PART|24

4.2K 847 123
                                    


_اینم کلیدا و گوشیا،یادتون نره از امشب دیگه شما حق هیچ ارتباطی رو با هیچکسی ندارید و تو پارک مینهو بعد از اینکه ویسایی که تهیونگ برات فرستاد رو گوش کردی باطری گوشیتو در میاری و به هیچ وجه روشنش نمیکنی! و از گوشی دومت که بهت دادیم استفاده میکنی.

جیمین و یونگی سر تکون دادن و بعد از گرفتن کلید و گوشی ها از سرگرد خداحافظی کردند.

_اگر یکم دیگه ادامه میداد قطعا یه مشت زیر فکش میزدم.

جیمین همونطور که کلید رو وارد قفل میکرد به حرف دوست پسرش خندید و در رو باز کرد.

بعد از اینکه وارد حیاط شدن یونگی در رو پشت سرش بست.بعد از نگاه کوتاهی که به اطرافشون انداختن وارد خونه شدند .
حیاط اون تقریبا مثل یک حیاط عادی بود.اما داخل خونه بیش از اندازه عادیِ عادی بود.

دوتا اتاق نه متری،یک پذیرایی که چند دست کاناپه و یک ال ای دی کوچیک توش بود ،یک آشپزخونه کوچیک و یک حموم دستشویی مشترک کل فضای خونه روتشکیل میداد.

_اونقدرا هم بد نیست.

پسر بزرگتر با خونسردی گفت وروی مبل تک نفره لم داد و ال ای دی رو روشن کرد.

جیمین پوکر به یونگی که انگار ده ساله داره تو این خونه زندگی میکنه خیره شد.

_چیه؟اوه یادم نبود پرنس داخل قصر بزرگ شده

پسر کوچیکتر بدون گفتن حرفی چشماشو چرخوند ، به طرف آشپزخونه رفت و در یخچالو باز کرد.به جز چند تا بطری آب هیچی دیگه اون تو نبود.

جیمین با حرص در یخچالو بست و با صدای بلند شروع به غر زدن کرد.

_من واقعا نمیفهمم چرا دیگه یخچال باید خالی باشه!اون لعنتیا ما رو با خون آشاما اشتباه گرفتن؟یا شایدم فکر میکنن قاتل میاد در یخچالو باز میکنه و میگه «اوه یخچال اون امگا رو نگا کن خالیه،برم بکشمش.»

یونگی به سختی سعی میکرد لباشو جمع کنه و نخنده.دوست پسرش موقع حرص خوردن خیلی کیوت میشد. اما این مواقع کافی بود یه لبخند کوچیک روی لبش بیاد تا جیمین یدون وقفه شروع به حرف زدن کنه و در مورد کار زشتش صحبت کنه تا زمانی که خسته بشه و رضایت بده تموم کنه.

_ نگران نباش چیم،الان باهم میریم بیرون میخریم.

اخمای جیمین که توهم رفته بود در عرض دو ثانیه باز شد و لبخند بزرگی روی لب هاش نشست.

_عالیه ،فقط قبل از اون میرم ویسای تهیونگ رو گوش میدم.

پسر کوچیکتر گفت و به طرف یکی از اتاق خواب ها رفت.

_______________

_عالی بود پسر!

تهیونگ با خوشحالی داد زد که باعث شد جونگکوک که پشت ستون قایم شده باشه از ترس بپره.

MY MATE IS AN ALPHA || VKOOKOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz