پارت هشتاد و پنج . معجزه کوچولو

1.8K 386 161
                                    

جین

سرم رو به سینه نامجون تکیه داده بودم و صدای قلبش زیر گوشم میپیچید… میتونستم حس کنم آروم تر شده.... توی همین چند ساعتی که ازش دور بود دلم تنگش شده بود ... اروم عطر تنشو نفس میکشیدم و درد شکمم با حس کردن رایحه شدید نامجون کمتر شده بود اما هنوزم ازاردهنده بود

نگاهش رو به چشمام که خیلی وقت بود روش بود داد و من برای هزارمین بار غرق اون چشمای مشکیه وحشی شدم ...هیچی نمیتونستم از نگاهش بخونم هنوز عصبانیت و سردی اون نگاهو توی ویلای کوک یادم بود و اذیتم میکرد…

اروم و زمزمه وار گفتم
+ بگو که هنوزم دوسم داری ... لطفا نامی ... نیاز دارم بشنوم که  هر چقدرم شرایطمون به هم ریخته  و هر اشتباه و خودخواهی که بکنم بازم هنوز توی قلبت جا دارم

دستاشو دور تنم کمی محکم تر کرد که همون فشار اصافه دردمو بدتر می کرد… نگاهش رو تک‌تک اجزای صورتم چرخید و گفت ...
- عاشقتم زندگیم ... بیشتر از هر چیزی تو دنیا ... تو از هر چیزی که تو زندگیم داشتم زیباتری ... تمام این جنجالا برا همینه که عاشقتم و میخوام از باارزش ترینم محافظت کنم

عذاب وجدان داشتم ... میدونستم آزارش دادم ...
آروم تر از دفعه قبل گفتم
+میبخشی منو؟

به چشام نگاه کرد ... دستش رو بالا آورد و موهام رو از توی چشام کنار زد ...
- چرا دور چشمات بگردم؟…جینی من چرا هنوز چشمای قشنگش خیسه اخه؟

با بغض لبمو گاز گرفتم و گفتم
+ چون انقدر خود خواهم؟ ... چون به خاطرم جلوی چشم همه ... زانو زدی؟

آروم گونم رو نوازش کرد و گفت
- من به خاطرت حاضرم بمیرم ... زانو زدن که هیچی نیست ... تو لب تر کن عاشقت همه دنیا رو روی زانو جلوت به صف میکنه جین … فقط اگه میفهمیدی چقدر دوستت دارم انقدر ازم نمیترسیدی و فراری نمیشدی….

مگه میشه یه ادمو انقدر دوست داشت؟ ... مگه میشه برای یه نفر انقدر بود؟ ... چی توی من دیده که اینجوری عاشقمه ...

+ دوست دارم نامجون ... بیشتر از جونم ... میخوام بدونی ... هر کاری میکنم ... به خاطر توعه ... به خاطر اینه که عاشقتم ... باورم داری؟

- تو چی ... باورم داری که جز تو هیچی تو این دنیا نمیخوام؟

آروم سرم رو بالا کشیدم و لبای خشکی زدش رو بوسیدم ...
+ باورت دارم

خواست چیزی بگه که ماشین وایساد ...
* رسیدیم الفا ...

با صدای سئوجون جفتمون از اون خلسه عاشقانه ای که نوش بودیم بیرون اومدیم و از هم فاصله گرفتیم ... خودم رو از بغل نامجون بیرون کشیدم و آروم در ماشین رو باز کردم و پیاده شدم ...

سعی می‌کردم دستم سمت دلم نره و جایی که درد میکرد و ماساژ ندم تا بهونه ای برای عصبی شدن دوباره به نامجون ندم... امیدوار بودم ارامشمون کمی ادامه پیدا کنه

You're mine | تو مال منیWhere stories live. Discover now