هرمانعی از جمله تورو نابود میکنم!!❤

Start from the beginning
                                    

اون روانی از سوء قصدی که بهش شده بود یک ذره هم آب تو دلش تکون نخورده بود؟!

-من با تو باید حرف بزنم!
دست جان را کشید و پشت یکی از دیوارهای ساختمون مخفی شدند..
نگاه اجمالی ای به دور و بر انداخت تا کسی آنجا نباشد

جان مچ دستش را مالش داد و چشم غره ای به ییبو انداخت
-چرا اینطور رفتار میکنی وانگ؟!..
-سوال منم همینه!
-هایکوان آدم خوبی بود و بهم خیلی کمک..
-پس انقدر احمقی که هرکی بهت آبنبات بده دنبالش راه میافتی!..

جان دندون هایش را روی هم فشرد تا عصبانیت باعث نشه کار جبران ناپذیری کند از طرفی به ییبو حق می داد نگرانش باشد اما این حد از نگرانی تعصب مسخره ای بود

-من عاقل تر از توام و محض اطلاعت برای یک تجربه ی ناگوار قرار نیست از جامعه بترسم!..

ییبو قبل خروج جان اورا به دیوار کوبید و رویش خم شد

آب دهانش را از فاصله ی نزدیک پسر قورت داد و سعی کرد بیشتر در دیوار فرو رود که غیر ممکن بود!

-من قول دادم مراقبت باشم و این کار رو به نحو احسنت میخوام اجرا کنم و هر مانعی..تاکید میکنم هرمانعی حتی تورو نابود می کنم!
-من رو نابود میکنی تا مراقبم باشی؟!
-آره اگه ببینم داری به خودت آسیب میزنی تنبیه ات می کنم..

جان با صدای بمش برقی از بدنش رد شد و کمی بعد به خودش اومد و اورا هل داد که هیچ تغییری حاصل نشد
-برو عقب!..داری از حدت...

با گیرافتادن لب هاش بین دندان های ییبو چشم هاش تا آخرین حد گرد شد و کلمات را گم کرد

ییبو بی هیچ توقفی اون لب هارا می بوسید و بیشتر آن تن را به دیوار فشار می داد و وقتی نزدیکی دلخواهش را نگرفت کامل اورا از دیوار جدا کرد و از کمرش محکم به خود فشرد

-داری چیکار...
برای یک لحظه جدا شد تا نفس بکشند و جان هم از فرصت اسفاده کرد تا حرف بزند

-دوستت دارم و میخوام مراقبت باشم..میخوام تنها نمونی و میخوام عوض بشم..
-آروم آروم!!...ییبو چه مرگته؟!

ییبو مردمک های لرزانش را روی مروارید های سیاه جان متمرکز کرد و آرام تر زمزمه کرد
-عاشقتم شیائوجان!

جان تو بهت فرو رفته بود و با نزدیک شدن دوباره ی ییبو لگدی به پایش زد
-ببخشید!.. اما این خیلی یهوییه من..من..باید برم!

ییبو پایش را به دست گرفت و مشتی به سرش فرود آورد

خیلی احمقانه اعترافی که می توانست عاشقانه باشد را خراب کرد اون هم فقط برای حسودی کردن به یک پیرمرد!
_آیششش فاککک!!

****

بین شان تنها یک دیوار فاصله بود و عذاب در دوری های نزدیک نهفته است!

W̸a̸y̸ O̸f̸ K̸i̸n̸g̸s̸Where stories live. Discover now