جونگکوک وقتی به اخرین مراسم گناهان رسید، جایی که برای اولین بار تهیونگ رو دید، داستانشو متوقف کرد. به گناهی که به عنوان لاست انتخاب شده بود نگاهی کرد و اروم خندید.

"چیه؟ چی خنده داره؟"

تهیونگ پسر خندون رو زیر سوال برد.

"فقط اینکه..دقیقا چطور به عنوان لاست انتخابت کردن؟"

"تو احمق ترین و آزاردهنده ترین و پاک ترین ادم ممکنی"

جونگکوک توضیح داد در حالیکه هنوز با دستش خندشو میپوشوند. اما یهو خشکش زد، دستش توی هوا موند وقتی عکس العمل تهیونگ رو دید.

تهیونگ به زمین خیره شده بود، از نگاهش معلوم بود که غرق توی افکارشه.

انگار برای لحظه ای خشمگین بود، عصبانی بود از افکارش.اما خشمش یهو تبدیل به غم شد، جونگکوک لب پایینش رو گاز کرفته بود، از تغییر ناگهانی حال تهیونگ از خشم به افسردگی نگران بود، حس کرد کاراشتباهی انجام داده.

"چ..چیکار کرد-"

"من احمق نیستم"

پسر بلوند با صدای ارومی گفت.

جونگکوک با چشمای براق و ساکت منتظر توضیح بیشتر بود.

"من احمق نیستم... من پاک نیستم"

حالا تهیونگ اشک هاش صورتش رو گرفته بود و گریه میکرد، با دستاش چشماش رو پاک کرده.

آب دهنش رو به سختی قورت داد، تهیونگ سعی میکرد نفس بکشه.

"ببخشید، نمیدونم چ بلایی سرم اومده، این رفتارم خود‌خواهانه س"

جونگکوک ناگهان روی پاهاش ایستاد،گیج شده بود و  نمیدونست چی بگه.

"خودخواه؟منظورت چیه؟ چی باعث شد اینجوری بشه حالت"

معلوم بود که واقعا نگران تغییر حالت یهویی تهیونگه.

"بیخیال، فراموشش کن" تهیوتگ خندید.

"قرار بود من به تو کمک کنم حالا خودمو ببینم، کلا بهم ریختم" 

تو بهم نریختی، تو هنوز زیبایی‌.

تمام اینارو فقط توی ذهنش گفت ولی متوجه نشدکه ذهنش بهش خیانت کرد و همه رو به زبون اورد.  حالا افکار تهیونگ کاملا محو شده بود چون انگار با حرف گناه شلاقی محکم خورده بود

و جونگکوک آرزو میکرد کاش دوباره جهان به پایان برسه تا شاید از خجالت اب نشه.

هر دو با دهن باز به هم خیره شده بودن.

جونگکوک نیمه استاده در حالیکه میخواست برگرده و روی صندلیش بشینه خشکش زده بود، تهیونگ هنوز روی صندلیش نشسته بود دستش روی صورتش خشک شده بود. هر دوی اون ها در حال تغییر بحث و فرار از چیزی بودن که جونگکوک گفت، شانس باهاشون یار بود صدای ضربه به در سیاه رنگ اتاق پراید اومد. هر دو فورا بلند شدن و به در نگاه میکردن، انگار خدا یک ناجی از بهشت واسشون فرستاده باشه.

"اوم...پراید، شام اماده س، اگه دوست داری با ما بخوری، اگه نه هم، میتونم بعد تموم شدنمون واست جدا بزارم"

صدای جین از پشت در به گوششون رسید. جونگکوک کاملا ثابت استاده بود و به تهیونگ نگاه میکرد تا مطمعن بشه اون چیزی نمیگه. جونگکوک مطمعن نبود که چرا دلش میخواد حضور تهیونگ رو مخفی کنه، اما میدونست بهتره بقیه نفهمن چه اجازه ای به اون داده.

یک تازه وارد اونم وقتی هیچکس تاحالا پا به اتاقش نذاشته بود، توی اتاقش بود.

"اوه، بعدا لطفا"

او سرفه ای کرد، صداش رو جدی تر کرده بود. تهیونگ با ناباوری سرش رو برگردوند تا بهش نگاه کنه، جین هم دست کمی از تهیونگ نداشت.

گفت لطفا؟؟؟

لطفا؟؟

تهیونگ و سوکجین هر دو در حال فکر کردن به یک موضوع بودن، چهره جونگکوک از وقتی در مورد زیبایی تهیونگ حرف زده بود، کمی تیره تر شده بود.

"برو" با شدت سمت در فریاد زد.

صدای قدم های سریعی اومد  و معلوم بود جین با عصبانیت همیشگی پراید رفته. اتفاقاتی که توی یک ساعت گذشته افتاده بود مثل شلاقی محکم توی صورت جونگکوک خورد. شرم و خجالت تا گلو خفه ش کرده بود.

"تو باید بری" بالاخره گفت.

"چ-"

"باید بری"

جونگکوک بدون اینکه بهش نگاه کنه با تاکید بیشتری حرفشو گفت دوباره.

تهیونگ سرش رو تکون داد، کاملا گیج شده بود.

جونگکوک برای بار اخر بیرون رفتنشو به زیبایی نگاه کرد.

پسر مو تیره به شدت غرق شده بود، تصمیم گرفت که باید یک دوش آب سرد دیگه بگیره.

--------------------
این تاخیر چندساعته رو از من ب دل نگیرین🤝💕
تهیونگ هم زیادی سافته ها! یکی مث پراید اینجور کنه بام، میزنم دهنش، احمق من اومدم نجاتت بدم غلط کردی اینجوری میکنی🥲
جونگکوک هم زیادی زود همه چیزو لو داد...

بابت تک به تک حرفاتون توی چپتر قبل ممنونم ♡ هر کدومش بهم روحیه داد، شاید نتونستم حواب همه رو بدم، ولی خوندمشون و بازم میگم، مرسی🤍

The End |tk|Where stories live. Discover now