به دستگاه پرس گوشه ی اوراقی اشاره کرد تا بیشتر انها را بترساند و حرف شنوی شان را بشنود

-حالا از جلوی چشمام گم شید!..فقط هیکل بزرگ کردید بی عقل ها!!

مانا با مشاور یا دست چپش اوراقی را ترک کردند و قبل سوار شدن در ماشین به عقب پرت شدند

ماشین نازنین قرمزش منفجر شده بود؟!

-کدوم احمقی...
چون فاصله ی دورتری از ماشین بود آسیب چندانی غیر خراشیده شدن پوستش نداشت و به اتش زبانه کشیده از ماشین خیره شد

-بگرد ببین این کار کیههه!!
بعد فریادش موتوری از دومتری شان رد شد و بسته ای برایش انداخت

-برو دنبالش!!...برید دنبالششش
افراد سریعا اطاعت کردند و سوار ماشین هایشان شدند

بسته ی کرمی رنگ را باز کرد و شیشه ی قرمز رنگ درونش را برداشت

با اخم بهش نگاه کرد که ناگهان زیرش خالی شد و روی لباس های سفیدش ریخت

-رییس اجازه بدید..

جلوی حرف زدن مشاور را گرفت و با همون اخم شیشه را روی زمین انداخت و نامه ی داخلش را برداشت

"از خونی که فرستادم خوردی عزیزم؟!...خون پدرت بود!!
حواست به قدم بعدیت باشه دختر کوچولو چون تو طعمه ی راحتی برام هستی....کیلر!"

خنده ی بلندی سر داد و دهن مشاورش که باز شده بود تا سوالی بپرسد را با خوروندن همون نامه به دهانش بست

-می جویی و قورتش میدی فهمیدی؟!
مشاور بدبخت به زور آن کاغذ تلخ را جوید و قورت داد تا مورد خشم عظیم ملکه اش قرار نگیرد

-قاتل اسم بچه گونه ایه!!...آدم هایی که من میشناسم همشون قاتل اند!

****

کیلر : کسی که می کشد!

انگلیسی خوب بلد نبود و همین را از توی دیکشنری تونست پیدا کنه

-من مطمئنم با کی شروع می شد!!

او دنبال کلمه ی پادشاه بود و غرورش اجازه نمی داد از اون بچه خرخون های کتابخونه بپرسد

-همین هم خوبه!
از آن مکان نفرین شده بیرون آمد و سوار موتورش شد

-تا الان همه اش حرف بود و کاری نکرده بودم اما دیگه تموم شد!!

موتور را روشن کرد و در خیابان ها پیش راند

تمام رفت و آمد های اون زن نفرت انگیز را از دوربین های پلیس به دست آورده بود و کار ماشینش تمام بود فقط بسته اش را باید می رساند

کارش که تمام شد از ته دل بلند خندید و به ماشین های سیاه ناشیانه ی پشت سرش فاک نشون داد

-من رو نمی تونید بگیرید!!
کوچه های تنگ چین انقدر زیاد و درهم هستند که هیچ ماشینی نمی تواند مانند یک موتور عمل کند و بهش برسد

W̸a̸y̸ O̸f̸ K̸i̸n̸g̸s̸Where stories live. Discover now