برای کی گریه میکنم؟!₩

238 80 4
                                    

تفنگ را برای بار اخر چک کرد...دلیل حساسیت و اضطرابش گنگ بود!

_فقط میرم اتاقش..و تو سرش تمومش میکنم!

از اینکه آن چهره ی زیبا رو غرق خون ببینه قلبس به تنگنا اومد

_چون امروز گریه کردم انقدر نازک نارنجی بازی در میارم؟!

چشم هایش تار شد و با دستی که بر آنها کشید خیسی دستانش را حس کرد

_دارم اشک میریزم..؟!..برای کی؟!

باور نمی کرد..باورنکردنی بود!
شیائوجان هیچ جایگاهی در زندگی بیست ساله اش نداشت...

_اون یک غریبه است!!..تو باید بکشیش!

بند کفش هایش را محکم کرد و پله هارا پایین رفت
دستش از این جلو تر نایی نداشت..
دستگیره ی در همنام مانند از ییبو دور و دورتر می شد

_زودباش احمق!..تعلل کردن فقط کار رو سخت تر میکنه!

در رو با هرسختی ای که بود باز کرد و اولین قدم رو گذاشت

از درون فریاد می کشید کسی جلوش رو بگیره!.

بی کنترل تفنگ رو آماده کرد و ماشه رو کشید

_به شیطان بدی اعتماد کردی جان!

جوری که پسرک بی خبر بین ملافه ها پنهان شده بود و تو خواب آروم دیده می شد زیبا بود..

_کاری میکنم تو این آرامش باقی بمونی...

*****

W̸a̸y̸ O̸f̸ K̸i̸n̸g̸s̸Where stories live. Discover now