PART|3

5.2K 1K 139
                                    


از دید جونگکوک

با شنیدن سر و صدا و بهم خوردن ظرفا از خواب بلند شدم و ناله ای از درد کردم . سردردم به خاطر آبجوهایی بود که دیشب خورده بودم.

بعد از شستن صورتم و شونه زدن موهام از اتاق بیرون اومدم و با کنجکاوی به خدمتکارا که از این طرف به اون طرف میرفتند خیره شدم .

_ بالاخره بیدار شدی پسرم؟

با شنیدن صدایی سرمو برگردوندم و به مادرم که با خوشحالی لبخند میزد خیره شدم.

«آره،چه خبر شده مامان؟این همه خدمتکار اینجا چیکار میکنند؟»

_ مگه پدرت بهت نگفته که امروز آقای کیم و خانوادش دارن میان اینجا؟

«اوه حالا یادم اومد آره گفته بود»

مامان بهم نزدیک شد و بعد از اینکه پشت سرهم چند تا نفس عمیق کشید به دماغش چینی داد و اخماشو توی هم فرو کرد.

_دوباره با جیمین نشستین الکل خوردین؟برو حمام دور از ادبه اینجور جلوی آقای کیم باشی.

بعدش نگاهشو چرخوند و به خدمتکار گوشه سالن داد.

_اینجا بذارش.

و خیلی خانومانه دامنشو گرفت و به طرف خدمتکاری که گلدون دستش بود رفت.

آهی کشیدم و به سمت حموم رفتم تا هم بوی الکل از تنم بره هم این سردرد بعد از مستی .

بعد از یه دوش که کلی سر حالم اوورد حوله تنیمو پوشمو پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم.

با یاد آوری جیمین و یونگی هیونگ گوشیمو برداشتم و به جیمین هیونگ زنگ زدم.

«الو جیمین هیونگ؟»

بعد از سر و صدای کوتاهی که شنیدم متوجه شدم داره جابه جا میشه.

_سلام کوک

«سلام هیونگ، حال یونگی هیونگ خوبه؟»

_آره اون لعنتی حالش خوبه الانم خوابه. نمیدونی که با چه بدبختی ای راضیش کردم تا بذاره دستشو بخیه کنن همش میگفت این یه زخم سطحیه و زود خوب میشه اما در آخر موفق شدم و تونستم راضیش کنم.

حتی از پشت گوشی هم میتونستم پوزخندشو حس کنم.

به غرغرای کیوتش لبخندی زدم و بعد از چند دقیقه که راجب چیزهای مختلف صحبت کردیم گفتم:

«خیلی خب من دیگه باید برم »

_اوکی فعلا کوک

«فعلا هیونگ»

گوشیو کنار گذاشتم و بلند شدم به سمت کمدم رفتم و پیرهن سفیدم و شلوار مشکی ای در اووردم و کنار گذاشتم. بعد از اینکه موهامو خشک کردم و لباسامو پوشیدم، تصمیم گرفتم به اتاق بابا برم و یکی از پرنده هایی که روی میزش بود رو بردارم.

MY MATE IS AN ALPHA || VKOOKOn viuen les histories. Descobreix ara