▪Twenty third▪

1.3K 270 43
                                    

صدای سکوتِ شب، میان تاریکی طنین انداز شده بود.

باد ملایمی میوزید و مهتاب میتابید...

ادوارد سر روی بازوی ویلیام گذاشته بود و به آسمانِ تیره رنگ خیره شده بود.

نور ماه میان چشمانش میدرخشید و چهره‌ش روشن تر از همیشه بود.

ویلیام دست راستش رو دور کمر ادوارد حلقه کرده بود.

تن ظریف اون میان آغوشش، قلبش رو به تپش وا میداشت.

به چهره ی زیبای اون نگاه کرد و لبخند زد.
لبخندی که عشق رو به تصویر میکشید.

گونه‌ش رو روی موهای نرم اون گذاشت و صورتش رو حرکت داد.

"تو نرم ترین موجود دنیایی...اینطور نیست؟!"

ادوارد با شنیدنِ این حرف به ویلیام نگاه کرد.
چهره‌ش متعجب شده بود و این تعجب،
با خجالت زدگی همراه بود...

ویلیام با دیدنِ چهره ی اون کوتاه خندید و حلقه ی دست هاش رو دور تن اون محکم تر کرد.

دست آزادش رو روی پهلوی اون گذاشت و با حرکتی آرام، اون رو روی پاهاش نشوند.

ادوارد دست هاش رو روی قفسه ی سینه ی ویلیام گذاشت و پیراهن خاکستری رنگ اون رو بین مشت هاش گرفت.

ویلیام شروع به نوازشِ کمر اون کرد...

دست هاش رو از پشت شانه های اون تا پهلوهاش حرکت میداد.

انگشتان ادوارد کم کم سست شدند و پیراهن ویلیام از بین اونها رها شد.

سرش روی قفسه ی سینه ی ویلیام قرار گرفت و گونه‌ش رو روی تن اون حرکت داد.

ویلیام موهای اون رو بوسید و برای لحظاتی طولانی، لب هاش رو از اون ابریشم های نرم فاصله نداد.

بی هیچ اختیاری دستانش جسم اون رو کاوش میکردند.

ادوارد از حس لمس های نوازش گونه ی مَردش، خواب آلود شده بود.

لمس هایی، شبیه به لالایی...

چشمانش رو برای لحظاتی بست و سرش رو به آرامی عقب کشید.

چشمانش رو باز کرد و نگاهِ چشمانِ خمارش رو به ویلیام دوخت.

به چهره ی اون نگاه کرد و به چشمانی که عشق در اونها میدرخشید.

دست راستش رو بالا برد و انگشت اشاره‌ش رو روی پیشانیِ ویلیام گذاشت.

انگشتش رو به آرامی حرکت داد و خط فرضی ای رو از روی گونه ی اون عبور داد و اون رو تا زیر چانه ی ویلیام، ترسیم کرد.

دست هاش رو دو طرف صورت اون گذاشت و سرانگشت های اشاره‌ش رو به آرامی حرکت داد.

"تو...خیلی زیبایی..."

King Of My Heart~L.S[Completed]Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum