پارت سی و چهار . پیرمرد

2.1K 388 57
                                    

چند روز بعد
جونگ کوک

دستام رو دور بدن خونیش پیچیدم و تو بغلم کشیدمش ... بهت زده دستم رو روی خونریزیش فشار دادم و گفتم
- نه نه نه ... ن.نباید بمیری

خواست حرف بزنه که سرفه خونیش مانع شد ... دستم رو که روی زخمش بود و گرفت و بریده بریده گفت
+ ع.عیبی ن.ند.نداره ... ا.اروم... باش

سرم رو به دو طرف تکون دادم و گفتم
- نه نه نه نه ... نباید اینجوری ولم کنی

+ م منو ... ب...بخش کوکی ...

دست خونیش رو روی گونم گذاشت و گفت
+ د...دوست دارم

و بعد این دستش بود که بی جون روی زمین افتاد

.

راوی

با نفس نفس از خواب پرید و ترسیده دور و برش رو نگاه کرد ... با دیدن جای خالی تهیونگ کنارش وحشت زده از جاش بلند شد
- تهیونگ؟ ... تهیونگ؟

انقدر هول شده بود که چند بار نزدیک بود زمین بخوره ... سریع از اتاق بیرون رفت و سمت اتاق تهیونگ رفت

از نفس نفساش دهنش خشک شده بود قلبش تو دهنش میزد ... در اتاقش رو یه ضرب باز کرد و رفت تو

تهیونگ که داشت لباسش رو عوض میکرد که بره بخوابه وحشت زده نگاش کرد و گفت
+ چی شده کو....

حرفش با کشیده شدن تو بغل کوک نصفه موند .... کوک از ترس انقدر محکم به خودش فشارش میداد که تهیونگ با درد گفت
+ ای ... کوک ... دردم گرفت

کوک با شنیدن اعتراضش ازش جدا شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

کوک با شنیدن اعتراضش ازش جدا شد ... بازو هاش رو تو دستش گرفت و مشغول بررسی تنش شد ... پیرهنش رو بالا زد و جاییش رو که تو اون خواب کذایی خون ریزی داشت رو بررسی کرد

بعد ندیدن اثری از زخم تازه نفساش آروم گرفت ... و روی تخت نشست

.

تهیونگ

گیج به رفتار کوک نگاه میکردم... چش شده بود؟
سمتش رفتم و گفتم

+ هی ... چی شده کوک؟

بهم نگاه کرد دستش رو دور کمرم پیچیدو سرش رو به سینم چسبوند ...
- هیچی ... یه خواب بد بود ...

You're mine | تو مال منیWhere stories live. Discover now