🫂Encounter✨️KookV

By SmokyLey

133K 10K 3.1K

تهیونگ، جین و جیهوپ بخاطر دسته گلی که آب دادند، به بیمارستانی نزدیک مرز شمالی تبعید شدند تا به عنوان تنبیه 6... More

⛔️مقدمه مهم⚠️
🔫Introduction💉
"Teaser"
🩸2. غریبه عجیب🥢
💋4. بوسه نیمه تمام💋
🖼5. نقاشی باشکوه🎨
💉1. بیمارستان متروکه💉
💘6. ضدگلوله🔫
✨️7. رگ‌های گرم🔥
💉8. زخم جدید🩸
🥊9. مسابقه بوکس🥊
💓10. لرزش💓
😞11. پنهان‌کاری 🫂
🏯12. رستوران صخره‌ای🗻
❓️13. سوالِ بی‌جواب🤷🏻‍♂️
💦14. شیطان و کشیش😈
🎬15. در حال و هوای عشق❤️‍🔥
😈16. راز🫦
🙊17. مطیع💦
❤️18. فرشته نجات🧚🏻‍♂️
💋19. بسکتبال جذاب🏀
🫦20. لب‌های وسوسه‌انگیز👨🏻‍❤️‍👨🏻
🔞21. پشت بوم😈
🥺22. شوق و عذاب💔
🫂23. قلبم❤️
🩸24. داس و چاقو 🔪
💘25. خمار🤤
🌌26. شب پرستاره🌠
💦27. قرنطینه👾
👅 28. اسباب‌بازی جدید🔞
💦29. خرس شکمو🐻
⛓️30. زندانی‌ها🔒
🪖31. گذشته محرمانه🤫
🔥32. سرباز سرکش💀
🗺33. نقشه‌ جدید🪤
💦34. طلوع🌄
🔞35. پلی‌استیشن❤️‍🔥
اطلاعیه کانال تلگرام
🔥36. یاقوت🫧
🫦37. پایانی برای مافیا؟🔫
💧38. وبتون🔥
😈39. مچ‌گیری👀
💘40. نگاه اول🫂
🛁41. شکستن قوانین⛓️
😗42. پرنسس مارمولک🦎
💦43. سوشی🍣
🩲44. مایو👙
🫦45. شب تاریک💦
🏄🏻‍♂️46. موج سواری⛱️
🤢47. تهوع😵‍💫
💋48. آفتاب‌گردون🌻
❤️‍🔥49. آتیش‌بازی🎆
👅50. بستنی🍦
🔫51. مشکوک🧐
🪤52. تله🧀
🥀53. بوسه زندگی💋
🫂54. تیم👨🏻‍❤️‍👨🏻
💓55. اعتماد💭
🎬56. سینما📽
❤️‍🔥57. آغوش امن🫂
🥽58. الهه تمیس⚖️
💦59. تنبیه🔞
💞60. نوتلا🌰
🦂61. زن مرموز👠
🔥62. دلتنگی💘

🩸3. شوک تازه🔫

2.4K 208 49
By SmokyLey

Taehyung pov:

وقتی چشمم به ماشین افتاد تعجب کردم.
این همون ماشینی بود که جیمین مارو باهاش رسونده بود! یا شاید هم از این مدل توی این منطقه زیاده؟!
اما وقتی دیدم رئیس مین از روی صندلی راننده پیاده شد.
شک و تردیدم به یقین تبدیل شد.
هوپ در ماشین رو باز کرد و من با بدن خونی جیمین مواجه شدم؛ هر دو برای لحظه ای شوکه شدیم.

فورا نبضشو گرفتم.
_هوپ بیا زودتر ببریمش داخل تا وضعش بدتر نشده!
اما هوسوک فقط مبهوت ایستاده بود.
رئیس مین با عجله به من کمک کرد تا جیمین رو از ماشین خارج کنیم؛ بیهوش بود و نمیدونستم چقدر آسیب دیده.

_جیمینا؟ صدامو میشنوی؟
صدای رئیس مین میلرزید.

هوپ یه دفعه به خودش اومد و فورا تخت دیگه ای رو از اتاق کناری به طرفمون آورد. فورا دستگاه ها رو به من نزدیک کرد و مشغول معاینه بدن قرمز رنگش شدم.
حین معاینه داد زدم: هیونگ؟ باید بره ایکس-ری! باید بدونم جای دقیق ساچمه کجاست!

جین درحالیکه با فریاد جوابمو میداد گفت: نمیبینی ته دنیاییم؟ رادیولوژی از تو کونم دربیارم؟ خودت بکشش بیرون!

هوپ داد زد: یااا! جیمین داره میمیره! باید ببریمش یه جای دیگه!
و خواست تخت رو حرکت بده که نزاشتم.
_هوسوکا! وضعش اونقدری خوب نیست که جا به جا بشه! ممکنه وسط راه تموم کنه! کلی خون از دست داده...

هوپ دستاشو توی سرش گذاشته بود و موهاشو چنگ میزد.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم: فقط وسایلو بیار، همینجا انجامش میدیم!
رییس مین که دستشو روی پهلوش نگه داشته بود و به دیوار تکیه کرد و گفت: لطفا تمام تلاشتو بکن!
رو بهش جواب دادم: اگه نمی‌گفتید هم میکردم! اما خودتون هم خوب میدونید یه تازه کار جاش توی میدون جنگ نیست!
و انگار چیزی توی نگاه خسته مین یونگی لرزید؛ شاید عذاب وجدان؟!

رو به هوپ گفتم: برو به ایشون برس! انگار حالش خوب نیست...
مین یونگی جواب داد: من خوبم! اول به جیمین...
وسط حرفش گفتم: به نظر میاد آسیب دیدین، اگه به موقع بهش نرسید شاید خطرناک بشه!
و با سر به پهلوهاش اشاره کردم.

جین هیونگ از اتاق کناری اومد و گفت: تهیونگا! فقط یه دونه اس؟
_آره انگار...ولی جای بدیه...
و سعی کردم پنس رو به آهستگی به زیر پوستش هل بدم.
_بازم خوبه یه دونه اس نه بیشتر! فشار دستتو کم نگه دار که گلوله حرکت نکنه!
و با گازهای ضدعفونی شده کنارم ایستاد.

ناگهان هوپ داد زد: هیونگ... فکر می‌کنم خونریزی داخلی داره!!

JHope pov:

پهلوهاش بر اثر ضربه کبود شده بود.
_فکر کنم خونریزی یه جایی توی فضای خلفی صفاقیه... هیونگ اینجا نمیتونیم جراحی کنیم! چه خاکی تو سرمون بریزیم؟
جین هیونگ با غرغر گفت: یعنی از در و دیوار این خانه وحشت، نکبت میباره!
و به طرف تلفن قرمز رنگ رفت.

_بزار زنگ بزنم بینم این طرفا اتاق عمل خالی پیدا میشه یا نه!
و مشغول تلفن زدن شد.
من به رئیس مین کمک کردم روی یه تخت دراز بکشه.

جین داد زد: هوسوکا! فعلا یه واحد فیتونادیون وریدی بزن بهش بزن نمیره رو دستمون...
با عجله به سمت قفسه داروها رفتم.
وقتی مشغول سِرُم زدن بودم، مین یونگی همچنان که از درد به خودش میپیچید گفت: گوشیمو از توی... کتم بردار... زنگ بزن...جونگکوک بیمارستان ارتشو جور میکنه...

جین هیونگ فورا به سمت ما اومد و گفت: میمردی زودتر بگی؟
و فوری جیب های کتشو گشت و گوشی رو پیدا کرد.
بیمار اولی که آورده بودن، با سرم چرخدار و بدن باندپیچی شده توی چارچوب در ایستاده بود و به ما نگاه میکرد.
تهیونگ با دیدنش فوری گفت: شما نباید از جاتون بلند بشید! هنوز زوده!
مرد انگار به زور روی پاهاش بند بود.
رنگ پریده و بی حال، از تهیونگ پرسید: وضع جیمین چطوره؟
_من تونستم گلوله رو دربیارم، نمیتونستیم ببریمش جای دیگه، فعلا بیهوشه فقط امیدوار باشید توی این وضعیت عفونت نکنه و بتونه به هوش بیاد.

مرد نگاهی به مین یونگی انداخت و گفت: اون چی؟
مین یونگی با چهره خسته ای گفت: زنده ام‌ هنوز...

جین هیونگ گوشی رئیس مین رو توی جیب کتش برگردوند و گفت: با افسر جئون صحبت‌کردم، خودش توی راه اینجاست... گفت پایگاه بوده و هماهنگ میکنه که از بیمارستان ارتش بیان رییس مین رو ببرن برای جراحی.

****

Jungkook pov:

نقشه ما این بود که بتونیم رد محموله های قاچاق رو بزنیم، وقتی من و چان از پشت پنجره مکالمه یونگی رو شنیدیم، قرار شد وقتی اونا به محل مبادله محموله میرن، من هم از پایگاه مجوز بازرسی رو بگیرم...
اما وسط کار چان پیام داد که عملیات از قبل لو رفته و بقیه زخمی شدن...وقتی کیم سوکجین با من تماس گرفت و شرایطشونو گفت، فهمیدم همین که تونستن بدون گیر افتادن خودشونو به بیمارستان برسونن، هنر کردن!
وقتی نامجون هیونگ هم زخمی شده، یعنی تعداد نفرات اونا صدبرابر ما بوده و همینطور اسلحه هاشون! ما با پای خودمون توی تله افتاده بودیم و بدتر از همه جاسوس داشتیم!

****

Taehyung pov:

_تو چرا از تختت بلند شدی آقای مثلا محترم؟ برو برگرد تو اتاقت! اومدی هاوایی که همه اش داری لخت قدم میزنی؟! یا نکنه رژه روز استقلال واسه سربازای علیله و من خبر ندارم؟!
و جین هیونگ با غرغر مردی که خودشو چند دقیقه پیش، کیم نامجون، فرمانده تیم معرفی کرده بود رو به طرف اتاقش برد.

مین یونگی به لطف آرامبخش درد رو تحمل میکرد و جیمین توی اتاق دیگه ای، جدا از بقیه برای استریل نگه داشتن اطرافش، بیهوش روی تخت دراز کشیده بود.

چشمم به هوپ افتاد که ناراحت گوشه راهرو نشسته بود.
_هوسوکا! نگران نباش، به هوش میاد!

_میدونی تهیونگا... اون خیلی بدبخت و بدشانسه،... هیچوقت شانس خوشحال بودنو نداشته، دلم نمیخواد بیوفته بمیره! اون هنوز به هیچ آرزوییش نرسیده!

کنار هوسوک روی زمین نشستم.
_اون پسر به نظر قوی میاد، حتما از پس این سختی هم برمیاد... امیدتو از دست نده!
_آره... برمیاد...معلومه که برمیاد!....اون همه از اون بابای جاکشش کتک خورد، آخ نگفت! حالا با یه گلوله مسخره بیوفته بمیره؟!
و اشکاشو پاک کرد و به در اتاق جیمین خیره موند.

دقایقی بعد، جئون جونگکوک وارد بیمارستان شد؛ به طرف ما اومد و با چهره ای جدی پرسید: وضعیتشون چطوره؟
_جیمین بیهوشه، فرمانده کیم وضعیتش پایداره، اما شرایط افسر مین داره وخیم میشه...

با اخم به طرف اتاقش رفت.
_هیونگ؟...

_هیونگت داره جون میده! اتاق عمل جور کردی یا نه؟
جین هیونگ دست به سینه ایستاده بود و به جئون جونگکوک زل زده بود.

_آره... تا پنج دقیقه دیگه ماشین اینجاس!

_بهتره واقعا برسن، وگرنه میمیره.
و یه آمپول دیگه به سرم تزریق کرد و ادامه داد: این تا مدت کوتاهی نگهش میداره...

***

Namjoon pov:

تا جونگکوک وارد اتاق شد، از قیافه اش فهمیدم که اوضاع پیچیده تر شده.
_جاسوس داریم.

نفس عمیقی کشیدم و به پنجره تاریک شب زل زدم.
_همیشه داشتیم.

صندلی فلزی گوشه اتاق رو کنار تخت گذاشت و نشست.
_برنامه چیه؟
_برنامه ریزم داره جون میده...

با لحن طلبکارانه ای گفت: پس قراره فقط بیخیال بشیم؟

_جونگکوک!! فعلا باید تظاهر کنیم عقب نشینی کردیم! دوباره نمیتونیم بهشون حمله کنیم! اون نفراتی که من دیدم اصلا با چیزی که برنامه اشو داشتیم نمیخوند! اونقدر سریع اتفاق افتاد که حتی جیمین هم آسیب دید!!

_چرا اونو برده بودین؟! یونگیِ احمق نمیدونست جیمین هنوز آماده نیست؟

_مسئله اینه که حتی یونگی هم نمیدونست جیمین اونجاست! دزدکی اومده بوده!

_از دست این...

_فعلا تظاهر میکنیم شکست خوردیم. تا وقتی جاسوس رو پیدا نکنیم حتی بهترین نقشه هامون هم شکست میخوره...اگه قراره فقط تلفات بدیم بهتره اصلا کاری نکنیم! ماموریت هارو لغو کن، تمرکزتو بزار روی وظایف عادی و روزانه، یه مدت از عملیات های مخفی فاصله میگیریم و فقط اطرافمونو زیر نظر می‌گیریم.

*****

Taehyung pov:

صبح شده بود اما خواب به چشم هیچکس نیومده بود.
اگرچه جین هیونگ گفته بود استراحت کنم، اما خوابم نمی‌برد پس فقط بین اتاق های بیمارستان سرک میکشیدم و هر نیم ساعت جیمین رو چک میکردم.
جین هیونگ به همراه دوتا نظامی، مین یونگی رو تا بیمارستان پایگاه همراهی کردند اما هنوز برنگشته بود. احتمال میدادم بخاطر جراحی رئیس مین اونجا موندگار شده باشه، به نظر نمیومد ارتش هم توی این منطقه دورافتاده، پزشک زیادی داشته باشه، خصوصا جراح عمومی!

هوپ با دوتا لیوان توی دستش به طرفم اومد.
_آجوشی گفت رفته چندتا بسته چای میوه ای و قهوه گرفته... فکر کردم چون از دیروز هیچی نخوردیم، قهوه خوب نباشه پس چای لیمویی آوردم.

_ممنون هوپ...
کمی از چای نوشیدیم؛ مزه خوبی داشت.
یه دفعه صدای دستگاه از اتاق جیمین به گوشمون خورد. فورا به طرف اتاق دویدیم.

_تو نبضشو بگیر‌...

چندبار توی دستگاه کوبیدم تا بالاخره یه چیزی روی صفحه ی داغونش بالا بیاد!
_فشار و تنفسش ثابت شده،...هوشیاریش هم بهتر شده.
خم شدم سمتش و معاینه اش کردم.
_جیمینا؟ صدامو میشنوی؟ میتونی حرف بزنی؟
و جیمین کم کم و آهسته چشماشو باز کرد.

_جیم...اگه بدونی چقدر استرس گرفتم! همین حالا برو استعفا بده! مرتیکه خر!
جیمین لبخند خسته ای زد و آهسته گفت: هیونگ...بیخیال...

_خب جیمینا دردی حس میکنی؟
و پانسمانشو چک کردم.
آروم سرشو تکون داد و گفت: نه...

هوپ درحالیکه دستشو گرفته بود گفت: جیمینا یه ساچمه بود که تهیونگ درش آورد، جای خیلی ناجوری بود، ولی هنوز باید استراحت کنی و تحت نظر باشی چون جراحی توی محیط خوبی نبوده... کاش اونموقع میتونستم ببرمت یه بیمارستان دیگه... اما نمیشد صبر کنیم یا حرکتت بدیم.

_اشکالی نداره....میدونم...تلاشتونو کردین....

_جیمینا استراحت کن‌...بعدا حرف میزنیم باشه؟
دست هوپ رو گرفتم و از اتاق خارج شدیم.

_دیدی گفتم به هوش میاد؟
_از شغلش متنفرم!
خندیدم و گفتم: به جین هیونگ خبر بده که جیمین به هوش اومده...
و به طرف اتاق کیم نامجون رفتم.
اگرچه داروی آرامبخش بهش تزریق کرده بودیم، اما انگار دارو حریف سحرخیز بودن فرمانده نشده بود؛ صاف روی تخت بیدار نشسته بود.

_صبح بخیر!
نگاهشو از پنجره به من انداخت و گفت: صبح بخیر دکتر.

_جیمین به هوش اومده.

و انگار باری از روی دوشش برداشته شد.
با لبخند گفت: واقعا... خوشحالم...خیلی ممنون که نجاتش دادید.
و خواست خم شه و تعظیم کنه که شونه هاشو عقب زدم.
_هنوز بیمارید! لازم به تشکر نیست... فقط وظیفه امو انجام دادم...
سِرُم بالای سرشو چک کردم و پرسیدم: دردتون چطوره؟ جین هیونگ گفت زخم عمیقی نیست اما باز هم باید تا چند روز مراقب باشید و همینطور باید از پهلوی راستتون عکس بگیرید! اگه دیشب با جین هیونگ می‌رفتید میتونستید.

_نه... اگه میرفتم... کار یونگی عقب میوفتاد....

با تعجب بهش نگاه کردم.
_چرا؟

_چون درجه من بالاتره... اونجا هم پزشک زیادی نیست پس ترجیح میدادن اول به من برسن...

_جین هیونگ میگفت ارتش جای عجیبیه.... الان میتونم بفهمم چرا...
نیشخندی زد و گفت: هیونگت هم آدم عجیبیه.

خنده ریزی کردم و گفتم: احتمالا!

*****

Jin pov:

من با جراح ارتش، عمل اشتراکی انجام دادم؛ فعلا وضعیت مین یونگی از خطر دور شده بود.

وقتی هوپ بهم زنگ زد و گفت که جیمین به هوش اومده، خیالم راحت شد که حالا وقتی مین یونگی چشماشو باز کنه، میتونم از عذابی که دیشب میکشید نجاتش بدم‌.
من میتونستم ببینم که حتی با اون حال داغونش، همه اش به اتاق مقابلش زل زده‌... حتی اون لحظه ای که کاری ازش برنمیومد هم منتظر بود...شاید اگه آرامبخش ها بهش غلبه نمیکردن، تا صبح چشماشو روی در اتاق جیمین باز نگه می‌داشت.

****

جئون جونگکوک با لباس نظامی به طرفم اومد و پاکتی مقابلم گرفت.
_حتما خیلی خسته شدید.

داخل پاکت کاغذی، میوه و کیک بود.
_ممنون.
_دکتر سونگ گفت که دیگه خطری تهدیدش نمیکنه...چون به موقع رسوندنش، ممنون از کمکتون!
نگاهی بهش انداختم.
چهره جدی اما خسته اش یادم انداخت که اون هم دیشب تا صبح پشت در اتاق عمل بیدار بوده.
_راستش وضعیتش هنوز نامشخصه ولی خب زنده میمونه. اگه خیلی به فنا نرفته باشه حداکثر تا یه هفته دیگه مرخص میشه، بخیه هاشو میکشه و در نهایت چکاپ میشه.
مشغول خوردن سیب سبز شدم‌؛ حین خوردن گفتم: شماها همیشه دارین میمیرین؟... یعنی منظورم اینه... همیشه درحال جان فشانی و اینا هستین؟...

لبخند کمرنگی زد و گفت: آره... یه جورایی...

_ارزششو نداره.
و از جا بلند شدم و کیک مثلثی توی ظرف رو توی دهنم چپوندم و آشغالارو ریختم توی سطل زباله.
کمی بدنمو کش و قوس دادم و به طرف اتاق مین یونگی رفتم تا وضعیتشو بررسی کنم.

****

Jhope pov:

حالا که خیالم از بابت جیمین راحت شده بود، به کمک تهیونگ مشغول تروتمیز کردن بیمارستان شدم.
آجوشی هم توی منتقل کردن بعضی وسایل کمکمون میکرد.
از نظر تهیونگ اگه بخش جلویی قسمت پرستاری رو جابه جا میکردیم، فضای بیشتری توی اورژانس داشتیم و اینطوری لازم نبود از اتاقا تخت بکشیم بیرون؛ به نظر خودم هم پیشنهاد خوبی بود. چون لابی همینطوریش هم خیلی کوچیک به نظر میومد!

_جین هیونگ پیام داده که خیلی وقته راه افتاده و نزدیکه... خواست ما هم بریم استراحت کنیم.
سری تکون دادم و گفتم: آره حتما! باید دوش هم بگیریم! کلی وسیله جا به جا کردیم‌.

تقریبا 10 دقیقه گذشت تا سروکله جین هیونگ پیدا شد.
_بچه ها چارت مریضارو بدین من و خودتون برید.
_اما هیونگ خودتم خیلی خسته ای!

_اشکالی نداره من توی ماشین یکم خوابیدم. وقتی استراحت کردین شیفت عوض میکنیم..‌. به اون پارک تن لش هم گفتم خودشو برسونه...

پشت سر جین هیونگ، افسر جئون وارد شد.
با ما سلام کرد و به طرف اتاق جیمین رفت؛ چهره سردی داشت اما میدونستم اون هم نگرانش بوده.

_هیونگ! من و تهیونگ میریم اما اگه کمک خواستی زنگ بزن.
و جین هیونگ درحالیکه چارت توی دستشو ورق میزد، سرشو تکون داد.

🎶🎙🎶

من برای دیدنت نمیتونم صبر کنم
پس من به سوی درهای بهشت دویدم انگار که یه دیوونه ام

من نمی خوام بد باشم
انتظار کشیدم تا تو رو ملاقات کنم
درختان پالم در زیر نور
آخر شب میتونم ببینم
عزیزم، من منتظرم تا با تو خوش و بش کنم

پیش من بیا عزیزم
برای خشن ترین نوع عشقی که اون بیرون وجود داره

عشق شیرینم، تو الهی هستی
تا حالا کسی بهت نگفته که درخشیدنت مشکلی نداره؟

پیش من بیا عزیزم
از من نترس
شرمنده نباش

من توی راه رستاخیز ملایمم قدم میزنم
بت هایی از گل های رز، یه روح آیکونیک
با هوش سرشارت من رو به سمت جنگ راهنمایی کن
انتظار کشیدم تا تو رو ملاقات کنم

گل میخک، درخشش خورشید
میتونی تکه ای از وجود من بشی؟
عزیزم،
من منتظرتم تا با تو خوش و بش کنم...

👩🏻‍🎤Lana Del rey🥀Bel Air

کانال آهنگ های من💋❤️‍🔥
https://t.me/witchzone1

Continue Reading

You'll Also Like

117K 13.2K 49
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
True heir By Via

Fanfiction

31.8K 7.9K 47
TRUE HEIR وارث حقیقی 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝑪𝒉𝒂𝒏𝑩𝒂𝒆𝒌_𝑯𝒖𝒏𝑯𝒂𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: angst / romance / mystery / smut / rough سال ۱۹۴۰ زمانی که ژاپنی ها کشو...
11.9K 1.6K 5
❌ هشدار ❌ با خوندن این بوک احتمال ابتلا به دیابت و اکلیلی شدنتون زیاده. داستان های اکلیلی و عاشقونه سه پسر بچه ی کیوت به اسم تاتا، کوکولو و دیمینی...
2.7K 476 13
روزی روزگاری: یک رویا تو خلق شده بودی تا گم بشی و من خلق شده بودم تا تو رو پیدا کنم. ★ویکوک