"دیوار ها"

1.7K 289 55
                                    

تهیونگ کسی بود که جونگکوک رو شکست.

(یک توضیح کوچولو قبل خوندن این پارت! وقتی این " ~ " میبینین بینشون، یعنی میره از دید یک شخصیت دیگه)
--------------------------------

جونگکوک از حمام بیرون اومد، با قدم های سنگینش به سمت حوله ش رفت.

نیاز به یک دوش با آب سرد داشت تا افکارشو پاک کنه و احساساتش رو مثل قبل کنه.

چطور میخواست با این موضوع کنار بیاد؟ این احساسات عجیب و غریبش، چطور میخواست با اینا کنار بیاد وقتی حتی مطمعن نبود چه حسی داره؟

فقط میدونست یک چیز عجیبی درباره پسر کوتاه تر هست، چیزی ک اون رو وادار به تردید و تغییر نظر توی کاراش میکرد.

و اولین چیزی هم ک بهش یاد دادن این بود که نذاره کسی داخل کاراش دخالت کنه.

ولی دیگه خیلی دیر بود...

~

داخل اتاق دیگه ای، تهیونگ در حالیکه داخل افکارش غرق شده بود، روی تخت دراز کشیده بود و دستاشو روی سینه ش جمع کرده بود. اون همیشه در حال محافظت بود.

محافظت از خواهرش

محافظت از بچه هایی که خانواده ای مثل خودش داشتن

محافظت از خودش

وظیفه خودش میدونست که سعی کنه از مردم درمقابل ادمای دیگه محافظت کنه.

اما حالا با چیزی رو به رو شده بود ک زندگیشو به چالش میکشید.

چیزی که توجه کامل تهیونگ رو جلب کرده بود.

مراقبت از کسی دربرابر خودش!

با انگشتایی که با چسپ پزشکی بسته شده بود و یونگی بی سر و صدا پانسمان کرده بود، تکونی به خودش داد.

هوسوک اونطرف پسر بلوند نشسته بود، نگران بهش غر میزد که ارتباطش رو با با پراید کمتر کنه و همه اونا میدونستن ک چطور میشه اینکارو کرد.

اون از لحظه ای ک به گناه نزدیک شد، متوجه شد چه خبره، همون دردی ک تهیونگ تمام زندگیش حس کرده بود رو، از اون هم احساس میکرد.

احساس هیچوقت به اندازه کافی خوب نبودن.

مطابق میل یکی دیگه نبودن.

احساس گرو بودن داخل بازی یکی دیگه.

و حالا احساس میکرد این وظیفه اونه که پسر بلندترو نجات بده.

تهیونگ چشماش رو باز کرد و بدن برنزه خودش رو از تخت بلند کرد و سریع از اتاق بیرون رفت.

~

جونگکوک بعد از خشک شدن بدنش به سمت کمد لباساش رفت. یک ژاکت خاکستری روشن و یک شلوار و جوراب مشکی تن کرد. لباس راحتی که فقط وقتی تنها بود میپوشید.

The End |tk|Where stories live. Discover now