PART|21

4.7K 863 306
                                    


«لعنت بهش چرا اینقدر یهویی هوا سرد شد؟»

جونگکوک تو ذهنش با خودش گفت و بعد دستاشو تو جیب شلوارش کرد.

_الان میرم قهوه میگیرم.

«بلند...گفتم؟»

جونگکوک با گیجی پرسید.اما تهیونگ بدون جواب دادن به طرف دکه گوشه خیایون رفت. باید موقعی که برگشتن همه چیز رو راجب خودش به جونگکوک میگفت چون مطمئن نبود دفعه بعدی از زبون یکی دیگه بشنوه تضمینی برای زنده موندنش باشه.

«شاید از دستام که تو جیبم بود فهمیدم.»

جونگکوک با خودش گفت و به طرف مغازه ها رفت تا موقعی که تهیونگ بیاد یجوری خودشو سرگرم کنه
همونطور که از مغازه ها میگذشت چشمش به ویترین یکی از مغازه های لباس فروشی افتاد.اما نه لباس عادی،لباس بچه.

دستشو روی شیشه گذاشت و نزدیکتر شد.بخاطر چراغ های زیادی که اطراف پیاده رو بود چشمای آلفای شکلاتی درخشان تر از همیشه بود و با لبای نیمه بازش به لباس کیوتی که توی ویترین بود خیره شده بود.

انحنای کوچیکی از بامزه بودن لباسا روی لبش نشست.

انحنای کوچیکی از بامزه بودن لباسا روی لبش نشست

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.


_ازشون خوشت اومده؟

جونگکوک با احساس صدایی نزدیک گوشش هینی کشید  و سریع برگشت که این مصادف شد با ریختن قهوه ها روی شلوار و تیشرت تهیونگ.

تهیونگ لباشو محکم روی هم فشار داد و به سختی تیشرتشو جلو کشید.تنها شانسی که اوورده بود این بود که تیشرت و شلوارش مشکی بودند.

پسر کوچیکتر با ترس به بخاری که از شلوار و پایین تیشرت تهیونگ خارج میشد نگاه میکرد.سریع به خودش اومد  و دستشو روی کمربند تهیونگ گذاشت و  با عذاب وجدان گفت:

«من واقعا متاسفم اصلا متوجه اومدنت نشدم. اوه خدایا حالت خوبه؟»

آلفای بزرگتر بعد از کشیدن چند نفس عمیق به سختی گفت:

_نگرانیتو درک میکنم جونگکوک ولی میشه دستاتو از روی کمربندم برداری؟مردم دارن نگاهمون میکنن.

جونگکوک به خودش اومد و نگاهی به اطرافش انداخت با دیدن مردم و زنی که دستشو روی چشمای دخترش گذاشته بود و با غیض نگاش میکرد لبخند فیکی زد و سریع از تهیونگ جدا شد.

MY MATE IS AN ALPHA || VKOOKTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang