پوزخندی زد و وارد زمین شد...جونگکوک سر تا پای پسرو برانداز مرد و تو دلش اعتراف کرد اون پسر با اون رکابی مشکی و شلوار اسلشی که پوشیده بود ابهتش بیشتر شده بود...اما این دلیل نمیشد یه دل سیر بعد از باختنش بهش نخنده...هرچیم که بود اون کاپیتان تیم بود و یونگی فقط یه پسر معمولی..

چندی بعد داور سوت و زد و بازی شروع شد

+++++

با حرص به خنده کج و تمسخرامیز یونگی نگاه کرد و چشم غره ای رفت...وسایل شو جمع کرد که صدای پسر پرده گوشاشو خراش داد

_ناراحت نباش جئون...اتفاقی نیوفتاده که...فقط کاپیتان دو فصل بازی های مدرسه به یه دانش اموز عادی باخته...بنظرم اونقدراهم مسئله بزرگی نیست...

با حرص به سمت در سالن قدم برداشت و همزمان انگشت فاکشو برای یونگی بلند کرد که تنها باعث بزرگتر شدن پوزخند پسر شد...باورش نمیشد به اون کوتوله باخته بود...بدم باخته بو...د اختلاف امتیازاشون خیلی زیاد بود...اون پسر واقعا خیلی فرز بود..جوری لای دست و پات میپیچید و توپ و از چنگت در میاورد که تا دو دیقه بعدش حتی متوجه هم نمیشدی..و فاکک..این خیلی رو مخ بود...بدجور عصبانی بود و باید اینو یجا خالی میکرد....اون پسر امروز جلوی همه تحقیرش کرد...اما نمیتونست اونو مقصر بدونه...این بازیو خوده جونگکوک شروع کرده بود...و این حتی بیشترم حرصیش میکرد

راهشو به سمت پارکینگ کج کرد...سرشو بالا اورد که نگاهش روی پسری که کمی اونور تر روی نیمکتی زیر درخت نشسته بود و داشت توی دفتر طراحیش چیزی رو رسم میکرد قفل شد...

سرجاش خشک شده بود و به اون پسر که قیافش زمین تا اسمون تغییر کرده بود خیره شده بود...چه بلایی سرش اومده بود؟!..اون پسر همیشه انقد لاغر و رنگ پریده بود؟!

جیمین با حس نشستن کسی کنارش برگشت که با جونگکوک که پوزخند مسخره همیشگیش گوشه لبش بود و با شیطنت نگاهش میکرد ترسیده کمی عقب کشید..جونگکوک که واکنششو دید خنده ای کرد و گفت:

_اروم بابا...کاریت ندارم

جیمین مشکوک نگاهش کرد که پسر ادامه داد:

_خوب شد که بلاخره سرو کلت پیدا شد...کم کم داشت حوصلم سر میرفت

اخمای جیمین کمی تو هم رفت و جوابی نداد..خواست بلند شه و بره که کوک دست روی شونش گذاشت و دوباره سر جاش نشوندش

_هی دارم حرف میزنما!!...قبلا خیلی با ادب تر بودی!!...به هر حال...میخواستم بگم که...خب اون قضیه ای قبلتر پیش اومد و قراری که با هم داشتیم..خب..میدونی! یجورایی کنسله...خب چون مین یونگی اصلا اون کسی نبود که تهیونگ و اذیت کرده بود و من عملا داشتم اشتباهی به کشتنش میدادم...یجورایی حالا جای من و تو عوض شده...اگه تو اونروز نمیومدی و نجاتش نمیدادی من توی دردسر بدی میوفتادم...و خب یجورایی من بهت مدیونم...

|•The light•|yoonmin|Where stories live. Discover now