𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟑

Start from the beginning
                                    

جیک مطمئن بود دست‌هاش بیشتر از هروقت دیگه ای یخ زدن اون حتی سرمای آب دهنی که از گلوش پایین میرفت روهم حس میکرد..درست مثل کسی که بدون لباس وسط برف گیر افتاده.

" تو به کسی مثل سونگهون علاقمند شدی و این چیز بدی نیست. اینکه چه افکاری داشتی و چه خواسته و احساساتی قطعا من کسی نیستم که بخوام به خاطرش قضاوتت کنم. ادما تو مراحل مختلفی از زندگیشون احساسات مختلفی رو تجربه میکنن. اونا تجربه میکنن تا یاد بگیرن و درنهایت یاد میگیرن تا زندگی کنن توام این مرحله از زندگیتو اینجوری یاد گرفتی"

جیک چند ثانیه مکث کرد و این بار سوالی که تو ذهنش بود رو مطرح کرد.

" فقط من هنوز نمیدونم چرا انقد آشفته ای و چرا داری این حرفارو به من میزنی"

سونو با چشم‌هایی که هر لحظه آمادگی خیس شدن رو داشتن دست‌های جیک رو از زانوهاش جدا کرد و تو دست‌های گرم خودش قفل کرد.

" من..از همون اول زیادی ناامید بودم اما انگار یهو همه چی شروع کرد به تغییر کردن. موقعیت اجتماعی خانواده هامون، وضعیت درس من و کلاس‌هایی که سونگهون برام میذاشت واون..کم کم داشت به من هم لبخند میزد. دیگه سعی نمیکرد چهره ی عبوس همیشگیش رو بهم نشون بده. به حرف‌هام توجه میکرد. وقتی ازش میخواستم باهم وقت بگذرونیم رد نمیکرد. انگار سونگهون هم داشت بهم توجه نشون میداد، این رو زمانی فهمیدم که..."

سونو نگاهش رو از چشم های منتظر جیک دزدید و ادامه داد.

"برای اولین بار منو بوسید..فکر کنم همونجا بود که حس کردم دلم نمیخواد از دستش بدم. حتی با اینکه الان همه چی بینمون خوبه انگار یه قسمت مهمی از رابطمون گم شده. من دلم میخواست در رابطه با این حقیقت که سونگهون فقط ازم خوشش میاد و احساسات عمیقی نسبت بهم نداره، کور باشم. دلم میخواست قرارهامون ادامه پیدا کنه..هنوزم دلم میخواد. هنوزم وقتی ببینمش همه چی رو فراموش میکنم ولی یه چیزی این وسط هست که داره وجودم رو میخوره..داره منو میکشه..م..من باید چیکار کنم جیک.

جیک با تمام تلاشی که برای لبخند زدن به کار برده بود فشار آرومی برای کم کردن استرس سونو به دستش وارد کرد.

سونگهون و سونو همو بوسیده بودن..یه بوسه ی واقعی..درست شبیه به بوسه ی خودش و هیسونگ. جیک یه جورایی حدس میزد که این اتفاق بین اون دونفر افتاده باشه اما شنیدنش، هنوز احساسات عجیبی رو براش به همراه داشت.

اون حقی نداشت..خودش هم هیسونگ رو بوسیده بود و هیچ حقی برای داشتن این احساسات احمقانه و منفی نداشت.

دست‌هاش هنوز بین دست‌های سونو قرار گرفته بود. جیک ناگهان یاد پیام‌های اون شب سونگهون افتاد. پس چیزی که سونگهون حس میکرد، درواقع دوطرفه بوده.
این بار جیک کسی بود که دلش میخواست از نگاه کردن به چشم های سونو فرار کنه و درعین حال به هیچ عنوان قصد نداشت به سونو احساسات بدی رو انتقال بده.

Shelter 🪐༉Where stories live. Discover now