My Sin

By Bitamoosavi

276K 35.3K 12K

Vkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... More

《معرفی فیک》🍂
《شخصیت ها》🍂
🍂《part 1》
🍂《part 2》
🍂《part 3》
🍂《part 4》
🍂《part 5》
🍂《part 6》
🍂《part 8》
🍂《part 9》
🍂《part 10》
🍂《part 11》
🍂《part 12》
🍂《part 13》
🍂《part 14》
🍂《part 15》
🍂《part 16》
🍂《part 17》
🍂《part 18》
🍂《part 19》
🍂《part 20》
🍂《part 21》
🍂《part 22》
🍂《part 23》
🍂《part 24》
🍂《part 25》
🍂《part 26》
🍂《part 27》
🍂《part 28》
🍂《part 29》
🍂《part 30》
🍂《part 31》
🍂《part 32》
🍂《part 33》
《زجه بزنیمممممم...های های》🍂
🍂《part 34》
🍂《part 3‌5》
🍂《part 3‌6》
🍂《part 3‌7》
🍂《part 3‌8》
🍂《part 3‌9》
🍂《part 40》
🍂《part 41》
🍂《part 42》
🍂《part 43》
🍂《part 44》
🍂《part 45》
🍂《part 46》
بلاخره اپ شد ^_^
🍂《part 47》
🍂《end...》

🍂《part 7》

4.9K 766 147
By Bitamoosavi


ستاره کوچولو یادت نره...
(توجه به کاور)

...

□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

...

توی راه تا به اون ویلای خراب شده برسن همه ی دخترا یه دور از کوک لب گرفتن تا بزارن برسه به ساختمون...

جیمین که عصبی شده بود با خشم برگشت طرف کوک...
-این کثافت کاریات رو عصابه جونکوک...داری خیلی چندش میشی‌.

جونکوک تک خنده ای کرد: هیونگ بیخیال...من با اینا حداقل یه دور خوابیدم...یه کیس رفتن که چیزی نیست.

جیمین صورتش و توهم کشید: کثافت...
بعدم برگشت و راهش و دوباره سمت ویلا گرفت...
جونکوک هم پشت سرش وارد ویلا شد...
واقعا مشتاق بود این فرد ویژه رو ببینه...
کیه که اینقدر واسه جیمین ویژست؟

جیمین نگاهش و اطراف چرخوند تا پیداشون کنه‌...
داخل ویلا برعکس بیرون، خیلی خلوت بود ...
بعضیا درحال خوردن تنقلات و حرف زدن بودن...
بعضیا تو حلق هم داشتن همو میبوسیدن...
و بعضیا هم بخاطر سردرد یا حالت تهوعشون گوشه کناری نشسته بودن...

جالب بود که جیمین بساط سکس و برده بود به اتاق های بالا...یعنی مهمونش کیه که اینقدر براش مهمه و بخواطرش هیجان داره...

کوک دیدتش تاحالا؟...
جیمین: اونجاننننن...
دست جونکوک رو گرفت و رفتن سمت جمعِ ۵ نفره ی ته سالن رو کاناپه های پفکی و نرم...

اون پنج نفر که چهارتاشون جیهوپ و یونگی و نامجون و جین بودن...
و اون یک نفری که پشتش سمت کوک و جیمین بود نمیدونست کیه...

ولی...
رنگ و حالت موهاش چقدر اشناست...
جیمین وقتی به اون جمع رسید دست جونکوک رو ول کرد و گفت: خب اینم از کوک...

همه ی سرا برگشت سمت جونکوک جز...همون نفر پنجم...
یکم عجیب بود.‌.
اون کی بود؟

جین به کنارش که درست روبروی اون فرد بود اشاره کرد: بلاخره اقا تشریف اوردن...بیا بشین...

چرا معرفی نمیکنن منو به این پسره؟
مگه همو میشناسیم؟
جیمین با همون نیشخند رو عصابش منو کشوند سمت جین.

-بشین کوک بشین...
چشمام و چرخوندم و لیوان دست جیمین و چنگ زدم : دارم میرم دیگه چرا هول میدی.

لیوان و نوشیدنی رو همونطور که میخوردم رفتم سمت جین و نشستم...
نگاهم یهو خورد به پسره روبروم...

در ثانیه انگار نفسم گرفت و با شدت تمام محتویات هرچی که خورده بودم و توف کردم بیرون که مساوی شد با خیس شدن یونگیه بدبخت که اون سمت نشسته بود...

جیمین دستش و رو دهنش گذاشت تا نزنه زیر خنده و جیهوپ با ترس رفت سمت دوست پسرش...
-یونگیاااا...

و اما یونگی چشماش و فقط بسته بود و نفس عمیق میکشید...

جونکوک با شوک سریع برگشت سمت اون و بلند ترین فریاد عمرش و کشید: تهیونگگگگگگگگگگگ!!!!!!!!!!!

جین یکی زد تو سرش: جرا داد میزنی دیوونه.
و اما کوک بدونه توجه به بقیه اخماش و به شدت توهم کشید...
و به پسری خیره شد که با حالت لش رو کاناپه نشسته و پاهاش و باز کرده و یه لیوان الکل دستشه...

با پوزخند نگاهش به جونکوکه و چشماش خیلی خیلی خبیث میزنه...
انگار این حالت جونکوک براش خیلی خوش اینده و سرگرم کنندست.

کوک اصلا انتظار نداشت تهیونگو اینجا ببینه...اصلاااااا...
چطور اینجاست؟
پس اینه مهمون ویژه ی جیمینننن؟
حرفای جیمین از کراش زدن رو تهیونگ یعنی‌..واقعی بود؟

جونکوک عصبی گفت: اینجا چیکار میکنیییی؟
جیمین اخم کرد: یاااا با مهمون من درست حرف بزن.
کوک عصبی به جیمین نگاه کرد: پس اون مهمون ویژه ای که میگفتی تهیونگههههه؟..اما چطور دعوتش کردییی؟

جیمین: اره...و بهتره داد کشیدن و تمومش کنی جونکوک.
کوک با اخم به تهیونگ نگاه کرد‌.
-چرا به من نگفتی دعوتت کرده...دارم میگم چطور دعوتش کردیییی؟

اینبار تهیونگ جواب داد: فکر نمیکردم با دیدنم اینجا اینقدر خوشحال بشی برادر عزیزم.
-بر...براد...فاک چیییی؟

جیمین و نامجون خندیدن...
نامجون: خب اره مگه الان برادر همیدیگه نیستین؟
کوک چشماشو چرخوند و عصبی لیوان دستش و پرت کرد رو میز...

-ما هیچ نسبتی باهم نداریم اینقدر مسخره بازی درنیارین.
انگشتش و سمت تهیونگ گرفت: مخاطبم بیشتر تویی.

جیمین باز خندید و جعبه ی دستمال کاغذی جدید و از خدمه گرفت و به جیهوپ داد تا صورت یونگی رو باهاش پاک کنه...

جیمین: با کمک یونگی هیونگ شماره ی تهیونگ و پیدا کردم...و بهش پیام دادم و اونم قبول کرد...اونوقت چرا تو ناراحت شدی؟

کوک: ناراحت نشدم عصبیم...چون اینجا جایی واسه اون نیست.
جین: ایگوووو کوکی کوچولویه ما حسودی میکنه...تهیونگ واقعا پسر باحالی میاد و تو این مدت کم خیلی با هممون جور شده.

کوک: وات د فاکککک؟؟؟؟... چرا باید حسودی کنم ...اصلا این ادم چی داره واسه حسودیییی؟
تهیونگ پوزخند زد...
نامجون: اونش دیگه خودت بهتر میدونی .

تهیونگ: شاید بخاطر اینه که میترسی جای تورو بین دوستات بگیرم؟...یا...دخترارو مال خودم کنم؟
و باز اون نیشخند رو عصابش و تحویل کوک داد‌‌.

جونکوک دندوناش و روی هم فشار داد...
-تو اصلا جایگاهی نداری که بخوای این دوتا چیز و ازم بگیری...بعدم...مگه تو گی نبودی پس چطور میخوای با دخترا باشی و اونارو ازم بگیری؟

تهیونگ جرعه ی اخر لیوانش و خورد و اونو تو دستش چرخوند...

-من هیچوقت نگفتم گیم جونکوک...

اوکی ولی با شنیدن اسمش اونم برای اولین بار از زبون تهیونگ...یکم...فقط یکم...چیز شد...
چی میگن بهش...
یکم شگفت زده و خب...حس عجیبی بهش داد...

اما جدا از اون...
واتتتتتت...
چی گفتتتتتت؟

همه از جمله یونگی هم با تعجب برگشتن و بهش نگاه کردن..‌
جین با تعجب گفت: تو..‌.استریتی؟

جونکوک چشماش گشاد شده بود و با تعجب به تهیونگ خیره بود.
مگه دوست پسر نداره؟
تهیونگ سرش و به معنی منفی تکون داد‌

-من باسکشوالم..‌.و حتی یه زمان دوست دختر داشتم.
جونکوک واقعا نمیدونست و به شدت تعجب کرده بود...
واقعا دوست دختر داشته؟
اوه.

یونگی: جالبه اخه جین و نامجون و حتی منو جیهوپ گییم و هیچ دختری رو نمیتونیم تحمل کنیم.
تهیونگ نیشخند زد: چه جالب...اخه یه بار از زبون دوستتون شنیدم گفت گیا چندشن و ازشون متنفره...و حالا تعجب کردم چهارتا رفیق گی داره.

همه ی سرا با اخم برگشت سمت جونکوک...
کوک سریع جبهه گرفت و عصبی گفت: بهتره دهنتو ببندی.
جیهوپ: تو واقعا این حرف و زدی کوک؟

جونکوک اخماش و باز کرد و روبه هیونگش کرد: هیونگ من...منظورم فقط تهیونگ بود.
نامجون: اما ماهم گییم...

کوک عصبی بود: نه منظورم این نبود...
نامجون: واقعا این نظرو درباره ی ما داری؟
پوفی کشید و داد زد: داشتم چرت و پرت میگفتم خوب شد؟
جین : میدونستیم چرت و پرت گفتی...اما حرفت واقعا زشت بوده.

‌کوک چشم غره ای به تهیونگ رفت و از جاش بلند شد.
رو به جیمین کرد: خوش بگذره با مهمون ویژت...درحالی که گند زدی به شبِ من.
جیمین اخم کرد: هی کجاااا؟
کوک لیوان ویسکی از رو میز کش رفت: جایی که ارامش بگیرم.

جین چشماشو چرخوند: تو دقیقاً از چی جز سکس ارامش میگیری؟
کوک به جین اشاره کرد و چشمک زد: زدی تو خال.
جیمین: آیششش...خودت بیشتر چندشی.

کوک ازشون دور شدو سریع ناپدید شد‌...

نامجون به تهیونگ نگاه کرد: هی واقعا فکر نمیکردم یه روز با برادر خونده ی جونکوک رفیق بشیم.
تهیونگ تکیه داد و پوفی کشید: نگین برادر خونده...منو اون هیج نسبتی باهم نداریم...و چطور؟

یونگی: اخه کوک...میدونی اون خیلی ازت چیزای چرت و پرت و ...
جیهوپ: خلاصه بگیم تمام خصوصیات بدو به تو نسبت داده و واسه ما تعریف کرده...

جین: و ما فک میکردیم تو یه غول بیابونیه با شاخ و دُمی که هرلحظه ممکنه جونکوک رو بُکُشی.
تهیونگ تک خنده ای کرد...
دستی به پایین لبش کشید و به راه رفته ی جونکوک خیره شد...

-اون یه بچست.
جیمین کنار تهیونگ نشست: اشتباه نکن اون کجاش بچست؟... اون از هممون گنده تره.
جیهوپ خندید: فقط هیکلش بزرگ تر از هممونه.

جیمین به تهیونگ و هیکل و بدنش نگاه کرد و با نیشخند گفت: البته تهیونگ کسیه که رکورد بزرگیه هیکل و داره میزنه.

جین : یاااااا...پس دوست پسر من چیه اینجا؟ برگ چغندر؟
نامجون ابروهاش بالا پرید: ها؟

جیهوپ خندید: نامجونم از حق نگذریم خیلی بزرگه هیکلش...البته نامجون از هممون قدش بلند تره...پس تو قد نامجون و تو هیکل اول تهیونگ بعد جونکوک.

تهیونگ با اینکه پیرهن گشاد چهارخونه مشکی طوسی پوشیده بود...با شلوار چسبون چرم و زنجیر های اویزون بهش...
اما هیکلش و زیر همون لباس گشادم بینقص نشون میداد...

الکلش و سر کشید که صدای جیمین به گوشش خورد.
-هی تهیونگ...پایه ای بریم برقصیم؟..الان همه میرن وسط و فقط وقت رقصه.

جین بلند شد و با تکون دادن کمرش دست نامجونم کشید و بلندش کرد: یههه...بریم نامیییییی...
جیهوپ و یونگی هم بلند شدن...

پس فقط جیمین و تهیونگ میموندن...
تهیونگ برای اینکه جیمین و تنها نزاره و درخواستش و رد نکنه...لبخندی زد و بلند شد...
-اوکی‌...

جیمین هیجان زده لبخندی زد و همه باهم از ویلا زدن بیرون...
تیپ تهیونگ درعین ساده بودن خیلی تو چشم بود و با هیکل و خوشگلی و جذابیتی که داشت همه نگاهشون روی اون بود...

و اما تهیونگ نگاهش و اطراف میچرخوند تا اون پسر لجباز و پیدا کنه...
یعنی واقعا به همین راحتی رفته بود ک...

جیمین مچ دست تهیونگ و گرفت و با هیجان باهم رفتن سمت شلوغی و دختر پسرایی که دیوانه وار مشغول رقص بودن. و اجازه ی فکر کردن رو به تهیونگ نداد..

صدا وحشدناک زیاد بود و ناخداگاه ادم و دیوونه میکرد...
و این واسه تهیونگی که قبلشم سه تا لیوان الکل خورده...
یعنی خود دیوونگی...

...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...

-جونکوککککک...
دختره مو ابی با لوندی صداش زد و خودش و کشید رو جونکوک و روی رون‌ پاهاش نشست‌...

جونکوک که سرگرم حرف زدن با تیان بود چشمش و رو دختر گردوند و با چرخوندن چشم هاش گفت: عروسک من فعلا کار دارم...

دختر لباش و اویزون کرد و دستش و از روی شلوار رو عضو کوک گذاشت.
-اما من میخوامشششش...
تیان با خنده گفت: جونکوکت فعلا عصابش روبه راه نیست...بیا اینور روبه راهش کنم بعد بپر رو دیکش.

دختر برگشتو با دیدن مواد تو دست تیان چشم هاش برق زد...
موادِ خماری و دیوونه گری...
عوارض بدی نداشت و معتاد کننده نبود اما ادم و تا چند ساعت دیوونه میکرد...طوری که همه چیز و فراموش و فقط به عشق و حالش فکر میکرد...

جونکوک پوفی کشید و لگن دختر و گرفت و برای اولین بار یه دخترو رد کرد.
-الان حوصله ندارم بلو.
و اونو از رو خودش بلند کرد.

دختر موهاش و پشت گوشش داد و با کشیدن باسنش به بازو و ارنج جونکوک گفت: منتظرتم...
و ازش دور شد...

تیان به دور شدن دختر نگاه کردو ابروهاش و بالا داد: چه خبره کوک؟...حالت خوش نمیاد چرا کشتیات غرقن؟
جونکوک تکیه داد و پاهاش و تا اخر باز کرد...

-چیزی نیست...یکیو دیدم که عصبی شدم.
ابروهای تیان دوباره بالا پرید.
-اوه...تو و عصبی؟...چرا مگه چیکارت کرده؟

-کاری نکرده...فقط...
-فقط؟
جونکوک به تیان نگاه کرد: فقط اون جاش اینجا نیست.

تیان مکث و چشماش و ریز کرد : حرفت دو پهلو بود ...جاش اینجا نیست یعنی نمیخوای ریختشو اینجا ببینی یا...
-همون دومی...جاش اینجا نیست چون اون مال این کثافت کاریا نیست...و من نمیخوام اینجاها باشه.

صدای قهقهه ی تیان توجه ی چند نفر اون اطراف و به خودش جلب کرد‌...
بعد کلی خندیدن صاف نشست و اشک گوشه ی چشمشو پاک کردو به قیاقه ی اخمیه جونکوک خیره شد.

-اهمیت...تو داری به یکی اهمیت میدی؟
ابروهای کوک بالا پرید...
بلافاصله گارد گرفت...

-چیییی؟...نه این چرت و پرتا چیه میگی؟
-اما خودت الان گفتی...
-من بهش اهمیت نمیدم تیان بس کن...
-اههه...پسره خنگ...

مواد و داخل مشروب ریخت و اونو گرفت طرف کوک...
-یالا...بزن ببین میتونی فراموشش کنی یا ن.
جونکوک‌ چشماش و چرخوند و به این مسخره بازی های تیان چشم غره رفت...

-احمق نباش...اون مگه کیه که بهش اهمیت بدم...اصلا هر کاری میخواد بکنه به من چه؟
و خواست لیوان و سر بکشه که یکی زد رو شونش...

لیوان و پایین گرفتو سرش و چرخوند سمت راستش...
بوگوم؟
با دیدن دوست قدیمیش بوگوم ابروهاش و بالا داد...

و اما بوگوم با تمام حواس و چشم هاش خیره به روبرو بود و انگار چیز عجیبی داره میبینه.
کوک: چیه پارک؟
بوگوم با سر به روبروش یعنی پیست رقص اشاره کرد.

-هی پسر تو اونو میشناسی درسته؟
جونکوک با اخم سرش و برگردوند و به دختر پسرایی که توهم میلولیدن و مثلا میرقصیدن نگاه کرد...
-کی؟

-اون پسره...لباس چهارخونه مشکی طوسی با شلوار چرم...و موهای فر قهوه ای..‌
خب بدون نگاه کردن این خصوصیات و میشناخت...
پس ناخداگاه ابروهاش و درهم کشید...

و دقیق تر به پیست رقص نگاه کرد...
رقص نور ها شدید بود ولی با این حال چشم های تیز بین جونکوک...پسرو بین یه عالمه دختر پسرِ مست شکار کرد...

اون اونجا چه غلطی میکرد؟
کنار جیمین بودو میرقصیدن و بدون توجه به چیزی بدنشونو با ریتم تکون میدادن...
این عجیب بود...
تهیونگ امشب‌...خیلی عجیب بود...

این پسر بی احساس سرد با اینکه هنوزم چشم هاش سرد و بی حسن ولی کنار جیمین پا به پاش داره میرقصه و پسر و دخترای اطرافش و دیوونه کرده...
یه جور مردونه و جذاب بدنش و تکون میداد...

حالا که اطراف و میدید میفهمید بیشتر اونا نگاهشون فقط رو اونه‌...و تهیونگ هیج اهمیتی به اطرافش نمیده...مثل همیشه...

بوگوم: اون پسر...اههه‌‌‌...اون پسر خیلی محشره.
جونکوک به خوبی میدونست بوگوم قبلا دوست پسر داشته پس اونم...یه گیه فاکیه‌...

تیان نیشخند زد و رو به بوگوم گفت: هی پسر...حالا که چشمت و گرفته نمیخوای بری یه امتحانی کنی؟
جونکوک فقط سکوت کرده بود و به تهیونگ خیره بود...

بوگوم: حتما...کوک شنیدم تو میشناسیش درسته؟
جونکوک با صدای بوگوم چشم هاش و از تهیونگ گرفت و با اخم به لیوان داخل دستش داد.
نمیدونست چرا جوابش و نمیده...

عصبی بود...
بعد یکم سکوت و اخم...
زمزمه کرد...

-نه.
تیان: چرا کوک باید اونو بشناسه؟...اون جدیده و چشم همه رو گرفته.
بوگوم خندید: لعنتی از لحظه ی ورودش چشم گیر بود برام...

جونکوک لیوان و کنارش رو میز گذاشت و بلند شد.
تیان تعجب کرد: چرا نخوردیش پس؟
-حوصله ی دیوونه بازی ندارم‌...تا چند ساعت دیگه مسابقست...باید هوشیار باشم.

بوگوم مشت ارومی تو سینه ی جونکوک زد: هی موفق باشی.
جونکوک واکنشی نشون نداد و فقط اون قسمت و ترک کرد...

نمیفهمید...چِشه...

...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...

-اهههه تهیونگگگ...لعنتی تو...فوق العاده ای...
درحالی که نفس نفس میزد زمزمه کرد و اه لذت بخشی کشید...
تهیونگ خودش و از اون جمع دور کردو دنبال جیمین رفت...

روی صندلی های گوشه ی باغ نشستن...اون قسمت خلوت بود و خداروشکر کسی اون اطراف نبود...
جیمین به تهیونگی نگاه کرد که هنچنان بخاطر بالا و پایین پریدنش یکم نفس نفس میزد...و سینش با حالت جذابی بالا و پایین میشد.

دوتا لیوان الکل و از رو میز برداشت و طرفش گرفت: بد نیست یکم داغ بشی...
به اطراف اشاره کرد و ادامه داد: شایدم با یکی حال کنی...فقط خوش بگذرون.

تهیونگ لیوان و گرفت و سری تکون داد: اوکی...ممنون.

-جیمیناااااااااا...
دختری با لوندی خودش و از گردن جیمین اویزون کرد: هی ددی دلم برات تنگ شده بود...
جیمین با خنده و داغیه ناشی از الکلِ تو خونش موهای دخترو از رو صورتش کنار زد...

-هی سونیتا...خوشحالم دوباره میبینمت گرل.
دختر لباش و رو لبای جیمین گذاشت و شروع کردن بوسیدن هم...
انگار هردو خیلی داغ بودن که چیزی نمیفهمیدن...حتی حضور تهیونگو هم سریع فراموش کردن...

با فهمیدن لرزش گوشیش که تو جیبش بود دستش و داخل جیبش کرد و گوشی رو بیرون کشید...
با دیدن پیام رو صفحش اخماش لحظه ای توهم فرو رفت...

مین هو؟

رمز و زد و داخل صفحه ی پیام شد...
با خوندن پیام فکش و عصبی قفل کرد...
《-چیکار کردی که دوست پسرت اینقدر ازت عصبیه به من پناه اورده؟》

منظورش چیه؟
فلیکس پیشه اونه؟
چرا باید عصبی باشه؟...اونی که الان باید عصبی باشه خودشه نه اون...
یعنی بازم رفته بود پیش مین هو؟

داشت جمله ی مین هو رو تو مغزش تجزیه و تحلیل میکرد که عکسی از طرفش فرستاده شد...
قلبش ریخت...
نمیخواست عکس و باز کنه...
میدونست چیز خوبی انتظارش و نمیکشه...

عصبی بود...‌اخماش توهم گره شده بود و نفس عمیق میکشید...
انگشتش سمت عکس رفت و اونو لمس کرد که سریع عکس دانلود و واضح تر شد...

با چیزی که دید چشماش تاریک شدن...
نفسشو با خشم بیرون داد و عکس و بزرگ کرد...

چی داشت میدید؟
عکس مین هو و فلیکس و ...
درحالی که لباشون به شدت توهم قفل بود و همو میبوسیدن...
دندوناش و روهم کشید و دستش و با خشم داخل موهاش فرو کرد...

فلیکس‌...داشت چه گوهی میخورد؟
داشت بهش خیانت میکرد؟...
به کیم تهیونگ؟...چی فک کرده؟

خیلی عصبی بود...الکل تو دستش و تا اخر سر کشید و لیوانش و با خشم سمت دیوار کوبید که به هزار تیکه شد...اما بخاطر صدای بلند موزیک کسی متوجه نشد...

چشم هاش و بست و مدام نفس میکشید....قطعا اگه الان به فلیکس دسترسی داشت چنان سیلی بهش میزد که دندوناش خورد بشن...

میدونست ارومیه الانش براش خیلی سنگین تموم میشه...
تو مهمونیه جیمین بود و نمیتونست کاری بکنه‌...

فلیکس فلیکس فلیکس...
اینقدر رابطشون براش چرت بود؟
تهیونگ میتونست با وجود فلیکس الان که تو مهمونیه به شدت کثیفیه چند تا رو بکشه زیر خودش...

اما اینکارو نکرد چون اعتقاد داشت فلیکس دوست پسرشه و نمیتونه بهش خیانت کنه...
درحالی که خود فلیکس الان داشت با مین هو...

صورتش و درهم کشید و حرومزاده ای زیر لب زمزمه کرد...
نمیتونست اینجا بشینه و به اون فکر کنه...
خودش رابطشونو تموم کرده...

پس تهیونگم تمومش میکنه...
کسی نبود که بخاطر رابطه ی تموم شدشون ناراحت بشه...
برعکس با بیرحمی تمام رابطه های قبلی و حتی الانش و تموم کرده و تموم میکنه...

گوشیش و قفل کرد و بلند شد...
خبری از جیمین و اون دختر نبود...
راهش و طرف ساختمون ویلا گرفت...

میخواست حداقل تا چند ساعت دیگه که مسابقه شروع میشه خودش و سرگرم کنه...
لیوان الکل دیگه ای از رو میز تنقلات برداشت و نصفش و سر کشید و به تلخیه دهنش توجه ای نکرد...

...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...

-اهههه...واسش فرستادی؟
مین هو مک محکم دیگه ای به گردنش زد و اونو بیشتر به خودش چسبوند...
-هوممم...

فلیکس سرش و عقب پرت کرد و به کمرش قوس داد...
ناله هاش دست خودش نبود...لعنتی مین هو خوب از نقطه ضعفاش خبر داشت...

با مکیده شدن دوباره ی گردنش زمزمه کرد: چ...چیزی...نگفت؟
مین هو زبونش و رو سیبک گلوی فلیکس کشید: نه.

و سرش و پایین تر برد و نیپل هاش و تو دهن کشید...
-ایییی...مین هو..میدونی ک...من...عاشق تهیونگم درسته؟
اینو گفت تا به پسر بگه تهیونگ فقط تو قلبشه...
مین هو پوزخند زد...

گاز محکمی به سر نیپلش زد و با همون پوزخند مسخره کننده گفت: واقعا؟...واسه همینه اه و ناله هات ماله منه؟...

فلیکس اخم کرد...
-من فقط...اینکارو میکنم تا تهیونگو به خودش بیارم.
مین هو خندید...
-چرا فک میکنی با این کار به خودش میاد؟...واقعا فکر میکنی با فرستادن اون عکس باز برمیگرده بهت؟

در لحظه فلیکس سر مین هو رو از رو نیپلاش جدا کرد و نشست...
-چ...چی؟
مین هو با تمسخر سرش و جلو برد و زمزمه کرد: بیخیال...بیا به کارمون ادامه بدیم بیب.

-نه‌..نه تو الان چی گفتی؟
پوفی کشید: چرت و پرت گفتم...حتما تهیونگ بهت برمیگرده...مطمعن باش.
و تو دلش پوزخند زد...
با این کارش فلیکس قبر خودش و کنده بود و خبر نداشت...

بهتر...از این به بعد مال خودشه...
فلیکس: من...مطمعنم تهیونگ دوسم داره...واسه همین این کارو کردم...چون مطمعنم بخاطر عشقشم که شده برمیگرده دگو پیشم.

مین هو سرش و تکون داد: درسته بیب...بیا ادامش بدیم.
و لبش و قبل چرت و پرت گفتنِ فلیکس رد لباش کوبید...

اون واقعا احمق بود...
خیلی احمق...

...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...
...

-کجایی؟
-تهیونگ محض رضای خدا جت که ندارم...نیروی ماورایی هم ندارم خودم و یک ساعته برسونم سعول...
کلافه دستی تو موهاش کشید...

-خودتو باید تا قبل ساعت ۳ برسونی میفهمی؟
-میدونم میدونم...ساعت که اطرافت هست؟...نگاه کن الان ساعت ۱۲ شبهههه...سه ساعت دیگه وقت دارم.

-گفتم قبل ۳.
-اوه...میبینم عصبی...چیشده؟
نگاهی به اطراف کرد...
-چیزی نشده.
-من میشناسمت پسر...بگو چیشده وگرنه نمیام.

-تو گوه خوردی نیای...بخاطر توعه دیوث من الان اینجام و میگی نمیامممم؟
-یااااا منو به فحش نبند...چته تو رم کردی...خیله خب دارم میام دیگه مگه مغز خر خوردم نیام.

-پس چرت و پرت و تمومش کن و سرعتتو بیشتر کن.
-رو ۲۰۰ تام...بیشتر بشه جریمه میشم...صبر کن ببینم‌‌...تو الان داری شبیه به و...
-دهنتو ببند...

نگاهی به نامجون انداخت که داشت نزدیکش میشد...
-بعدا باهات حرف میزنم زود خودتو برسون...قبل ۳ فعلا.
-چ...چی صبرک...

گوشی رو قطع کرد و به نامجون خیره شد...
-بهت خوش میگذره تهیونگ؟
سری تکون داد و با همون بی حسیه ذاتیش تو صورتش گفت: اره... خوبه.

نامجون لبخندی زد: فکر میکردم کمی هم که شده اهل سکس و اینجور چیزا باشی...اما میبینم حتی به دختر پسرا نگاهم نمیکنی.

تهیونگ به اطراف نگاه کرد: تو این مورد باید رو مودش باشم...که امشب زیاد نیستم.
نامجون سری تکون داد.

-ساعت ۳ نصف شب قراره مسابقه برگذار بشه خبر که داری؟
-اره...
برگشت سمت نامجون
حالا که بحثش و پیش کشیده بود بهترین وقت بود
-فقط یه سوال دارم.

نامجون خودش و کنجکاو نشون داد: بپرس.
-خب...مسابقه بین کیاست؟...

نامجون با کمی فکر کردن گفت: بین افرادی که ثبت نام میکنن...تعدادشون متغیره...گاهی ۱۰ نفر گاهی ۴۰ نفر میشن...و خب اون افراد کسایین که صلاحیتِ مسابقه رو دارن...کسایی که یا قبلا تو مسابقه ای برده باشن یا خودشون مربی باشن و یاهم پارتی کلفتی داشته باشن...یکیشم همین جونکوکه...شاید ندونی اما اون خیلی تو این مسابقه ها شرکت میکنه و لعنتی همه رو میبره...واسه همین اسم اون همیشه تو لیست نوشته میشه.

ابروهای تهیونگ بالا پرید...
-اون...همیشه برنده میشه؟
نامجون دوباره سری تکون داد: درسته...اما...غیر یک بار.

کنجکاو شد...
-ینی یک بار شکست خورده؟
-اوهوم...این واسه خیلی وقت پیشه‌...مثلا سه یا چهار سال پیش...تو اوج جوونیش بود که تو یه مسابقه تو جاده های متروکه ی اطراف دگو شکست خورد.

تهیونگ تعجب کرده بود اما صورتش بی حس بود...
نامجون: به روش نیار اما...اونشب واقعا درکمال تعجبِ هممون، نتونست اون ماشین مشکی رو شکست بده...و در کمال تعجب هیچکس رانندشو نتونست ببینه‌...اما بعدا مشخص شد اون کی بود...اون غولِ رالی بود.

تهیونگ با نیشخند گفت: غول رالی؟...جالبه.
واقعاً هم واسش جالب...

-اون معروفه خیلی معروف...و اگه تنها کسی وجود داشته باشه که بتونه جونکوک رو شکست بده اون همونه...همون‌ ماشین مشکی...هنوز کسی کامل نمیدونه اون کیه...و تنها افراد خیلی کمی چهرشو دیدن.

-شماها دیدین؟
نامجون به معنی نه سر تکون داد: نه...اونشب فقط با جونکوک مسابقه داد و بعد رد شدن از خط پایان گذاشت و رفت...و حتی پولای بُردشو نگرفت و فقط رفت.

تهیونگ تک خنده ی کوتاهی کرد : چه جالب.
-درسته...مطمعنم جونکوک تاحالا یادش رفته اون باختشو البته که مطمعنم الان میتونه اونو هم‌ ببره...جونکوک بعد اون به شدت تمرین میکرد و تاحالا هیچکس نتونسته حریفش بشه و مطمعنم اون غول رالی هم دیگه نمیتونه جونکوک رو ببره...

-اونی که دربارش میگی...دیگه جایی مسابقه داده؟
-خب اون غول رالی جاهای خیلی کمی مسابقه میده...و بعد اون مسابقه دیگه بعد این‌همه مدت جایی دیده نشده ...البته خبرش میرسه که اون گاهی همون اطراف دگو با افراد دیگه ای مسابقه میده و همیشه هم برنده میشه.

ابروهای تهیونگ بالا پرید: خیلی میخوام اون ماشین مشکی رو ببینم.
نامجون: منم...واقعا اون خیلی...ماهر و عجیبه.

تهیونگ درحالی که به رقصنده ها نگاه میکرد سری تکون داد.
و نیشخند زد...
-قطعا همین طوره.

□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□■□

چیزی نمیگم...
فقط میگم منتظر پارت بعد باشین...
چون به شدتتتتتتتتتتتتتتت ...
اینم نمیگم...
پس فقط میتونم بگم منتظرش باشین...

ووت و کامنت یادتون نره...
اگه حمایت نشه این پارت مجبورم پارت بعدی رو دیر تر بزارم...
پس لطفا حمایت کنین که فردا شب پارت بعدی رو اپ کنم...

لاویو
🐯🐰

Continue Reading

You'll Also Like

223K 38.2K 97
•| تو مال منی |• ▪︎namjin دستش رو کنار صورتش گذاشت و گونش رو نوازش کرد ... اما با چیزی که گفت دستش روی گونش خشک شد پسر کوچیک تر آروم و با سرد ترین...
74K 14.6K 48
تهیونگ به جیمین قول می‌ده. شب‌ها می‌گذرن، روز‌ها از راه می‌رسن. باد می‌وزه، قول‌ها شکسته‌ می‌شن و فصل‌ها عوض می‌شن؛ تابستون، پاییز، زمستون، زمستون،...
1.2M 194K 159
[مزاحم سکسی] کیم تهیونگ..آیدل معروف و عضو بوی بند بزرگ بی تی اس...شبا چیکار میکنه؟🦋 درسته اون یه منحرفه.. جونگ کوک فن وفادار کیم تهیونگ که عاشقانه د...
22.9K 3.8K 28
تهیونگ نفس سنگینی کشید و با حس کردن درد همیشگی آهی کشید: جونگ کوک... دستمو بگیر... جونگ کوک دست امگا رو محکم بین انگشت های سردش گرفت و گفت: من اینجام...