_اممم...اون فسقلی کله زرد کجاست؟!اینطرفا نمیبینمش؟!
یونگی لحظه مکث کرد و گفت:
_چرا برات مهمه؟!
کوک شونه ای بالا انداخت و گفت:
_دلم براش تنگ شده!..مدرسه بدون اون جای خیلی کسل کننده ایه
چشمی تو کاسه گردوند و گفت:
_من از کجا باید بدونم؟!..تازه اگرم میدونستم به تو یکی چیزی نمیگفتم..
در لاکرشو محکم بست...رو به پسر که اخمی کرده بود و به زمین خیره شده بود،کرد و گفت:
_دنبال یه اسباب بازی دیگه بگرد جئون...بیخیال اون شو
از کنار پسر گذشت و به سمت کلاسش حرکت کرد... چند قدمی ازش دور شده بود که صداشو دوباره شنید که گفت:
_راست میگی...چطوره تو اسباب بازی جدیدم باشی هوم؟!
اروم برگشت و با چشمای ریز شده بهش نگاه کرد و گفت:
_چیه؟! تنت میخاره؟!
کوک خنده ای کرد و گفت:
_ریللکس...چرا پاچه میگیری ؟!منظورم اون نبود...
توپ بسکتبالی که تو دستش بود و به سمت پسر پرت کرد که خیلی حرفه ای تو هوا با یه دستش گرفتش
_بیا یه دست بازی کنیم...فکر کنم تنها چیزی که الان میتونه فکر اون فسقلی کیوت و ازم دور کنه باختن توعه..
عصبی دندون قروچه ای از ابراز احساسات های صریح اون پسر نسبت جیمین کرد...اون احمق میدونست چجوری رو مخش بره و خیلی خوب اینکارو میکرد...اما این بار انتخاب اشتباهی کرده بود....با بسکتبال در مقابل یونگی فقط خودشو ضایه میکرد...این فرصت خیلی خوبی بود که یونگیم یکم رو مخ اون بره و تلافی کنه..
پوزخندی رو لبش نشوند و بعد کوبیدن توپ به سینه پسر گفت:
_نیم ساعت دیگه...سالن پایینی
بعد هم برگشت و اون پسرو که با لبخند رضایتمندانه نگاهش میکرد تنها گذاشت
++++
وارد سالن شد و ساکشو گوشه سالن پرت کرد...صدای جونگکوک و از پشت سرش شنید:
_هاه!...جداً اومدی؟!..فکر کردم اون نیم ساعتو بهانت کردی که در بری..
همینطور که جکتشو در میاورد و باندانای سفیدشو میبست تا مانع از ریختن موهاش توچشمش حین بازی بشه،بدون اینکه برگرده جواب داد:
_عمرا اگه دیدن قیافت بعد باختو از دست میدادم جئون..
کوک خنده ای سر داد و گفت:
_نترس بابا زیاد بهت نمیخندم....به هرحال بهونه خوبی داری...قد ۱۷۵ و بسکتبال زیاد باهم همخونی ندارن..
YOU ARE READING
|•The light•|yoonmin|
Fanfictionتا بوده تاریکی بوده... سیاهی... اما... الان انگاری... همه چیز درحال عوض شدنه... این تاریکی دیگه غیر قابل تحمل نیست... انگار این تاریکی "نقطه روشن" خودش رو پیدا کرده... ____________________________________________ _این اخرین باریه که ازت خواهش میکنم...
part_15_
Start from the beginning
