PART|10

4.5K 887 138
                                    

یک هفته

این مدت زمانی بود که از روزی که جونگکوک به آزمایشگاه رفته بود میگذشت.

هیچوقت نمیتونست ری اکشن جیمین وقتی که موضوع رو فهمید و با بدجنسی بهش گفت که عاشق رایحه جدیدیش شده و خیلی خوشحاله که اون رایحه تلخش (که البته خود جونگکوک عاشقش بود.)جایگزین این رایحه شکلاتی شده.

بر خلاف انتظاراتش کسی پشت سرش پچ پچ نکرد .بدنگاهش نکرد و حتی مسخرش نکرد.

جوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده  و برای جونگکوکی که انتظار داشت حداقل یکی از این موارد اتفاق بیوفته تعجب برانگیز بود.

آلفای شکلاتی همون‌طور که داخل اتاقش نشسته بود از پنجره به بیرون نگاه میکرد که با شنیدن صدای در نگاهشو از پنجره برداشت و گلوشو صاف کرد.

«بیا تو»

در به آرومی باز شد و خدمتکار به آرومی شروع به حرف زدن کرد:

_آلفای جوان پدرتون صداتون زدن و گفتن به اتاق کارشون برین.

جونگکوک سرشو تکون داد:

«میتونی بری»

خدمتکار به آرومی تعظیم کرد و رفت جونگکوک هم بعد از اینکه پیرهنشو مرتب کرد از اتاق خارج شد و به سمت اتاق  پدرش رفت و بعد از اینکه چند بار در زد با شنیدن صدای پدرش وارد اتاق شد.

مین یانگ لبخند کوچیکی زد و به مبل کنار میز اشاره کرد:

_ بشین اونجا.

جونگکوک روی مبل نشست و با کنجکاوی به پدرش نگاه کرد:

«چیزی شده؟»

_چند ساعت پیش یک نفر از طرف دولت باهام تماس گرفت  و گفت امشب میاد اینجا تا با ما و خانواده کیم راجب موضوعی حرف بزنه.

جونگکوک با چشمای ریز شده به پدرش خیره شد:

«میتونم بپرسم راجب چه موضوعی؟من که اون دارو رو هم تزریق کردم.»

مین یانگ سریع دستاشو بالا اوورد:

_باور کن خودمونم خبر نداریم .

جونگکوک آهی کشید و از جاش بلند شد .

«خیلی خب پس تا اون موقع میرم بیرون یه بادی به کلم بخوره.»

و بدون اینکه منتظر جواب پدرش بمونه از اتاق خارج شد و بعد از اینکه لباسشو عوض کرد  از عمارت خارج شد و سوار ماشینش شد اما با دیدن قطره های بارون که که روی شیشه میریختند پشیمون شد و پیاده شد .

اون قدم زدن زیر بارون رو به هر چیزی ترجیح میداد.

آلفای شکلاتی کلاه هودیش رو سرش انداخت و شروع به راه رفتن کرد.وبا دیدن کافه لحظه ای مکث کرد  و وارد شد . بعد از خریدن یک لیوان کاپو چینو از اونجا خارج شد و بعد از  کمی  گشت زدن با دیدن هایپر مارکت چشماش برقی زد و وارد اونجا شد .با دیدن  خوراکی های رنگی رنگی و خوشمزه کنترلشو از دست داد و  بعد از اینکه مطمئن شد از هر کدوم چند تا برداشته با سه تا پلاستیک پر از اونجا خارج شد و به طرف عمارت رفت.

MY MATE IS AN ALPHA || VKOOKWhere stories live. Discover now