود...
نباید تصور میکرد نه؟
اما کرد...
و حالا عضوش سخت شده بود...
اخ خدایا...

چرا اینقدر سست عنصر شده؟
نفسش و حبس و سعی داشت رو خودش کنترل داشته باشه.

(-تههه...)

(-...)

(-نمیای اینجا؟)

(-...)

(-خیلی بدی...دوباره داره خوابم میبره...اونم با یه عضو سخت شده)

(-...)

(-داری پیامام و میخونی...نیای میخوابما)

(-...)

(-باشه...خوابیدم...شب بخیر)

اخرین پیامی بود که جونگکوک بهش داد...
لباش و روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید...
باید یکم صبر میکرد تا بتونه خودش و کنترل کنه‌...

اگه بره تو اتاق کوک و یهو جیمین بیاد...
اه به جهنم...
الان هردوشون به هم نیاز دارن...

...
...
...
...
...
...
...

۲۰ دقیقه بعد...

...

در اتاق و به ارومی باز کرد و با نفس حبس شده وارد اتاق شد...
تاریک بود اما میتونست جسم تنها و خوابیده ی پسر کوچیک تر و روی تخت ببینه.

درو بست و قفل کرد...
تمام بدنش انگار جونگکوک رو صدا میزدن و این همش تقصیر خودش بود...

اروم اروم جلو رفت و به پسری نگاه کرد که اروم به شکم روی تخت خوابیده و فارغ از همه چیزه...
چطور تونسته با هارد شدنش بخوابه؟
حتما اینقدر خسته بوده که دیگه نتونه بیدار بمونه...

دونه دونه با حالت جذابی دکمه های لباسش و باز کرد و با یه حرکت از تنش دراورد...
غرش تو گلویی کرد و روی پسر خیمه زد...

لبای درشت شده ی کوک که بخاطر فشار بالشت بود به شدت خوردنی شده بود...
-توله...بد چیزی رو بیدار کردی.

اروم گفت و مک ارومی به لاله ی گوشش زد...
دستش و طرف پتوی پسر برد و اونو کنار زد...
با دیدن بالا تنه ی لخت کوک و شرتک کوتاهی که پاشه انگار تیر اخر بود که به قلب تهیونگ خورده باشه...

لباش و لیس زد و زبونش و رو گردن پسر کشید و جاش و مکید...
پسر زیرش تکون ریزی خورد...
-بیدار شو بیب.

دستش و رو پهلو و کمر پسر کشید و دم گوشش نجوا کرد.
-کیم کوچولو بهت نیاز داره توله.

...

🔞

هنزفری بزار...
و برای خوندن ادامه ی پارت باید فیلم بالا رو ببینی...
نبینی قشنگ از دستت رفته.
...
...
□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

...
برین خودتونو مسخره کنین من ادم خیلی با دین و ایمونیم ...🚶‍♀️
تسبیحه من کووووووو؟
این صورتیه مال کیه؟
چرا اینا قاطی شده؟
کتاب دعای منو کی برداشتههههه؟

لاالاهه اللا...

...

Continue Reading

You'll Also Like

555K 64.8K 47
"Completed" خلاصه: جئون جونگکوک رزیدنت جراح مغز و اعصاب،با وجود شلوغی بخش اورژانس بین اون همه مریض و همراهایی که به هیاهوی سالن دامن میزدن،مجذوب مرد...
82.7K 11.6K 53
Disguise ⛓🥀 جونگکوک، وارث گروهِ جئون. کسی که به اجبار پدربزرگش باید سر قرار‌های از پیش تعیین شده می‌رفت تا با ازدواجش بتونه به دنبال خودش وارث جدیدی...
1.2M 194K 159
[مزاحم سکسی] کیم تهیونگ..آیدل معروف و عضو بوی بند بزرگ بی تی اس...شبا چیکار میکنه؟🦋 درسته اون یه منحرفه.. جونگ کوک فن وفادار کیم تهیونگ که عاشقانه د...
Crow-Vk By Mars

Mystery / Thriller

2.7K 438 17
کیم تهیونگ قاتل سریالی معروف به کلاغ سیاه با بالا ترین تعداد قتل های زنجیره ای در لندن بیش از۳ساله که از چشم قانون و جئون جونگ کوک کاراگاه معروف مخفی...