قسمت نوزدهم

2.9K 327 18
                                    

اون صورتشو جلو اورد.
لبشو روی لبم گذاشت و روی لبم حرف زد.
_منتظر باش... کاری میکنم همه ی رنگا رو ببینی.همشونو.
یعنی چجوری!?
چطور میخواد بهم رنگا رو نشون رو نشون بده!? من حتی یدونه شو ندیدم...اونوقت. اون همشو میخواد بهم نشون بده.
سرمو میبرم عقب و نمیذارم ببوستم و میگم:هیچوقت قول کاری که نمیتونی انجام بدی رو نده.
چشماشو مثل گربه باریک کرد و بهم زل زد...
_خب باشه... قول نمیدم.
اومد جلو که لباشو روی لبام بذاره.
باز سرمو عقب بردم .
نمیدونم چرا
ولی عقب میبرم.
کلافه شده... از قیافه اش واضحه...
اما... من هر چقدرم بخوام پسر خوبی باشم تا شکنجه روم دردناکتر باشه بازم نمیتونم تحمل کنم اینو...
البته که اون لبای قشنگی داره...
اون الان...اینجا... گرمه .
میتونم حسش کنم که چقدر داغه...
اما .
فاک...
قراره پسر خوب باشم...
نه!?
میرم جلو و لبامو روی لباش میذارم.
اروم...
خیلی اروم.
انگار تنش برق داره.
حس میکنم روی لبام داغ میشه و جرقه میزنه
اروم لبای باریکشو حرکت میده روی لبام و اونارو اروم میمکه.
خیلی اروم.
انگار لبام باارزشن.
خب...
میدونم که اون فقط دنبال یه چیزه...
اما... خب... این خوبه که حداقل ادای اینو در میاره که داره از بوسیدنم لذت میبره
اروم دستاشو میبره پشتم و روی کمرم میذاره و منو به خودش فشار میده.
میخورم بهش.
اون...
داغه...
حس میکنم میتونه گرماش منو ذوب کنه.
اروم و کم کم زبونشو هم میاره.
روی لبام میکشدشون و من... فاک.
این...
این اولین بوسه ی منه به فاک رفته است.
اولیش...
و
این
خیلی
خیلی
خوبه.

دستشو میذاره زیر چونه ام و اروم چونمو میکشه پایین.
لبام از هم باز میشنو اون...
کامل لبامو میکنه توی دهنش و میخورتشون.
دلم تکون میخوره.
دستشو روی پشتم حرکت میده.
نرم...اروم.
نوازشم میکنه بیشتر.
خوبه که داره سعی میکنه...
ولی...
من میدونم...
همه ی مردها فقط دنبال یه چیزن.
یه سوراخ...یا یه کیر.
همین.
اما... بودن با یه دختر فرق داره.
شما ها متفاوتید...
چیزایی وجود داره برای کشف کردن...
برای حرف زدن. برای فکر کردن.
اونا لطیفن.
اونا مهربونن.
خب البته بعضی هاشون... اما...
اوه نمیدونم...
فقط.حسی که اون داره از طریق لبهاش به من میده...
این حس فوقالعاده است.
اروم زبونشو میبره توی دهنم.
روی زبونم میکشه و میذاره که واکنش نشون بدم.
زبونمو حرکت میدم و به زبونش میمالم.
اروم.
انگار خوشش میاد منو بیشتر به خودش فشار میده و بیشتر زبونشو توی دهنم فرو میکنه و لبامو میخوره.
اون طعم خوبی میده.
دهنش خنکه و دلم میخواد زبونم توی دهنش بمونه.
من تشنه ام بودو اون داره با لباش خنکم میکنه.
کم کم ...
حس میکنم دارم سفت میشم...
دردی بین پاهام حس میکنم.
جدا دردناکه

ناخودآگاه از درد خودمو به لویی که دستاش روی کمرمه فشار میدم .
توی دهنم ناله میکنه و ازم جدا میشه.
من دهنم باز میمونه از رفتنش...
چشمام گرم شده.
بوسه اش نیمه مونده و دلم میخواست زبونم توی دهنش بود.
بهم نگاه میکنه و لبخند میزنه...
حتما داره توی دلش بهم میخنده.
منی که همه اش میخوام که اون بهم دست نزنه الان فقط با یه بوسه سفت شدم.
و فاک... این درد داره.
_درد داره!?
توی چشماش زل میزنم...
_اوهوم.
_چقدر!?
به جای جواب دادن چشمامو میبندم.
خب معلومه که داره.
دستشو اروم روی گودی کمرم میکشه.
_پسر خوبی باشو بهم بگو دقیقا چقدر درد دره...
صدام میلرزه:نمیدونم..
کونمو چنگ میزنه و من ...اه... دردش غیر قابل تحمل بیشتر میشه.
ناله میکنم...
_خب... بگو...
ناله میزنم:نمیدونم
_باشه... کمکت میکنم... بین 0 تا 10 یه عدد بگو.
اوه...
فاک... خب...
اون... درد داره...ولی دردش
اون 10 نیست...این معلومه
ولی زیاده...
خب اما ...
اون حس خوبیه...دردمو دوست دارم .
اما میخوام که زودتر از دستش خلاص شم.
خودشو بهم میمالونه و فاک...نکن.
_چقدر هری... ??
دهنمو باز میکنم و فقط یه عدد از دهنم پرت میکنم بیرون :7
_فقط 7!? ....پس خیلی مونده. خیلی.
خودشو ازم جدا میکنه...
باز بهم نگاه میکنه:دردشو دوست داری!?
جواب نمیدم

Gray World(L.S)Where stories live. Discover now