برای مثال دخترک خجالتی ای که تمام حواسش پی پسر مو نسکافه ای بود که به تازگی بهش دلبسته بود..

یا تهیونگی که بی توجه به نگاه های زیر زیرکی دختر به جونگکوک که سوار ماشین میشد تا به سئول برگرده نگاه میکرد..

و نامجونی که با دوست دخترش به این مسافرت اومده بود،اما عقل و قبلش رو توی سئول پیش پسر کافه داری جا گذاشته بود..

یا هم یونگی ای که برخلاف هشدارای جیمین جلوی تموم اون چشم ها بهش خیره شده بود و هر لحظه به این فکر میکرد که وقتی این مسافرت تموم بشه و به واقعیت زندگیشون برگردن قراره با چه چیزایی رو برو بشن و اوم دقیقا چیکار میتونه بکنه تا نذاره کوچک ترین اسیبی به شاهزاده موطلایی و حساسش وارد بشه...

و همینطور جیمینی که مشکوک به جونگکوک‌ نگاه میکرد و احتمالاتی که میتونستن باعث بوجود اومدن این جونگکوک سرد بشن رو توی ذهنش برسی میکرد...

و در اخر جونگکوک...کسی که از همه اونها گیج تر بود....نمیدونست چیکار داره میکنه...نمیدونست با رفتنش دقیقا داره با کی لج میکنه...نمیدونست چرا مثل بازنده ها داره زمین بازی رو ترک میکنه...و از همه مهم تر....چرا با اینکه هنوز اونجا ترک نکرده اما احساس خفگی کشنده ای بهش دست داده؟! انگار هر چی بیشتر از اون پسر دور میشد اکسیژن توی هوا هم کم و کمتر میشد...

صدای مربی رشته افکار شیش تا جوون رو پاره کرد:

§بازی ای که براتون تدارک دیده شده خیلی ساده س...ورژن مدرن تری از بازیhide and seek (قایم باشک) هست...قوانین خیلی سادست...گروهی که قرعه به نامش میوفته جلیقه ی قرمز رو میپوشه و بعد از گذشت ده دقیقه که گروه ابی توی جنگل پنهان شدن دنبالشون میگرده...پشت جلیقه های گروه ابی دکمه ی دایره ایه بزرگی قراره داره...وقتی که اون دکمه توسط فردی از گروه قرمز لمس بشه اون فرد از بازی بیرون میره..فقط توجه داشته باشید که این دایره ها تنها وقتی کار میکنن که توسط گروه قرمز لمس بشن...اثر انگشت گروه قرمز قبلش گرفته میشه...پس نگران نباشید،با برخورد دایره ها به چیز دیگه ای اتفاقی نمیوفته

جونگکوک برای بار اخر نگاهی به جمعیت انداخت و بینشون تونست نگاه عسلی ای که روش بود رو تشخیص بده...میل شدیدی به برگردوندن روش با اخم داشت اینجوری حداقل یکم از حس بدی که داشت رو میتونست به اون منتقل کنه و کمی هم که شده نذاره از کنار اون پسر مو مشکی بودن لذت ببره، اما این جونگکوکی که مدتی میشد جاش رو با جونگکوک قدیمی عوض کرده بود این اجازه رو بهش نداد...حتی لبخند کم رنگی روی لباش نشوند تا به پسر نشون بده همه چیز بینشون اوکیه و میتونه خیلی راحت از تعطیلاتش لذت ببره...و این حتی خود جونگکوک رو هم شوکه کرده بود...اولویت قرار دادن احساسات دیگران حتی توی لغتنامش هم پیدا نمیشد‌‌...اما حالا...

جونگکوک سوار ماشین آخرین مدلی که براش از سئول فرستاده شده بود شد...جیمین تا لحظه دور شدن ماشین از جلوی چشمش بهش خیره موند...وقتی روش رو برگردوند نگاهش با نگاه عمیق مشکی ای اصابت کرد...لبش رو گاز گرفت و نگاه از چشمای سرزنشگرش دزدید...احتمالا همه چیز رو دیده...فقط امیدوار بود این حساسیت بیش از اندازه اون به جونگکوک باعث اسیب رسیدن به رابطه نو پاشون نشه

|•The light•|yoonmin|Where stories live. Discover now