قسمت يازدهم

3.1K 406 111
                                    


از روش بلند میشمو یه دونه میزنم روی کونشو میگم:چطوره امتحان کنی که با بقیه هم سکس خوبه یا نه...!?
چرخید و به پشت خوابید و بهم نگاه کردو گفت:چی??
_دارم فکر میکنم به یکی از دوستام شانس اینو بدم که باهات بخوابه... سر جاش با درد نشستو گفت:لعنت به تو... تو یه روانی ای... کی همچین کاری با شوهرش میکنه.
_من.
_فاک یو.
دوباره بی ادب شد.
دوباره میرم جلو و میوفتم روش و هری رو بین خودمو تخت زندانی میکنم.

چشماش میترسن و بهم نگاه میکنن.
_بهت گفتم من از پسرای بی ادب بدم میاد.
زبون در آورده و میگه:تو با ادبی که میخوای بذاری یه نفر منو به فاک بده!?! نکنه میخوای نگاهم کنی!?! _شاید نگاهم کردم.
یه نفس عمیق میکشه و میگه:سختت نشه صدای ناله هامو بشنوی برای این.که بیشتر منو به فاک بده!?!
چی!?

دندونامو روی هم کشیدمو گفتم :جرات داری تکرارش کن.
_جرات دارم. ولی نمیخوام ... میتونستی بهتر گوش بدی.
اون کله شق و احمقه...
باید با خشونت باکرگیشو ازش میگرفتم تا بفهمه با کی طرفه.
میرم جلو.

لبم به اندازه ی یه نفس ازش فاصله داره اما اون تکون نمیخوره و منو پس نمیزنه.
اروم حرف میزنم.
لبام به لبش خیلی خیلی کم کشیده میشه
_تو خیلی پررویی فرفری... و من ازش خوشم میاد... اما با صبر من بازی نکن... حالا که فکر میکنم... نمیتونم بذارم کسی به فرفری دست بزنه... اما میتونم بترسونمش.

یعنی خیلی راحت به زین زنگ میزنم تا تن لششو بیاره اینجا و هری رو بترسونه.
_من از هیچی نمیترسم. اگه میخوای منو بدی به کسی... مهم نیست.این حیوون بودن خودتو میرسونه.
با دندونام لبشو محکم گاز میگیرم.
خیلی محکم تا طعم اهن توی دهنم میره.
لبش پاره میشه.
عقب میرم.

نبوسیدمش... اما اون لباش رو گاز میگیرم تا عصبانیتمو روش خالی کنم.
حالا حتما به زین میگم بیاد.
از روش بلند میشم.
میرم سمت حموم .
بهش نیاز دارم... هری هم نیاز داره...
اون بیچاره خیس از عرق بود.
قبل این که برم داخل به سمت هری نگاه میکنمو میگم:هی...اگه بخوای میتونم بهت کمک کنم دوش بگیری.
شنیدم که زیر لب گفت "فاک یو"
ولی خودمو به نشنیدن میزنمو میگم:شنیدی یا گوشاتم به فاک رفته!?
_من نیاز به کمک ندارم.

شونه هامو بی تفاوت میندازم بالا و میرم حموم.
خودمو خوب میشورم من اصلا نمیتونم کثیفی رو تحمل کنم. اصلا.
وقتی خوب خودمو میشورم یه حوله دور کمرم میبندمو میام بیرون ... واقعیتش اینه.که میتونم اینم نبندم... اینجا خونه ی خودمه ولی خب.
یکم به اون فرفری احترام میذارم.
اون روی تخت همون طور لخت خوابش برده.
اوه کوچولو...
سرما میخوری.

میرم سمت تخت و گوشه ی پتوی روی تخت و میکشم روی بدنش تا گرم بمونه و سرما نخوره.
هیچ حوصله ی فین فین کردن کسیو اینجا ندارم.
یه تی شرت تنم میکنمو یه شلوارک و از اتاق میزنم بیرون.
باید به زین زنگ بزنم.
هر جور شده من تصمیم دارم روی این فرفری رو کم کنم.
گوشیو برمیدارم و روی اسم زین میزنم.

بوق...
بوق...
بوق...
وردار دیگه لعنتی.
تلفن وصل میشه و زین با نفس نفس جواب میده...
اون کثافت داره یکیو به فاک میده... اسم اون پسره عشقش چی بود... لیام!?
هر چی...
_سلام.
_س...لام...
_تنگه نه!??
_اوه... فاک... لو...بع..دا بهت زنگ میزنم.
_بکش بیرون. الان کارت دارم.
داره از نفس میوفته...
_لو...باهات... تماس میگیرم.
_زین... فک نمیکنی عشقت کم ناله میکنه!?
_فاک... ده..نش بسته ...است.

اوه... اون زین عوضی عاشق سکس های خشنه...واسه همین بهش زنگ زدم که به این کوچولوی من یکم نشون بده من چقدر مهربونم.
_زین... !?! پسر تو سوپر منی چیزی هستی ... خالی کن خودتو دیگه کارت دارم... اون پسر گناه داره. بیا پسر به خاطر خدا...
داد زد ...
دادش نه از سر ارضا که از کلافگی بود

_لو... فاک یو... تو منو از فاز کشیدی بیرون.
_اوه... چه خوب. پس میتونم کارمو بهت بگم.
_بنال.
_الان یعنی کشیدی بیرون!?
_فاک... بنال.
_من ازدواج کردم.
_فاک... چی...!?
_امروز... و میخوام که امشب بیای و به فاکش بدی...
_فاک... لو... مستی!?
_نه.
_چیزی زدی!?
_نه.
_تو دیوونه شدی...!?
_نه... خفه شو بهت توضیح میدم... فقط امشب بیا اینجا.
_میام... دیگه کاری نداری.
_نه برو به فاکت برس .
_فاک یو... لویی .

اینو میگه و من گوشی رو قطع میکنم. دیگه کاری ندارم.
ولی جدا همیشه اذیت کردن زین وسط به فاک دادن نامزدش منو خوشحال میکنه.
یه لبخند به گوشیم میزنم و از جام بلند میشم و میرم جلوی تلویزیون تا یه فیلم خوب ببینم.
تا شب که هم هری بیدار شه و هم زین بیاد... اونوقت قراره کلی خوش بگذره.
.
.

صدای زنگ در میاد.
سریع به سمت در میرمو در و باز میکنم.
زینه...
_سلام
_مرگ برو اونور.
_هی... با من درست صحبت کن.

میاد تو و میگه:میدونی که به هیج جام نیست حرف تو.
در و میبندم .
دست به سینه جلو وایستاده .
_بگو ببینم... چی میگفتی.
_ازدواج کردم.
_چرت نگو.

پشت چشم نازک میکنم و میگم:شوهر گرفتم...خیلی بهتر از نامزد عنق تو.
_هی... به لیام چیزی نگو.
_خب...
_بقیه اش...
_هیچی ... میخوام بترسونمش... واسه همین باید بکنیش.
چشماش گرد میشه.
_چی!??
_همین... بکنش.
_کثافت... میدونم تو حیوونی... ولی من نیستم... من به لیام خیانت نمیکنم.
اداشو در میارم.
_هوی... نگفتم که خیانت کن. فقط قراره بترسونیش.
_نیستم.
هستی...
_نیستم...!
به سمت در رفت تا بره.
_بری دیگه.نه من نه تو... اسکول خوش.میگذره.
_لو... یه دکتر برو... تو جدا سادیسم داری.

اینو میگه و از در میره بیرون.
اه... اه...اشغال... کونی... با اون نامزدش... اه.
یه روز میرم و نامزدشو میکنم ...حالا ببین.
صدای هری از پله ها میاد.
_کسی بود!?

برمیگردم سمتش که داره با.موهای خیس میاد پایین.
اون همیشه به فاک دادنیه.
به خودم نگاه میکنم الان من در شلوغ ترین وضعیت ممکنم.
ولی مهم نیست.
_هیچ کس.

جدا هم هیچ کس... اون.احمق نموند که یکم خوش بگذرونیم.
بی تفاوت به سمت مبل میرم و میشینم... باید به یه نفر دیگه فکر کنم.
یعنی کی...!?!
فاک... هیچ کس نیست.
یه فکر شیطانی به ذهنم میرسه که یه جور دیگه اذیتش کنم.
و این حتما جواب میده.

من یه نابغه ام...
__________________________
نظر!?!

Gray World(L.S)Where stories live. Discover now