PART|23/5

4.1K 798 58
                                    

″این پارت به روند اصلی داستان مربوط نمیشه و تنها مربوط به گذشته جونگکوکه″
___________________

تهیونگ بعد از اینکه تلویزون رو خاموش کرد دستشو روی جیبش گذاشت و با حس نکردن گوشیش بلند شد به طرف اتاق رفت و بعد از برداشتن گوشیش میخواست از اتاق بیرون بره که چشمش به جونگکوک  که همون‌طور که خوابیده اخم کرده افتاد.

پسر بزرگتر با نگرانی روی لبه تخت نشست و دستشو روی پیشونی جونگکوک گذاشت.

________

«میتونم برم  با لانا عروسک بازی کنم؟»

جونگکوک پنج ساله با چشمای درشت تیله ای با ذوق به سر خدمتکارش گفت.

_شرم آوره!یک آلفای سلطنتی عروسک بازی کنه؟برید سرِ کلاس  تاریخ  افتخارات گرگینه ها .شما وقت این کار هارو ندارید.

اما جونگکوک پنج ساله دلش میخواست ماشین بازی کنه نه اینکه اون  معلم ترسناک بهش درس بده.

_____________
جونگکوک نگاهی به برادر بزرگترش که در حال پیانو زدن بود انداخت و با لبخند چند قدم جلو رفت.

_میخوای یاد بگیری؟

جیمین با مهربونی گفت.

«میتونم؟»

جونگکوک با چشمای هلالی شده و لبخندی که دندونای خرگوشیش رو به نمایش میذاشت گفت.

_البته که میتونی بیا اینجا دستت بذار روی این کلاویه.

جونگکوک با شک دستشو بلند کرد و روی کلاویه گذاشت و با شنیدن صداش لبخند بزرگی زد.

+دارید چیکار میکنید؟

دوباره سر خدمتکار.

«جیمین هیونگ داره بهم پیانو یاد میده.»

جونگکوک با لحن هیجان زده گفت اما با دیدن اخم و چهره بی حس سر خدمتکار لبخندش خشک شد.

+پیانو؟شما یه امگایید؟چند سال بعد اگر از جفتتون خواستید محافظت کنید براش پیانو میزنید؟این کار ها در شأن یک آلفای سلطنتی نیست.زود باشید برید پیش مربی ورزشتون .

و زیر لب غرید:

+مثل همیشه بی نظم و بی انظباط هستید.

_تو حق نداریـ..

جونگکوک دست کوچیکشو روی دست برادر نه سالش گذاشت و در حالی که سعی میکرد لبخند بزنه گفت:

«عیبی نداره هیونگ»

چون میدونست اگه هیونگش چیزی بگه تنبیهش میکنن و اذیتش میکنن.

____________

جونگکوک از پشت پنجره به حیاط،به بچه های همسن خودش که داشتن باهم بازی می‌کردند نگاهی انداخت و لبخندی زد.

کاشکی اونم میتونست باهاشون بازی کنه اما میدونست اگر اینکارو کنه دوباره تنبیهش میکنن و الان هم باید آماده میشد تا همراه پدرش به جایی بره که پر آدمای بزرگسالی هستن که دنیاشون با دنیای خودش کلی تفاوت داشت.

_________

«درد داره.»

جونگکوک با هق هق نالید و ناله ای از درد کرد.

+مشکلی نیست بدنتون عادت میکنه.شما به عنوان یه آلفا بدن ریز جثه ای دارید باید خودتونو قوی کنید.

+و یک چیز دیگه،اشکاتونو پاک کنید.گریه برای یه آلفا؟

جونگکوک فقط هفت سالش بود. اما اون مرد چهل ساله جوری باهاش رفتار میکرد که انگار پسر کوچیکتر همسن خودشه .

جونگکوک در حالی که اشکاشو پاک میکرد به سختی بغضشو قورت داد و همونطور که سعی میکرد بلند شد و به درد پا و زانوهای کبودش بی توجه باشه گاردی گرفت که دوباره توسط زیر پایی که مرد براش گرفت از پشت افتاد و ناله پر دردش فضای اتاق رو پر کرد.

____________

یک ضربه دیگه،کف دستای جونگکوک کاملا قرمز شده بود.

«بیست.»

+تنبیهتون تموم شد.متوجه اشتباهتون شدید؟

«بله،دیگه لباس های گشاد و رنگ های جیغ نمیپوشم و با امگا ها بازی نمیکنم.»

جونگکوک ده ساله همونطور که با بی حسی به رو به روش زل زده بود گفت.

+و دلیلش؟

«چون که من یک آلفای سلطنتی ام.

سر خدمتکار پوزخندی از رضایت زد و همون‌طور که از اتاق خارج میشد گفت:

+امیدوارم ناراحت نشید آلفای جوان چون همه این کار ها به خاطر خودتونه.

______________

قطره اشک تهیونگ از روی صورتش سر خورد و روی ملافه چکید.اون فقط میخواست بیاد داخل اتاق گوشیشو برداره اما با دیدن اخمای توی هم رفته جونگکوک با نگرانی به سمتش رفت چون فکر میکرد تب داره اما با گذاشتن دستش روی پیشونیش تمام خاطرات آلفای کوچیکتر به ذهنش منتقل شده بود.

اون ها قطعا خواب نبودند،چون تهیونگ میتونست درد و فشردن قلبشو حس کنه.

پسر بزرگتر سرشو روی سینه جونگکوک گذاشت و همونطور که سعی میکرد خودشو کنترل کنه گفت:

_ بهت قول میدم یروزی کاری کنم که تمام این خاطرات بد رو فراموش کنی لپان.

___________

سلام سان فلوور ها⁦⊂(・▽・⊂)⁩
از اونجایی که این پارت کم بود و به داستان اصلی مربوط نمیشد امروز دو پارت داریم.

ولی لطفا ووت و نظر فراموش نشه چون بهم کلی انگیزه میده همین کار🥲❤️

MY MATE IS AN ALPHA || VKOOKWhere stories live. Discover now