بالاخره، داستان ویلیام و ادوارد هم تموم شد...
حدود سه ماه بعد از پابلیش کردن اولین داستانم، تصمیم به شروع دومین داستانم گرفتم.
چیزی که ایده ش برای ماه ها توی ذهنم بود.
عاشقانه ای سلطنتی از لری...با اسم های ادوارد و ویلیام...
اوایل بهار امسال شروع به نوشتنش کردم، درحالی که داستان اولم تازه جا افتاده بود و نوشتن این کتاب هم برام سخت بود...نوع نوشتارشون تفاوت زیادی باهم داشت و این، نوشتن همزمانشون رو سخت کرده بود.
داستان دو بار پاک شد،اما علاقه ی زیادی که به شخصیت های داستان و موضوع داشتم، و البته عزیزای دلی که به داستانم لطف داشتن، باعث شد برای سومین بار شروعش کنم...
حالا بابت تموم شدنش، دقیقا نمیدونم چه احساسی دارم.
حدود یک سال زمان صرفش کردم و یقینا قراره دلتنگش بشم،اما خوشحالم که بالاخره تموم شد و به سرانجامی که باید میرسید، رسید...نوشتن این پارت سخت بود، آخراش واقعا گریه م گرفته بود...یکم زیادی احساساتی ام انگار!
ممنونم که با وجود هر مشکلی که برای این داستان پیش اومد، تا انتها همراه من بودید...
ممنون که وقت گذاشتید و امیدوارم از خوندنش لذت برده باشید.
'پانزدهم اسفند یک هزار و سیصد و نود و هفت'
💙💚
🌻🍃
:')♡~gisu
YOU ARE READING
King Of My Heart~L.S[Completed]
Fanfictionو عشق، بی هیچ ریشه ای، می روید در قلبِ تو... بی هیچ نجوایی، فریاد میکشد و حل میشود میانِ سرخیِ رگ هایت... ___ اواخر قرن هجده میلادی. سلطنت...دیدار...مرگ...سرنوشت... و جرقه ی عشقی نافرجام. بهار97