▪Nineteenth▪

1.6K 289 32
                                    


سمفونیِ آرامش بخشی، تالار اصلیِ قصر و حتی راهروهای مجاور رو در بر گرفته بود.

موسیقی ای که از قلب عبور میکرد و دستان نوازش گرش رو، بر روحِ نهفته در تن میکشید و با پژواک هایی گوش نواز به پایان میرسید.

ادوارد که پاورچین پاورچین وارد تالار اصلیِ قصر شده بود؛پشت یکی از ستون ها، در
گوشه ای ایستاده بود...

یکی از دستانش رو روی ستونی که نقوش گچیِ زیبایی روی اون کنده کاری شده بود گذاشته بود و دست دیگرش کنار صورتش بود و انگشتانش روی لب های نرمش قرار گرفته بودند.

به مقابلش خیره بود و به پسری که با شکوهی تمام عیار،روی صندلی ای که پوشش مخملی داشت نشسته بود و کت تقریبا بلندی که به تن داشت، از پشت صندلی آویزان بود...

انگشتانش دکمه های سفید و مشکی پیانو رو لمس میکردند و سرش رو کمی بالا گرفته بود و انگار چشمانش رو بسته بود.

ادوارد مستِ آوایی که میشنید شده بود و توان قدم برداشتن به سمت اون رو نداشت.

اون با انگشتانش جادو میکرد و ادوارد صدایی از عشق میشنید...

ویلیام لبخندی کوچک بر لب داشت و آبی های زیباش رو پشت حصار پلک هاش به تاریکی دعوت کرده بود.

موسیقی جلای روح اون بود و آرامشی برای کالبد خسته از یورشِ عقایدی که اون رو آزرده خاطر میکرند.

انگشتان ظریفش رو روی کلید های غم و اندوه و گاهاً آرامش و عشق و شعف، حرکت میداد.

حرکت انگشتانش رو متوقف کرد و برای
ثانیه هایی چشمانش رو بسته نگه داشت.

صدای عبور شنید و قدم هایی که به اون
نزدیک تر میشدند...
صدای قدم هایی که برای اون آشنا بودند.

ویلیام سرش رو چرخاند و چشم هاش با دیدنِ پسر زیباش، لبخند زدند.

ادوارد به اون نزدیک شد و در فاصله ی دو قدمیِ اون ایستاد.

ویلیام کمی خودش رو جابه‌جا کرد و با اشاره ی دست از ادوارد خواست کنار اون، روی جایی که برای اون خالی کرده بود بنشینه.

ادوارد با خجالت به اون نزدیکتر شد و روی صندلی نشست.

ویلیام خواسته ی قلبش رو به سختی نادیده گرفت و دستانش رو از لمس و حتی به آغوش کشیدنِ اون منصرف کرد.

به آرامی نگاهش کرد و یکی از دستان اون رو گرفت و روی پیانو قرار داد.

ادوارد دست آزادش رو میان موهاش فرو برد و بعد از عقب دادن اونها، خودش رو به ویلیام نزدیکتر کرد.

King Of My Heart~L.S[Completed]जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें