قرارداد نانوشته❤

237 63 13
                                    

صبح ییبو را از خواب بیدار نکرد و خودش راهی شرکت شد

-چرا به این فکر نکردم که چطور باهم رو به رو میشیم!؟..

موهایش را در ماشین مرتب کرد و از آن پیاده شد تا کارش را شروع کند

-سلام دی دی!
برای شروع روز کاری جدیدش واقعا همین را کم داشت تا کاملا قهوه ای رنگ شود

-سلام شیان گه!
شیان با لبخندی دوستانه اورا در آغوش فشرد و دو ضربه به پشتش زد

-کارها تا الان چطور بوده؟!
-اون رو که باید شما تعیین کنید اما برای من راحت می گذره..

خوشحال بود که با داشتن هایکوان کارهایش را سریعتر و بهتر یاد می گرفت

_خوبه...
صدای شیان افت کرد و دندان هایش روی هم فشرده شد

باید یک نقشه برای رد صلاحیت ژان پیدا می کرد!!

جان هم تمام حرکات شیان را زیر نظر داشت تا دشمنش را بهتر بشناسد!

سال های زیادی با یکدیگر دوست و برادر بودند اما هرگز شیان را همچین آدمی ندیده بود...
البته برای جان اوهم قربانی بود!!

*****

به اتاقش رسید و تقریبا نصف روز بیکار بود و الان با لپتاپ بازی می کرد که در باشتاب باز شد

-احمقییی؟!!
ییبو در را پشت سرش بست و با قدم های بلند سمت جان آمد و قبل عکس العملی جز درشت کردن چشم هایش روی صندلی قفلش کرد

-چیزی..ش..
-چرا بیدارم نکردی؟!...انقدر سرخود رفتار نکن جان!..رابطه ی ما بادیگارد و رییس نیست!!

جان آب دهنش را قورت داد و منتظر شد تا ییبو روشن کند آنها چه رابطه ای دارند...دوست پسریم؟!

ییبو پایین و پایین تر آمد و قبل رسیدن به لب های جان تغییر مسیر داد و لب هایش را به لاله ی گوشش چسباند..لحن آرام اش جان را به لرز انداخت

-من اربابتم شیائوجان و قلب و جونت برای من و مدیون منه و همینطور من برده ی تو ام چون تو من رو به زندگی برگردوندی و هدف دادی پس بهم حق بده بخوام شیشه ی عمرم رو همه جا کنارم داشته باشم!

این بهتر از اعتراف عاشقانه به دلش نشسته بود و باعث شد حس سربار بودن نداشته باشد چیزی که همیشه فکر می کرد هست!

-هم اربابمی هم برده ام؟!

ییبو پیشانی اش را به پیشانی او چسباند و با چشم هایی که در خود اژدها مخفی کرده بودند به چشم های پاک و غرق نور جان خیره شد و لبخند زد

-درسته..ارباب قلبت..مطیع دستوراتت ولیعهد من!

جان قلب فشرده ولرزانش را با رساندن لب هایشان به همدیگر تسکین داد و اوهم لبخند زد

-باید برای همیشه پیشم باشی شوالیه ی من..
-امر امر شماست سرورم:)

و بوسه عمیق تر شد تا مهری بر قراداد نانوشته ی شان باشد
***

W̸a̸y̸ O̸f̸ K̸i̸n̸g̸s̸حيث تعيش القصص. اكتشف الآن