'LAST PART'
کلاهِ مشکی رنگِ شنل رو کنار زد و کیسههای پارچهایِ میان دستش رو روی زمین، کنار دربِ ورودی گذاشت.
بذرهای تازهای خریده بود تا باغ کوچکِ مقابل کلبه رو گسترش بده.
درب چوبی رو به آرامی باز کرد و وارد شد.
به محض ورود، گرمای ناشی از سوختنِ چوبهای درون شومینهی سنگی به تن سردش برخورد کرد و از حس خوبی که از اون گرما گرفت، برای لحظهای چشمهاش رو بست.جلوتر رفت و وارد اتاق خواب شد.
به جسم پنهان شده زیر ملحفه نگاه کرد و لبخند زد.درست مثل اولین روزها بود...
هنوز هم جنینوار زیر ملحفه جمع میشد و اون رو تا جایی بالا میکشید که تنها، موهای بلندش از میان اون دیده میشد.جلوتر رفت و دستش رو درون جیب بزرگِ شنل فرو برد و گلهای کوچک و زرد رنگ رو از اون بیرون کشید.
گلها رو به آرامی روی تخت گذاشت تا اون رو بیدار نکنه.
با حس سرما،به سمت پنجرهی نیمه باز رفت و اون رو بست...به یاد نمیآورد کِی اون رو باز گذاشته...
از کلبه خارج شد و به سمت باغ حرکت کرد.
از مسیر باریکِ سنگکاری شده عبور کرد و وارد محوطهی گلهای زینتی شد...گلهایی که عشقِ زندگیش، اونها رو کاشته بود.
وارد باغچهی کوچکی که در اون، گیاهانِ خوراکی کاشته شده بود شد و مقداری از اونها رو چید.با آرامش علفهای هرز رو از ریشه جدا کرد و متوجه گذر زمان نبود، تا اینکه دستهای ظریفی دور تن اون حلقه شدند.
چشمهاش رو از سر آرامشی که تمام وجودش رو پر کرد بست و دستهاش رو روی دست اون گذاشت و انگشتانش نوازشگرانه روی پوست گرم اون حرکت کردند.
"صبح بخیر عشقِ من"
ادوارد کنار گوش اون زمزمه کرد و لبهاش رو برای گرفتنِ بوسه، غنچه کرد و چشمهاش رو با عشوه بست.
ویلیام کوتاه خندید و بوسهای روی لبهای اون گذاشت.
"صبح بخیر عزیزِدلم"
ادوارد گونهش رو به بازوی اون چسباند و به دستهای ویلیام خیره شد.
دستهایی که بین خاکها مشغول بودند.بیشتر از یک سال، از شروع خوشبختیِ اونها گذشته بود...
از زمانی که عشق، بیهیچ واهمهای...میان قلب اونها جای گرفته بود.
از زمانی که ترس، جایی میان زندگیِ اونها نداشت و زندگی، روی روشنِ خودش رو به اونها نشان داده بود.
ویلیام، میان رویاهاش قدم برمیداشت.
دست در دستِ پسر چشم سبزی که در خوابهای شیرینش، همراه اون بود...
YOU ARE READING
King Of My Heart~L.S[Completed]
同人小說و عشق، بی هیچ ریشه ای، می روید در قلبِ تو... بی هیچ نجوایی، فریاد میکشد و حل میشود میانِ سرخیِ رگ هایت... ___ اواخر قرن هجده میلادی. سلطنت...دیدار...مرگ...سرنوشت... و جرقه ی عشقی نافرجام. بهار97