part_15_

545 80 45
                                        

لقمه ی گنده ی غذاشو توی دهنش چپوند و با حرص همونجور که اطرافو میپایید شروع کرد به جوییدنش و توذهنش با خودش حرف زدن:
اون پسره فکر کرده کیه که به خودش اجازه داده دوهفته کاملو مدرسه نیاد؟...نکنه انتقالی گرفته؟! ینی بخاطر من رفته؟!اه جئون جونگکوک تو خیلی احمقی انقدر پسره رو ترسوندی که فرار کرد...ولی نه!..منکه این اخری کاریش نداشتم...ینی تهیونگ نذاشت دوقدمیش برم!!پس بخاطر من نیست..ینی چی شده؟!

نگاهشو دور سالن چرخوند و روی یونگی که بی خیال نشسته بود و غذاشو میخورد متوقف شد...درسته!!!!اون حتما یچیزی میدونه!!...اما با وجود تهیونگ نمیتونست نزدیکش بشه..باید یجا که تهیونگ نبود گیرش میاورد

_تو خوبی؟!

با تعجب به تهیونگ نگاه کرد و با دهن پر گفت:

_ها؟!

تهیونگ صورتشو از چندش بودن اون پسر جمع کرد و گفت:

_میگم چته؟!تازگیا عجیب شدی!...کمتر وراجی میکنی!

لقمه ای که درست نجوییده بود و بزور قورت داد و با غر غر گفت:

_من وراجم؟!

تهیونگ با خونسردی شونه ای بالا انداخت و لقمه ای توی دهنش گذاشت...کوک هوفی کشید و بدون اینکه فکر کنه چرتی پروند:

_هیچی فقط نگران نمره هامم

با منفجر شدن تهیونگ از خنده با چشمای گرد بهش نگاه کرد...پسر بزرگتر وقتی خندش تموم شد به قیافه حرصی کوک نگاه کرد و با ته خنده ای که هنوز تو صداش بود گفت:

_کوک چی داری میگی؟!..تو سال قبل از پونزده تا درس سیزده تاشو افتادی!!.فااااکینگ سیییزده تاااا!!!!...و جالب اینجاست به هیچ جات نبود...حالا باور کنم نگران نمره هاتی؟!

کوک که از حرص قرمز شده بود اداشو در اورد

_فاکینگ سییییزده تااا....خب که چی؟!الان داری پز باهوش بودنتو میدی؟!

تهیونگ بازم خنده ای کرد و گفت:

_باشه نگو چی تو فکرته... ولی بلاخره که سر از کارت در میارم

کوک چشم غره ای بهش رفت و با به صدا در اومدن زنگ با عجله از جاش بلند شد و بعد گفتن اینکه میخواد بره سالن تا بازی کنه از تهیونگ که متعجب نگاهش میکرد دور شد...

+++++

به سمت یونگی که جلوی لاکر ایستاده بود رفت کنارش ایستاد...بازوشو به کمد تکیه داد و گفت:

_هی مین...

یونگی همینطور که وسایلشو جابه جا میکرد نیم نگاهی بهش انداخت و تو حرفش پرید:

_اگه اومدی چرت و پرتای روزانتو بلغور کنی باید بگم اصلا حوصله ندارم...

چشم غره ای به بی ادبی پسر رفت اما سعی کرد به خودش مسلط باشه...اگه لج اون پسر و در میاورد عمرا راجب جیمین چیزی دستگیرش میشد...

|•The light•|yoonmin|Where stories live. Discover now