"اغاز و پایان یکسانه"

2.4K 320 61
                                    


زمان درخشیدن تهیونگ رسیده بود.

البته تو بدترین راه ممکن.

جلو رفت،چیزای زیادی توی ذهنش بود، قلبش به شدت می تپید، اما از بیرون حرکاتش اروم و دقیق بود.

صدای اهنگو قبلا شنیده بود، پس قدماشو با هر بیت اهنگ هماهنگ کرد، با هر قدم باسنشو تکون می داد.

توی ذهنش به تک تک خاطرات شبای بیشماری ک با اون مردا داشت فکر کرد، این از داخل خردش میکرد، اما یجورایی توی این لحظه کمکش میکردن.

بالاخره به صندلی گرید رسید.

تهیونگ پوزخندی زد،موهاشو با دستش کمی نامرتبط کرد، مثل ی بچه معصوم و بی گناه به گرید خیره شد.

به ارومی خم شد، و اروم اروم رونای گرید رو لمس میکرد، تمام مدت پوزخند میزد.

گریدلبخند بزرگی زد، به وضوح از وضعیتش لذت میبرد.

تهیونگ بلند شد و این بار روی پاهای گرید نشست و خودشو به عقب و جلو میکشید.

لبخند گرید کم کم به پوزخند لذت و هوس تبدیل شد.

ب دور از توجه بقیه چشم پراید تکونی خورد.

دقایقی گذشت و تهیونگ بیشتر و بیشتر کارای گناهکارانه ای روی گرید انجام میداد. توی هر حرکتش تجربه پیدا بود.

تهیونگ باسنشو تکونی داد و لبشو گاز زد، گرید دستشو روی باسنش گذاشت و کشیدش جلوتر.

"کافیه"

پراید با صدای بلندی گفت، همچنان خیره به گراید و پسر بلوند بود.

"منم موافقم" گلاتنی گفت.

" فک کنم چیزی ک میخواستیمو پیدا کردیم" دوباره گلاتنی گفت.

" فک کنم ما تصمیمونو گرفتیم،مگه نه پسرا؟" گرید گفت، هنوزم دستش روی باسن تهیونگ بود.

"درسته، پس حالا میتونی باسنشو ول کنی" پراید گفت، یه حس ناشناخته توی چشماش میدرخشید.

گرید ناخواسته دستشو برداشت و تهیونگ سریع بلند شد.

تهیونگ فهمید، از اون حس وحشتناک توی قفسه سینه ش میمرد، انگار داشت تیکه تیکه میشد و هر تیکه ش جایی پرت میشد.

"بلند شو، روبه روی تماشاچیا وایسا" پراید با زور به تهیونگ دستور داد.

تهیونگ برگشت و به سمت تماشاچیا پر سروصدا خیره شد، تمام تلاششو میکرد ک کسی نفهمه وحشت کرده.

پراید دوباره صحبت کرد " روستاییان، پیر و جوان، با گناه جدیدتون اشنا بشین، لاست" و به تهیونگ اشاره کرد.

تماشاگران جیغ میزدن و تهیونگ هنوزم توی شوک بود.

"وایسا، این دقیقا همونی نیست ک میخواستم؟قدرتی واس محافظت از تیون؟درسته این دقیقا همونی ک میخواستم اما...من الان دیدم ک چطور گناهان چندتا پسرو توی ی ساعت قبل کشتن."

ذهنش ب سرعت فکر میکرد.

"اونا نمیتونن بهم صدمه بزنن اگ ی گناه باشم دیگ؟"

حقیقت، محکم، مثل برخورد چند سنگ، ب سرش کوبیده شد.

"اون همین الان به ی خدا لپ دنس داده بود و حالا خودش ی خدا بود"

دقیقا الان چ اتفاقی افتاد.

تهیونگ حس کرد همه چی تاره.

تماشاچیا جیغ میزدن.

گناهان به تصویب این اتفاق خیره بهشون بود، بعضیاشون هم از انزجار پراید و انوی.

تهیونگ انگشتاشو فشار میداد.

ی احساس سرگیجی.

و بعد همه چی سیاه شد.

----------------------------------------

من طبق روال نویسنده اپ میکنم و نویسنده واس کوتاه بودن این پارت گفته بود ک موقع نوشتنش و اپ کردن توی مدرسه بوده🥲
هعی روزگار، بعد مارو واس صرفا بردن گوشی ب مدرسه میکشتن.
شرط وت چپتر بعد ۱۶۰ تاس.
لطفا اگ خوشتون اومد وت بدین و ب دوستاتون معرفیش کنین💜
ای پرپل یو💜

The End |tk|Where stories live. Discover now